یک نفر هست صمیمانه تو را می خواهد
مثل یک عاشق دیوانه تو را می خواهد
گاه با یاد تو زانو به بغل می گیرد
خاطراتش شده افسانه ، تو را می خواهد
می نشیند سر راه تو ، که بر می گردی
عمری اینجور غریبانه تو را می خواهد
پای پیمان تو از جان و دلش می گذرد
عشق می ورزد و مردانه تو را می خواهد
یاد تو همدم تنهایی شب هایش هست
یعنی عاشق شده رندانه ، تو را می خواهد
روی ناچاری اگر جرعه ای از باده خورد
غرض این است که مستانه تو را می خواهد
چشم بر پنجره ی نازک دل می دوزد
تا بیایی ، دل ویرانه تو را می خواهد