من و دل آمده بودیم به مهمانی تو
هر دو لبریز غزل غرق گل افشانی تو
دلکم عرض ادب کرد و همان گوشه نشست
من همه محو دل و او همه حیرانی تو
شب شعری که به پا بود در آن صبح لطیف
برد ما را به تب خیس و غزلخوانی تو
من دچار تو شدم وقتی نگاهم کردی
دل گرفتار همان موسم بارانی تو
چشم تو خلوت خوبی است اگر بگذارند
من و دل زائر آن معبد روحانی تو
روزی سرشار تر از حس شکفتن در باد
روز آغاز من و خلوت عرفانی تو
آسمان نیز ورق خورد همان روز که باز
من و دل آمده بودیم به مهمانی تو
"فاضل نظری"