غزل بهانه میشود, که با تو گفتگو کنم
و دردهای سینه را, در این سروده رو کنم

شکایتی ندارم و, گلایه هم نمیکنم
گلایه از تو یا خودم, زمانه یا از او کنم؟!

نمانده راه و چاره ایی, برای دردهای من
بغیر از این که بغض را, شکسته در گلو کنم

هنوز آرزو بدل, نمانده ای و مانده ام
نگو که بی تو مرگ را, دوباره آرزو کنم

چرا ستاره ایی شدی, که در شبم غروب کرد؟
طلوع این غروب را چگونه جستجو کنم؟

شب از شبم سیاهتر, بخود ندیده روزگار
چگونه شام تیره را, به گریه شُستشو کنم؟

به آسمان نمیرسد, دعا و ضجه های من
مگر نماز عشق را, به خون دل وضو کنم


"مرتضی عباسی زاده"