پرسیدم: «چند تا مرا دوست نداری؟» روی یک تکه از نیمرو، نمک پاشید. گفت: «چه سوال سختی.» گفتم: «به هر حال سوال مهمیه برام.» نشسته بودیم توی فضای باز کافه سینما. داشتیم صبحانه می خوردیم. کمی فکر کرد و گفت: «هیچی.»
پرسیدم: «چند تا مرا دوست نداری؟» روی یک تکه از نیمرو، نمک پاشید. گفت: «چه سوال سختی.» گفتم: «به هر حال سوال مهمیه برام.» نشسته بودیم توی فضای باز کافه سینما. داشتیم صبحانه می خوردیم. کمی فکر کرد و گفت: «هیچی.»
مرگ در قاموس ما از بی وفایی بهتر است
در قفس با دوست مردن از رهایی بهتر است
قصه ی فرهاد دنیا را گرفت ای پادشاه
دل به دست آوردن از کشور گشایی بهتر است
شعر گفتم عاشقش سازم ولی آن سنگدل
قدر یک صد آفرین حتی عنایت هم نکرد
صد هزاران بار گفتم، بوسه زن یارا لبم
آن چنان بیزار بود حتی جسارت هم نکرد
ﺩﻭﺳﺘﯽ ﺑﺎ ﺑﻌﻀﯽ ﺁﺩﻡ ﻫﺎ ﻣﺜﻞ ﻧﻮﺷﯿﺪﻥ ﭼﺎﯼ ﮐﯿﺴﻪ ﺍﯾﺴﺖ
ﻫﻮﻝ ﻫﻮﻟﮑﯽ ﻭ ﺩﻡ ﺩﺳﺘﯽ
ﺑﺮﺍﯼ ﺭﻓﻊ ﺗﮑﻠﯿﻒ
ﺍﻣﺎ ﺧﺴﺘﮕﯽ ﺍﺕ ﺭﺍ ﺭﻓﻊ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﻨﺪ
من با توام میخواهم آغشته عطرتو زندگی کنم
این رد عطر توست کز حیرت بادهای شمالی
شب را به بوی بابونگی برده ست
تو کیستی که تاک تشنه ازطعم تو
به تبریک "مِی" آمده است؟
"سید علی صالحی"
تمام خنده هایم را
نذر کرده ام
تا تو همان باشی
که صبح یکی از روزهای خدا
عطر دستهایت
دلتنگی ام را به باد می سپارد...
"سید علی صالحی"
اگر فردا آخرین روز دنیا باشد جالب است!
تمام خطوط تلفن دنیا پر میشود از جمله های مانند:
"همیشه دوست داشتم"
" عاشقتم"