لابد دوستت دارم هنوز
که هنوز
فکر می کنم
از هزار و صد نسخه ی این شعر
لابد دوستت دارم هنوز
که هنوز
فکر می کنم
از هزار و صد نسخه ی این شعر
رازی است در آن چشم سیاهت، بنمایش
شعری نسروده ست نگاهت، بسرایش
خوش میچرد آهوی لبت، غافل ازین لب
این لب که پلنگانه کمین کرده برایش
دوستَت دارَم، غزلهایَم تمامَش مالِ تو
شعرهایم هرچه دارم، عیدیِ امسالِ تو
پُر شِکَر کُن قهوه ات را گرم و طولانی بنوش
دوست دارَم بختِ شیرین، عشق باشد، فالِ تو!
در جـمـعـشان بـودم که پـنـهـانی دلـم رفت
بــاور نـمـی کــردم بــه آســـانی دلـم رفت
از هـم سـراغـش را رفـیـقـان می گـرفـتـنـد
در وا شـد و آمــد بـه مـهـمـانی، دلم رفت
حال من خوب است اما با تو بهتر میشوم
آخ، تا میبینمت یک جور دیگر میشوم
با تو حس شعر در من بیشتر گل میکند
یاسم و باران که میبارد معطر میشوم
خالــی ام چون باغ بودا، خالی از نیلوفرانش
خالی ام چون آسمان شب زده بی اخترانش
خلق، بی جان، شهر گورستان و ما در غار پنهان
یأس و تنهایـــی ِ من، مانند لوط و دخترانش
هـرگز تـو هـم مــانـنــد مـــن آزار دیــدی؟
یــار خــودت را از خــودت بــیــزار دیـــدی؟
آیــا تـو هـم هــر پــرده ای را تا گشودی
از چــار چــوب پـنـجـــره دیـــــوار دیــدی؟