به تو وابسته ام، مانند سربازی به سربندش
تو معروفی به دل بردن، مونالیزا به لبخندش
به تو تقدیم کردم از همان اول، دلت را زد
بهای شعرهایم را بپرس از آرزومندش !
به تو وابسته ام، مانند سربازی به سربندش
تو معروفی به دل بردن، مونالیزا به لبخندش
به تو تقدیم کردم از همان اول، دلت را زد
بهای شعرهایم را بپرس از آرزومندش !
نفسم بند نفسهای کسی هست که نیست
بی گمان در دل من جای کسی هست که نیست
غرق رویای خودش پشت همین پنجره ها
شاعری محو تماشای کسی هست که نیست
یک روز،
بلکه پنجاه سال دیگر
موهای نوه ات را نوازش می کنی
در ایوان پاییز
و به شعرهای شاعری می اندیشی
لبت نه گوید و پیداست میگوید دلت آری
که اینسان دشمنی یعنی که خیلی دوستم داری
دلت می آید آیا از زبانی این همه شیرین
تو تنها حرف تلخی را همیشه بر زبان آری؟
نمی رنجم اگر باور نداری عشق نابم را
که عاشق از عیار افتاده در این عصر عیاری
چه میپرسی ضمیر شعر هایم کیست آن من؟
مبادا لحظه ای حتی مرا اینگونه پنداری
ترا چون آرزو هایم همیشه دوست خواهم داشت
به شرطی که مرا در آرزوی خویش نگذاری
چه زیبا میشود دنیا برای من اگر روزی
تو از آنی که هستی ای معما پرده برداری
چه فرقی میکند فریاد یا پژواک جان من؟
چه من خود را بیازارم چه تو خود را بیازاری
صدایی از صدای عشق خوش تر نیست حافظ گفت
اگرچه بر صدایش زخم ها زد تیغ تاتاری
"محمد علی بهمنی"
اینجا غزل میفروشم
اما نه برای تو
تو مجانی ببر!
تقدیم باعشق!
با تو می خواستم
به جاهای دوری سفر کنم
به شهرهایی که نرفته ام
به دریاهایی که نپیموده ام
هرروز تورا در شعرهایم
ورق می زنم
آنقدر
دوستت دارم
که برای
از تو
گفتن
تمام کاغذهای
دنیا را هم
کم می آورم
"مینا کاظمی"