دوستَت دارَم، غزلهایَم تمامَش مالِ تو
شعرهایم هرچه دارم، عیدیِ امسالِ تو
پُر شِکَر کُن قهوه ات را گرم و طولانی بنوش
دوست دارَم بختِ شیرین، عشق باشد، فالِ تو!
زندگی را با تو فهمیدم،"تو" یعنی: هر چه هست!
خنده هایَت شور عشق و سینه مالامالِ تو!
در مَنی و ذره ذره قلبم از عشقَت پُر است
سرزمینی بی دفاع و خسته ام اشغالِ تو!
فکر کن سربازی ام در چنگ دشمن بی پناه!
تو اگر جلاد باشی بازمی آیم به استقبالٍ تو
مثلِ تصویری سه بعدی گیجم از فهمیدَنَت!
تا کجاها میبَرَندَم چشمهایِ کالِ تو!
بنده یی بی باوَرَم! پیغمبری کُن، خوبِ من!
ای شُکوهِ چَشمهایَت آیه یِ زلزالِ تو!
خوب میدانم که از ما بهترانی! یک! ولی
هست پنهان در میانِ آستینت بالِ تو!
دوستت دارَم، ببین! افسارِ شعرم دستِ توست
شعر یعنی آن نگاهِ سرکِشِ سیّالِ تو!
شعر یعنی یک زمستان غرقِ گرمایِ تنت
یا ظهورِ ظهرِ خُردادی میانِ شالِ تو!
گر چه در چشمت کماکان یک سیاهی لشکرم
راضی ام حتی به نقشی ساده در سریالِ تو!
حرفِ آخر، یک دعا، یک آرزو، یک خواسته!
دوست دارَم خوب باشی، خوب باشد حالِ تو!
"سمیه آزادل"