حصار آسمان

حصار آسمان در پهنه بی کران آبی رنگ خود جویای رنگی ست که عشق را معنا کند

۹۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «ماندن» ثبت شده است

دوشنبه, ۱۵ آذر ۱۳۹۵، ۱۰:۱۱ ب.ظ حصار آسمان
عاشقت بودم و هرگــز نشنیدی، به درک!

عاشقت بودم و هرگــز نشنیدی، به درک!

سعی کردم که بمانی و بریدی، به درک!
کارمان را به غـم و رنج کشیدی، به درک!

به جهنم که از این خانه فراری شده ای
عاشقت بودم و هرگــز نشنیدی، به درک!

میوه ی کال غـــــزل بودم و از بخت بدم
تو مرا هرگز ازاین شاخه نچیدی، به درک!

فرق خرمهره و گوهر تو نفهمیدی چیست
جنس پاخورده ی بازار خریدی، بـــه درک!

دانه پاشیدم و هربار نشستم به کمین
سادگی کردی و از دام پریدی، بــه درک!

عاقبت سنگ بزرگی به سرت خواهد خورد
میکشی از تـــــه دل آه شدیدی، بــــه درک!

نوشدارو شدی اما بــه گمانم قدری
دیر بالای سرکشته رسیدی، به درک!


"سوفی صابری"

۱۵ آذر ۹۵ ، ۲۲:۱۱ ۳ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
حصار آسمان
چهارشنبه, ۳ آذر ۱۳۹۵، ۰۷:۳۰ ب.ظ حصار آسمان
طلوع این غروب را چگونه جستجو کنم

طلوع این غروب را چگونه جستجو کنم

غزل بهانه میشود, که با تو گفتگو کنم
و دردهای سینه را, در این سروده رو کنم

شکایتی ندارم و, گلایه هم نمیکنم
گلایه از تو یا خودم, زمانه یا از او کنم؟!

نمانده راه و چاره ایی, برای دردهای من
بغیر از این که بغض را, شکسته در گلو کنم

هنوز آرزو بدل, نمانده ای و مانده ام
نگو که بی تو مرگ را, دوباره آرزو کنم

ادامه مطلب...
۰۳ آذر ۹۵ ، ۱۹:۳۰ ۴ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
حصار آسمان
چهارشنبه, ۳ آذر ۱۳۹۵، ۱۱:۱۵ ق.ظ حصار آسمان
تا خدا، یک رگ گردن باقی است...

تا خدا، یک رگ گردن باقی است...

نه تو می مانی
نه اندوه
و نه، هیچ یک از مردم این آبادی!

به حباب نگران لب یک رود، قسم
و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت
غصه هم، خواهد رفت
آن چنانی که فقط، خاطره ای خواهد ماند

ادامه مطلب...
۰۳ آذر ۹۵ ، ۱۱:۱۵ ۷ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
حصار آسمان
سه شنبه, ۱۸ آبان ۱۳۹۵، ۱۱:۵۰ ب.ظ حصار آسمان
بچه که بودم فکر میکردم فقط زنبورها نیش میزنند

بچه که بودم فکر میکردم فقط زنبورها نیش میزنند

" بچه که بودم فکر میکردم فقط زنبورها نیش میزنند .. "
بزرگ شدم
دیدم ، شنیدم و یاد گرفتم
نه!
آدمها نیش میزنند ...
هر چقدر صمیمی تر، عزیزتر
نیششان سمی تر ...!
یاد گرفتم اعتماد کنم، نیش میخورم
دل ببندم، نیش میخورم
ساده باشم، نیش میخورم
پر احساس باشم، نیش میخورم
آدم ها سنگدلند!
بیرحمند ...
آرام نزدیکت میشوند
محرمت میشوند
عزیزت
همراهت
عشقت میشوند
تا هستند خوبند، مهربانند
اما کافیست خیال رفتن کنند و تو نخواهی!
ساز بزنند و تو نرقصی
آنوقت بیخ همان گلویی را که بارها بوسیده اند
نیش میزنند!
نیشی عمیقُ کشنده
و می روند!
و از همان موقع تا آخر عمرت؛
دردِ بی درمان میشوی
بی سرو سامان میشوی
گلویت ورم میکند
نفس که میکشی تیر میکشد
دستت را رویش که میکشی
تمامش زخم است
نیش است
درد است ...
" بچه که بودم فکر میکردم فقط زنبورها نیش میزنند .. "

  • پی نوشت: ناچار از رفتن تو نیستی!
    ناچار منم که با تمام دلم به تو دچار شده ام!
    نمیبینی، نمیخواهی ببینی!
    که برای رسیدن به تو چه کارها کرده ام...
    سکوت می کنم تا خدا سخن گوید
    رها می کنم تا خدا هدایت کند
    دست بر می دارم تا خدا دست به کار شود
    به او می سپارم تا آرام شوم
    عشق و ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻦ مقدس است و ﺣﺮﻣﺖ دارد
    ﻣﻨﻔﻌﺖ ﻧﯿﺴﺖ..
    ﺧﻠﻮﺹ ﺍﺳﺖ..
    ﺭﻧﮕﺎﺭﻧﮓ ﺷﺪﻥ ﻧﯿﺴﺖ..
    ﺻﻔﺎﯼ ﺩﻝ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺑﻼ‌ﻫﺖ ﻧﯿﺴﺖ
    الهی!
    ایمان دارم به پایان روزهای سرد و سخت
    ایمان دارم به اجابت تمام دعاهایم
    پس تو هم رهایم مکن !!!
    مگذار قلب شکسته شب زده ام در این تنهایی بمیرد!
    مگذار این احساس، این دل و این حرمت بمیرد!
    آنقدر خسته ام که اگر بگویی تو نیز می روی؛
    میگویم : "دیگر مهم نیست!"
۱۸ آبان ۹۵ ، ۲۳:۵۰ ۱۵ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
حصار آسمان
يكشنبه, ۱۶ آبان ۱۳۹۵، ۰۸:۲۵ ب.ظ حصار آسمان
تنها تو می مانی، ما میرویم از یاد

تنها تو می مانی، ما میرویم از یاد

دل داده ام بر باد، بر هر چه باداباد
مجنون تر از لیلی، شیرین تر از فرهاد

ای عشق از آتش، اصل و نسب داری
از تیره ی دودی، از دودمان باد

آب از تو طوفان شد، خاک از تو خاکستر
از بوی تو آتش، در جان باد افتاد

هر قصر بی شیرین، چون بیستون ویران
هر کوه بی فرهاد، کاهی به دست به باد

هفتاد پشت ما از نسل غم بودند
ارث پدر مارا، اندوه مادر زاد

از خاک ما در باد، بوی تو می آید
تنها تو می مانی، ما میرویم از یاد


"قیصر امین پور"

۱۶ آبان ۹۵ ، ۲۰:۲۵ ۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
حصار آسمان
جمعه, ۱۴ آبان ۱۳۹۵، ۱۲:۱۰ ب.ظ حصار آسمان
دستِ رابطه در دستانِ توست

دستِ رابطه در دستانِ توست

باید آمدنت
آنقدر بویِ ماندن بدهد
که من
از صد قدمیِ راه
شهر را خبر کنم
در میدانِ شهر باله برقصم
و همه را وادار به خندیدن کنم

باید آنقدر دستانت
محکم دستانم را بگیرد
که مردم خیال کنند
ما به هم چسبیده ایم
و ما در دل بخندیم به دلسوزیشان
و من در دل ذوق کنم
از عاشقیمان

باید قهر کردنمان تازه باشد
من خسته ام از قهرهایِ تکراری
از این قهرهایی باشد که
من با اخم یقه ی پیراهنت را صاف می کنم
تو با لبخند نگاهم می کنی
من باز به کارم ادامه می دهم
و تو یواش در گوشم می گویی :
یقه که کنده شد هیچ
این دل هم از این همه اخم
تکه تکه شد
می شود آشتی کنی؟

باید آنقدر چای دارچین بنوشیم
که دیگر چای فروشِ محله
نامِ چای دارچین را
بگذارد :
چایِ عشق..

باید یاد بگیری
دستِ رابطه در دستانِ توست
یا رهایش می کنی به امانِ روزگار
یا در آغوشش می گیری
نوازشش می کنی
بزرگش می کنی
پیر می شوی به پایش ...


"عادل دانتیسم"

۱۴ آبان ۹۵ ، ۱۲:۱۰ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
حصار آسمان
پنجشنبه, ۶ آبان ۱۳۹۵، ۱۱:۴۱ ب.ظ حصار آسمان
دوست داشتن های پر بغض

دوست داشتن های پر بغض

باور کن آنقدر ها هم سخت نیست!
فهمیدن اینکه، بعضی ها می آیند؛
که نمانند!
که نباشند!
که نبینند!
و تو
اگر حتی تمام دنیا را به پایشان بریزی
آنها تمامی بهانه های دنیا را جمع میکنند
تا از بین آنها بهانه ای پیدا کنند
تا بروند دور شوند!
که نمانند اصلا!
پس به دلت بسپار؛
وقتی از خستگی های روزگار
پناه بردی به هر کسی
لااقل خوب فکر کن ببین
از سر علاقه آمده یا از سر ...
تا دنیایت پر نشود؛
از "دوست داشتن های پر بغض"
که دمار از روزگارمان درآورد!


"عادل دانتیسم"

  • پی نوشت: خیلی سخت گذشت تا اینکه فهمیدم، هیچ چیز از هیچ کس بعید نیست!
۰۶ آبان ۹۵ ، ۲۳:۴۱ ۹ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
حصار آسمان