حصار آسمان

حصار آسمان در پهنه بی کران آبی رنگ خود جویای رنگی ست که عشق را معنا کند

۱۲۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «گلایه» ثبت شده است

دوشنبه, ۸ آبان ۱۳۹۶، ۱۰:۰۰ ب.ظ حصار آسمان
گرفته بوی گل پیراهن من

گرفته بوی گل پیراهن من

دو دستم ساقه سبز دعایت
گل اشکم نثار خاک پایت

دلم در شاخه یاد تو پیچید
چو نیلوفر شکفتم در هوایت

به یادت داغ بر دل می نشانم
زدیده خون به دامن می فشانم

چو نی گر نالم از سوز جدایی
نیستان را به آتش می کشانم

به یادت ای چراغ روشن من
ز داغ دل بسوزد دامن من

ز بس در دل گل یادت شکوفاست
گرفته بوی گل پیراهن من

#قیصر_امین_پور

۰۸ آبان ۹۶ ، ۲۲:۰۰ ۳ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰
حصار آسمان
يكشنبه, ۷ آبان ۱۳۹۶، ۱۰:۰۰ ب.ظ حصار آسمان
بهتر آن است که این قصه فراموش کنید

بهتر آن است که این قصه فراموش کنید

من نگویم، که به درد دل من گوش کنید
بهتر آن است که این قصه فراموش کنید

عاشقان را بگذارید بنالند، همه
مصلحت نیست، که این زمزمه خاموش کنید

خون دل بود نصیبم، به سر تربت من
لاله افشان به طرب آمده، می نوش کنید

بعد من ، سوگ مگیرید، نیرزد به خدا!
بهر هر زرد رخی، خویش سیه پوش کنید!

خط بطلان به سر نامه ی هستی بکشید
پاره این لوح سبک پایه ی مخدوش کنید

سخن سوختگان طرح جنون می ریزد
عاقلان، گفته ی عشاق فراموش کنید

"رحیم معینی کرمانشاهی"
 
باز نشر شد

۰۷ آبان ۹۶ ، ۲۲:۰۰ ۹ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰
حصار آسمان
يكشنبه, ۷ آبان ۱۳۹۶، ۱۲:۰۰ ب.ظ حصار آسمان
سخت است در بازی دل بازنده باشی!

سخت است در بازی دل بازنده باشی!

آیا شده از غصه ها آکنده باشی؟!
یکبار شد،از دیگران دل کنده باشی؟!

دنیایمان را یک تنه کردی جهنم
یکبار هم شد لعنتی شرمنده باشی؟!

سخت است بین گریه ها آواره باشم
اما تو بی شرمانه غرق خنده باشی

من را به جرم کشتن عشقت بگیرند
اما تو تنها شاکی پرونده باشی

سرتاسر ذهنت دچار نا امیدیست
وقتی اسیر دلبری یکدنده باشی

دنیا پر از درد است... درد دوری و
سخت است در بازی دل بازنده باشی!

#ادریس_حرمی

۰۷ آبان ۹۶ ، ۱۲:۰۰ ۳ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
حصار آسمان
سه شنبه, ۲۵ مهر ۱۳۹۶، ۱۲:۰۰ ب.ظ حصار آسمان
من رفیق دردهای هر شب تو نیستم

من رفیق دردهای هر شب تو نیستم

زهر مار و دوستش داری، ولم کن لعنتی !
درد و شب تا صبح بیداری، ولم کن لعنتی!

بعد از این دیگر نبینم تب کنی با یاد ِ او
خسته هستم از پرستاری، ولم کن لعنتی!

قهوه اش کم ترکمن چای ِ تو را بر باد داد؟
کوفت و چشمان ِ قاجاری! ولم کن لعنتی!

کور بودی و ندیدی بر سرش تور ِ سپید؟
رفته از یاد ِ تو انگاری، ولم کن لعنتی!

کم نشستی گریه کردی، خش به خش با برگها
پشت ِ آن ماشین ِ گلکاری؟ ولم کن لعنتی!

جز دو چشم ِ خیس ِ پُر حسرت که از تو دور شد
شد چه سهمت از وفاداری؟ ولم کن لعنتی!

باز بغ کردی نشستی گوشه ای با خاطرات
همصدا با چاردیواری؟ ولم کن لعنتی!

مرگ و دلتنگی! نکش این قدر آه از پشت ِ آه
مرده شوی ِ زیر سیگاری، ولم کن لعنتی!

"خسته ام من، مثل ِ مرغ ِ بی بال و پر.." دیگر بس است
خسته ام از بغض ِ "یسّاری"، ولم کن لعنتی!

من رفیق ِ دردهای ِ هر شب ِ تو نیستم
بیخیالم شو چه اصراری؟ ولم کن لعنتی!

شاعر دیوانه! پا بردار از روی ِ دلم
کم کن از دوش ِ جهان باری، ولم کن لعنتی!

آینه بشکن زد و گفت عاشقش هستی هنوز؟
شاهرگ با گریه گفت: "آری.. ولم کن لعنتی"!

#شهراد_میدری
 
 
نقاشی اثری از حامد الملک مشعشع المعانی :)
دیگه بهتر از این در نیومد. تخصص اصلی من منظره ست نه این چیزا
رنگ آمیزی با فتوشاپ صورت گرفته

۲۵ مهر ۹۶ ، ۱۲:۰۰ ۴ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
حصار آسمان
شنبه, ۲۳ بهمن ۱۳۹۵، ۰۵:۰۰ ب.ظ حصار آسمان
شاید به دنیا آمدی تا عشق پاگیرد

شاید به دنیا آمدی تا عشق پاگیرد

آغاز سال بی کسی رو سوگ می گیری
می ترسی از افسردگی های سحرگاهی

حالا که تنهاتر شدی باید بخوابی، چون
از زندگیّ لعنتی چیزی نمی خواهی

وقتی خدای مهربانت زور می گوید
باید از اعماق دلت تصویر برداری

تا لحظه ای که او بخواهد، زنده خواهی بود
تا لحظه ای که او بخواهد، دوستش داری

شاید تناسخ علّت این رنج تاریخیست
شاید به دنیا آمدی تا عشق پاگیرد

سنگینی دردی تمام قرن ها با توست
جان می کَنی، جان می دهی، امّا نمی میرد

داری به جان قصه های کهنه می افتی
با این که خیلی خسته ای تا صبح بیداری

داری برای سرنوشتت شعر می گویی
جامانده ای در یک روال تلخ و تکراری

آغاز سال بی کسی را سوگ می گیری
می ترسی از افسردگی های سحرگاهی

حالا که تنهاتر شدی باید بخوابی چون
از زندگیّ لعنتی چیزی نمی خواهی!

"صنم نافع"

۲۳ بهمن ۹۵ ، ۱۷:۰۰ ۵ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
حصار آسمان
جمعه, ۲۲ بهمن ۱۳۹۵، ۱۰:۰۰ ب.ظ حصار آسمان
مواظب قلب آدما باشیم!

مواظب قلب آدما باشیم!

تا حالا شده یه گلدون خیلی خیلی خوشگل توو گل فروشی ببینید و بی دلیل ازش خوشتون بیاد. ناخود آگاه برید تو مغازه و با اون گلدون بیایید بیرون؟
روز اول یه حس خیلی خوب دارید. همش به گل های خوشگل اون گلدون فکر میکنید و اینکه چه فکر خوبی کردید.
یه کم که میگذره گلهاش پلاسیده میشه!
شمام کم کم یادتون میره بهش آب بدید و بهش توجه کنید یا بذاریدش جلوی آفتاب و ...
این کار باعث میشه اون گل هر روز ضعیف و ضعیف تر بشه. تا جایی که شما دیگه دوستش نداشته باشید. دیگه قیدشو بزنید و حتی دیگه بهش آب هم ندید!
یه روز که اتفاقی از کنارش رد میشید، میبینید گیاه زیبای شاداب دوست داشتنیتون، کمرش شکسته و شمام اونو میندازید توو سطل آشغال که با دیدنش عذاب وجدان نگیرید!
حالا رابطه های امروزی هم حکایت همین گلدونه.
یه نفر رو میاریم تو زندگیمون. اولش خوشحالیم. بعدش بهش بی توجهی میکنیم بهش اهمیت نمیدیم. دیگه مثل روز اول قدرشو نمیدونیم و اون تغییر میکنه و ما واسه موندنش نمیجنگیم!
پاش وانمی ایستیم و خوب اونم مسلما کمرش میشکنه!
ما هم واسه اینکه عذاب وجدان نگیریم از دیدن اون آدم با همون حال و اوضاع، رهاش میکنیم بین یه عالمه آدمای جور واجور...
اون آدم بعد شما زنده میمونه ولی [دیگه زندگی نمیکنه] ....


"مینا نسیمى"

۲۲ بهمن ۹۵ ، ۲۲:۰۰ ۵ نظر موافقین ۳ مخالفین ۱
حصار آسمان
شنبه, ۱۱ دی ۱۳۹۵، ۱۱:۰۰ ق.ظ حصار آسمان
افسرده آن دلی است که از همنفس گرفت

افسرده آن دلی است که از همنفس گرفت

ای عشق! دل دوباره غبار هوس گرفت
از من گلایه کرد و تورا دادرس گرفت

دل باز بهانه ی رفتن گرفت و باز
تا بال و پر گشود سراغ از قفس گرفت

گفتم به هیچ کس دل خود را نمی دهم
اما دلم برای همان هیچ کس گرفت!

افسردگی به خسته دلی از زمانه نیست
افسرده آن دلی است که از همنفس گرفت

لبخند و ریشخند کسی در دلم نماند
هرکس هرآنچه داد به آینه پس گرفت


"فاضل نظری"

۱۱ دی ۹۵ ، ۱۱:۰۰ ۷ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
حصار آسمان