حصار آسمان

حصار آسمان در پهنه بی کران آبی رنگ خود جویای رنگی ست که عشق را معنا کند

۱۲۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «گلایه» ثبت شده است

جمعه, ۱۰ دی ۱۳۹۵، ۱۲:۰۰ ب.ظ حصار آسمان
از من شعر می ماند و از او باغ گردویش

از من شعر می ماند و از او باغ گردویش

نشسته در حیاط و ظرف چینـی روی زانـویش
اناری بر لبش گل کرده، سنجاقی به گیسویش

قناری های این اطراف را بی بال و پر کرده
صدای نازک برخورد چینـی با النگویش

مضاعف می کند زیبایی اش را گوشوار آنسان
کـه در باغی درختــی مهربان را آلبالویش

کســوف ماه رخ داده ست یا بالا بلای من
به روی چهره پاشیده است از ابریشم مویش؟

اگــر پیــچ امین الدوله بودم می توانستم
کمی از ساقه هایم را ببندم دور بازویش

تـو را از من جدا کردند هر باری به ترفندی
یکی با خنده تلخش یکی با برق چاقویش

قضاوت می کند تاریـــخ بیـــن خان ده با من
که از من شعر می ماند و از او باغ گردویش

رعیت زاده بودم، دخترش را خان نداد و من
هزاران زخم در دل داشتم، این زخم هم رویش



"حامد عسکری"

۱۰ دی ۹۵ ، ۱۲:۰۰ ۱ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
حصار آسمان
دوشنبه, ۱۵ آذر ۱۳۹۵، ۱۱:۵۹ ب.ظ حصار آسمان
اولین مرحله ی عشق دگردیسی بود

اولین مرحله ی عشق دگردیسی بود

قبلِ هر چیز بگویم که من آنم که شبی
تا لبِ پنجره رفت و به اتاقش برگشت
گرچه استادِ هنر دست به رویش نکشید
بالِ پروانه شد و نرم و مُنقَّش برگشت

من همانم که شبی عشق، به تاراجش برد
همچو حلّاج به خاکسترِ تشویش نشست
در سرش سوره ی تکویر مُجَسَم میشد
قبلِ هر زلزله ای در خودش آرام شکست

سیلِ غم بود که از گونه ی خشکش می ریخت
و عزادارِ خودش بود که در خود می سوخت
چشم بر وسوسه ها بست، و چیزی نشنید
گفتنی بود ولی باز دهانش را دوخت

آخرین مانده ی دورانِ اگر کشف و شهود
آخرین مصرع خلقت، که به پایان نرسید
اولین نامه ی تاریخ به امضایِ اَلَست
آن که کوشید ولی حیف به انسان نرسید

آنکه تصمیم گرفت آتشِ بَلوا باشد
وسطِ مغلطه در مغلطه تنها باشد
بین چین است و چُنان طرحِ معما باشد
پاسخِ سوره چو شد، آیه ی آیا باشد

آنکه لیچار شنید از همه و هیچ نگفت
دوش و دوشاب به دوش از همگان دست کشید
گله از هیچکسی هیچ نکرد و نبُرید
تا تهِ حادثه ناخن پسِ بن بست کشید

رو به فقدان خودش تَهی دست پرید
آنکه میدید نشستند خرابش بکنند
خوب میدید به منظور، عزیزش کردند
صفحه از پشت گرفتند کتابش بکنند

آنکه از حلقه ی مفقود، لبی باز نکرد
آنکه از تو سَری و تهمتِ تاریخ گذشت
قدسیان را به لبِ منظره ی هیچ کشاند
آنکه از خاج و صلیب و خطر و میخ گذشت

آنکه نان خواست ولی دود فقط سهمش شد
آنکه از گندمِ آغشته به خون، حیف گذشت
او که دیوانه ی دیوانگیِ پنجره بود
آنکه از عافیتش محضِ جنون حیف گذشت

ادامه مطلب...
۱۵ آذر ۹۵ ، ۲۳:۵۹ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
حصار آسمان
دوشنبه, ۱۵ آذر ۱۳۹۵، ۱۰:۱۱ ب.ظ حصار آسمان
عاشقت بودم و هرگــز نشنیدی، به درک!

عاشقت بودم و هرگــز نشنیدی، به درک!

سعی کردم که بمانی و بریدی، به درک!
کارمان را به غـم و رنج کشیدی، به درک!

به جهنم که از این خانه فراری شده ای
عاشقت بودم و هرگــز نشنیدی، به درک!

میوه ی کال غـــــزل بودم و از بخت بدم
تو مرا هرگز ازاین شاخه نچیدی، به درک!

فرق خرمهره و گوهر تو نفهمیدی چیست
جنس پاخورده ی بازار خریدی، بـــه درک!

دانه پاشیدم و هربار نشستم به کمین
سادگی کردی و از دام پریدی، بــه درک!

عاقبت سنگ بزرگی به سرت خواهد خورد
میکشی از تـــــه دل آه شدیدی، بــــه درک!

نوشدارو شدی اما بــه گمانم قدری
دیر بالای سرکشته رسیدی، به درک!


"سوفی صابری"

۱۵ آذر ۹۵ ، ۲۲:۱۱ ۳ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
حصار آسمان
جمعه, ۵ آذر ۱۳۹۵، ۰۱:۱۶ ب.ظ حصار آسمان
دل دیوانهِ تنها، دل تنگ

دل دیوانهِ تنها، دل تنگ

سر خود را مزن اینگونه به سنگ
دل دیوانهِ تنها، دل تنگ
منشین در پس این بهت گران
مدران جامه جان را مدران
مکن ای خسته درین بغض درنگ
دل دیوانهِ تنها، دل تنگ
پیش این سنگدلان قدر دل و سنگ یکی است
قیل و قال زغن و بانگ شباهنگ یکی است
دیدی آن را که تو خواندی به جهان یارترین
سینه را ساختی از عشقش سرشارترین
آنکه می گفت منم بهر تو غمخوارترین
چه دل آزارترین شد چه دل آزارترین؟
نه همین سردی و بیگانگی از حد گذراند
نه همین در غمت اینگونه نشاند
با تو چون دشمن دارد سر جنگ
دل دیوانهِ تنها، دل تنگ  
ناله از درد مکن
آتشی را که در آن زیسته ای سرد مکن
با غمش باز بمان
سرخ رو باش ازین عشق و سرافراز بمان
راه عشق است که همواره شود از خون رنگ
دل دیوانهِ تنها، دل تنگ  

" فریدون مشیری"

  • یکی از بهترین اشعاری که خوندم. شعر ستاره دار حصار آسمان
۰۵ آذر ۹۵ ، ۱۳:۱۶ ۱۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
حصار آسمان
چهارشنبه, ۳ آذر ۱۳۹۵، ۰۷:۳۰ ب.ظ حصار آسمان
طلوع این غروب را چگونه جستجو کنم

طلوع این غروب را چگونه جستجو کنم

غزل بهانه میشود, که با تو گفتگو کنم
و دردهای سینه را, در این سروده رو کنم

شکایتی ندارم و, گلایه هم نمیکنم
گلایه از تو یا خودم, زمانه یا از او کنم؟!

نمانده راه و چاره ایی, برای دردهای من
بغیر از این که بغض را, شکسته در گلو کنم

هنوز آرزو بدل, نمانده ای و مانده ام
نگو که بی تو مرگ را, دوباره آرزو کنم

ادامه مطلب...
۰۳ آذر ۹۵ ، ۱۹:۳۰ ۴ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
حصار آسمان
سه شنبه, ۲ آذر ۱۳۹۵، ۱۰:۳۴ ب.ظ حصار آسمان
من یکی مجنون دیگر در پی لیلای خویشم

من یکی مجنون دیگر در پی لیلای خویشم

جای آن دارد که چندی هم، ره صحرا بگیرم
سنگ خارا را گواه این دل شیدا بگیرم

مو به مو دارم سخنها
نکته ها, از انجمنها


بشنو ای سنگ بیابان
بشنوید ای باد و باران


با شما همرازم اکنون
با شما دمسازم اکنون


شمع خود سوزی چو من در میان انجمن
گاهی اگر آهی کشد دلها بسوزد
یک چنین آتش به جان، مصلحت باشد همان
با عشق خود تنها شود، تنها بسوزد


من یکی مجنون دیگر در پی لیلای خویشم
عاشق این شور حال عشق بی پروای خویشم
تا به سویش ره سپارم، سر ز مستی برندارم
من پریشان حال و دلخوش با همین دنیای خویشم



"معینی کرمانشاهی"

  • این قطعه بسیار زیبا توسط استاد علیرضا افتخاری به اجرا دراومده که میتونین اون رو از این [ لینک ] دانلود کنین.
  • و یا بشنوین :

۰۲ آذر ۹۵ ، ۲۲:۳۴ ۸ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
حصار آسمان
يكشنبه, ۳۰ آبان ۱۳۹۵، ۰۵:۳۰ ب.ظ حصار آسمان
ای کاش این غزل، غزل آخرم شود

ای کاش این غزل، غزل آخرم شود

ای کاش این غزل، غزل آخرم شود
یا رفتنت برای ابد باورم شود

دارم به جرم بی کسی ام شعر می شوم
تنها مگر که گریه تماشاگرم شود

زل می زنم به عقربه های نمور شب
تا وقت قرص و شربت خواب آورم شود

در سطرهای نا تمام من آنقدر می دوی
تا مملو از تو هر ورق از دفترم شود

در خود نگاه می کنم از من چه مانده است؟
جز شعرهای مرده که هم بسترم شود!

شاید اگر بمیرم و در شعر جان دهم
تصویر خاطرات تو دور از سرم شود

باید از این نوشتن بیهوده بگذرم
باید که این غزل ،غزل آخرم شود


"سعیده معتمدی"

۳۰ آبان ۹۵ ، ۱۷:۳۰ ۶ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
حصار آسمان