حصار آسمان

حصار آسمان در پهنه بی کران آبی رنگ خود جویای رنگی ست که عشق را معنا کند

۱۲۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «گلایه» ثبت شده است

سه شنبه, ۱۸ آبان ۱۳۹۵، ۱۱:۵۰ ب.ظ حصار آسمان
بچه که بودم فکر میکردم فقط زنبورها نیش میزنند

بچه که بودم فکر میکردم فقط زنبورها نیش میزنند

" بچه که بودم فکر میکردم فقط زنبورها نیش میزنند .. "
بزرگ شدم
دیدم ، شنیدم و یاد گرفتم
نه!
آدمها نیش میزنند ...
هر چقدر صمیمی تر، عزیزتر
نیششان سمی تر ...!
یاد گرفتم اعتماد کنم، نیش میخورم
دل ببندم، نیش میخورم
ساده باشم، نیش میخورم
پر احساس باشم، نیش میخورم
آدم ها سنگدلند!
بیرحمند ...
آرام نزدیکت میشوند
محرمت میشوند
عزیزت
همراهت
عشقت میشوند
تا هستند خوبند، مهربانند
اما کافیست خیال رفتن کنند و تو نخواهی!
ساز بزنند و تو نرقصی
آنوقت بیخ همان گلویی را که بارها بوسیده اند
نیش میزنند!
نیشی عمیقُ کشنده
و می روند!
و از همان موقع تا آخر عمرت؛
دردِ بی درمان میشوی
بی سرو سامان میشوی
گلویت ورم میکند
نفس که میکشی تیر میکشد
دستت را رویش که میکشی
تمامش زخم است
نیش است
درد است ...
" بچه که بودم فکر میکردم فقط زنبورها نیش میزنند .. "

  • پی نوشت: ناچار از رفتن تو نیستی!
    ناچار منم که با تمام دلم به تو دچار شده ام!
    نمیبینی، نمیخواهی ببینی!
    که برای رسیدن به تو چه کارها کرده ام...
    سکوت می کنم تا خدا سخن گوید
    رها می کنم تا خدا هدایت کند
    دست بر می دارم تا خدا دست به کار شود
    به او می سپارم تا آرام شوم
    عشق و ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻦ مقدس است و ﺣﺮﻣﺖ دارد
    ﻣﻨﻔﻌﺖ ﻧﯿﺴﺖ..
    ﺧﻠﻮﺹ ﺍﺳﺖ..
    ﺭﻧﮕﺎﺭﻧﮓ ﺷﺪﻥ ﻧﯿﺴﺖ..
    ﺻﻔﺎﯼ ﺩﻝ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺑﻼ‌ﻫﺖ ﻧﯿﺴﺖ
    الهی!
    ایمان دارم به پایان روزهای سرد و سخت
    ایمان دارم به اجابت تمام دعاهایم
    پس تو هم رهایم مکن !!!
    مگذار قلب شکسته شب زده ام در این تنهایی بمیرد!
    مگذار این احساس، این دل و این حرمت بمیرد!
    آنقدر خسته ام که اگر بگویی تو نیز می روی؛
    میگویم : "دیگر مهم نیست!"
۱۸ آبان ۹۵ ، ۲۳:۵۰ ۱۵ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
حصار آسمان
شنبه, ۸ آبان ۱۳۹۵، ۰۸:۰۰ ب.ظ حصار آسمان
میروم از قلبت!

میروم از قلبت!

تو مرا
آنقدر آزردی
که خودم کوچ کنم از شهرت!
بکنم دل ز دل چون سنگت!
تو خیالت راحت
میروم از قلبت!
میشوم دورترین خاطره در شبهایت...
تو به من میخندی..
و به خود می گویی:
باز می آید و میسوزد از این عشق! ولی؛
برنمیگردم نه!!
میروم آنجایی
که دلی بهر دلی تب دارد...
عشق زیباست و حرمت دارد!
تو بمان...
دلت ارزانی هرکس که دلش مثل دلت
سرد و بی روح شده است...
تو بمان در شهرت...
تو بمان!

"مولود مهدی"

  • پی نوشت 1 : از تنهایی نترس! هر کسی خواست بره، بهش بگو فردا دیره. همین امروز برو!
  • پی نوشت 2 : یا دوستتان دارد یا ندارد! هرگز سعی نکنید کسی را متوجه ارزشتان کنید! اگر کسی قدر شما را نمی داند، یعنی لیاقت شما را ندارد! به خودتان احترام بگذارید و با کسانی باشید که برای شما ارزش قائلند!
  • پی نوشت 3 : برخی آدمها هر کاری که بکنید، دوستتان نخواهند داشت. و برخی دیگر هر کاری که بکنید، دست از دوست داشتنتان نخواهند کشید. جایی روید که عشق حضور دارد.
  • پی نوشت 4 : حواسمون باشه دل آدما شیشه نیست که روی اون "ها" کنیم. بعد با انگشت قلب بکشیم و وایسیم آب شدنش رو تماشا کنیم و کیف کنیم! رو شیشه نازک دل آدما اگه قلب کشیدی، باید مرد و مردونه پاش وایسی!
  • پی نوشت 5 : پی نوشت های قبلی رو همیشه و بارها و بارها خوندین. وقتش نرسیده در موردشون کمی فکر کنیم و بهشون عمل کنیم؟! قضاوت با شما...
۰۸ آبان ۹۵ ، ۲۰:۰۰ ۶ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
حصار آسمان
پنجشنبه, ۶ آبان ۱۳۹۵، ۰۹:۱۲ ق.ظ حصار آسمان
باور اینکه نباشی کار آسانی که نیست!

باور اینکه نباشی کار آسانی که نیست!

در خیالات خودم در زیر بارانی که نیست
می رسم با تو به خانه، از خیابانی که نیست!

می نشینی روبه رویم خستگی در میکنی
چای می ریزم برایت توی فنجانی که نیست!

باز میخندی و میپرسی که حالت بهتر است؟
باز میخندم که خیلی! گرچه میدانی که نیست!

شعر میخوانم برایت، واژه ها گل می کنند
یاس و مریم می گذارم توی گلدانی که نیست!

چشم می دوزم به چشمت، می شود آیا کمی
دست هایم را بگیری بین دستانی که نیست؟

وقت رفتن می شود، با بغض می گویم نرو
پشت پایت اشک می ریزم در ایوانی که نیست!

میروی و خانه لبریز از نبودت میشود
باز تنها میشوم با یاد مهمانی که نیست!

رفته ای و بعد تو این کار هر روز من است
باور اینکه نباشی کار آسانی که نیست!


"بیتا امیری"

۰۶ آبان ۹۵ ، ۰۹:۱۲ ۱۲ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰
حصار آسمان
چهارشنبه, ۵ آبان ۱۳۹۵، ۰۸:۴۹ ب.ظ حصار آسمان
شبت خوش باد من رفتم

شبت خوش باد من رفتم

کجایی؟ ای ز جان خوشتر ، شبت خوش باد ، من رفتم
بیا در من خوشی بنگر، شبت خوش باد من رفتم

نگارا، بر سر کویت دلم را هیچ اگر بینی
ز من دلخسته یاد آور، شبت خوش باد من رفتم

ز من چون مهر بگسستی، خوشی در خانه بنشستی
مرا بگذاشتی بر در، شبت خوش باد من رفتم

تو با عیش و طرب خوش باش، من با ناله و زاری
مرا کان نیست این بهتر، شبت خوش باد من رفتم

مرا چون روزگار بد ز وصل تو جدا افکند
بماندم عاجز و مضطر، شبت خوش باد من رفتم

بماندم واله و حیران میان خاک و خون غلتان
دو لب خشک و دو دیده تر ، شبت خوش باد من رفتم

منم امروز بیچاره، ز خان و مانم آواره
نه دل در دست و نه دلبر، شبت خوش باد من رفتم

مرا گویی که: ای عاشق، نه ای وصل مرا لایق
تو را چون نیستم در خور، شبت خوش باد من رفتم

همی گفتم که: ناگاهی، بمیرم در غم عشقت
نکردی گفت من باور، شبت خوش باد من رفتم

عراقی می‌سپارد جان و می‌گوید ز درد دل:
کجایی؟ ای ز جان خوشتر ، شبت خوش باد من رفتم

"شیخ فخرالّدین ابراهیم بن بزرگمهر" متخلص به "عراقی"

۰۵ آبان ۹۵ ، ۲۰:۴۹ ۷ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
حصار آسمان
چهارشنبه, ۵ آبان ۱۳۹۵، ۰۶:۴۲ ق.ظ حصار آسمان
تو با قلبِ ویرانه ی من چه کردی؟

تو با قلبِ ویرانه ی من چه کردی؟

تو با قلبِ ویرانه ی من چه کردی؟
ببین عشقِ دیوانه ی من، چه کردی؟

در ابریشمِ عادت، آسوده بودم
تو با حالِ پروانه ی من چه کردی؟

ننوشیده از جام چشمِ تو مستم
خمار است میخانه ی من، چه کردی؟

مگر لایق تکیه دادن نبودم؟
تو با حسرتِ شانه ی من چه کردی؟

مرا خسته کردی و خود خسته رفتی
سفر کرده، با خانه ی من چه کردی؟

جهانِ من از گریه است خیسِ باران
تو با سقف  کاشانه ی من چه کردی؟

"افشین یدالهی"

۰۵ آبان ۹۵ ، ۰۶:۴۲ ۶ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
حصار آسمان
پنجشنبه, ۸ مهر ۱۳۹۵، ۰۸:۰۰ ب.ظ حصار آسمان
پرچم عشق همین گوشه پیراهن توست - دست نوشته

پرچم عشق همین گوشه پیراهن توست - دست نوشته

باور کن
تو در جایی زنده ای که
قلبی در امتداد تو
به روشنایی صبح طلوع
و به دلگیری غروب
در تاریکی شناور میشود


به همین دلگیری غروب قسم
و به تنهایی شب های تار
تو هیچگاه از قلبم برون نرفته ای
که حال بخواهی درون شوی


اگر یک شب
به هنگام تاریکی های تنهایی خود
صدای محزون غم گرفته ای را شنیدی
بدان که جایی در این عالم
شاید پشت همین خاطرات
قلبی به بی کرانگی آسمان
از نبودنت گرفته...


و اگر صدای نجوایی را شنیدی
به دنبال قاصدکی بگرد
که به دنبال تو سرگردان کرده ام


مگذار که قلب گرفته شب بمیرد
مگذار دست سرد و سنگین زمان
تو را از من- ای همه هستی من - بگیرد


گوش کن
این دل گرفته من با تو سخن ها دارد...
این قلب شکسته
التیامش به دست توست


مگر از تو چیزی کم شود
اگر شبی به ویرانه های این دل خراب و دیوانه ات قدمی بگذاری
شمعی بیفروزی
عودی روشن کنی
و به یاد خاطرات دیرین
ساعتی را درنگ کنی؟


تا جان را بر این دل سنگین تر نکرده ای...
دریاب
دریاب خستگان دیار غربتت را
دریاب دیوانگان پای در بندت را
دریاب شکسته دلی دردمند را
دریاب...


اکنون این شب و این تو
و این مشتی خاطرات که تمام هستی منند...
من برای دوست داشتن تو
تا این حد
چیزی را گم کرده ام به نام منطق
باور کن با منطق نمیشود اینقدر دوستت داشت!


من چیزی ندارم جز تو
چیزی نمیخواهم جز بودن تو
از تمام دنیا و بودن های آن
تویی میخواهم و دلی برای بستن
عاشقی را با دنیا چکار؟


بی انصاف نباش
این همه شب من منتظر تو ماندم
یک شبش را بیا...
نگذار این چشم ها به راه خشک شوند...

"حصار آسمان"

  • بازنشر شده
۰۸ مهر ۹۵ ، ۲۰:۰۰ ۱۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
حصار آسمان
سه شنبه, ۳۰ شهریور ۱۳۹۵، ۰۱:۰۱ ب.ظ حصار آسمان
به رسم وفا - دست نوشته

به رسم وفا - دست نوشته

باید اشک بریزم
و جمع کنم برای روز مبادا
روزی که نیاز شد باورهایم را بشویم
و تردیدها را بزدایم

در آن چشمه پاک و روشن خواهم شست
و رو به روی تو خواهم ایستاد
با قلبی نو
ولی آکنده از عشق تو
با باورهایی صیقل یافته
از امواج خروشان اشک هایم

چشم در چشم تو بدوزم
بگویم که دوست داشتن
هیچگاه اشتباه نبود
و همینطور هیچکدام از شب های بیداری مان
تا صبح...
دل بستن جرم بزرگ نیست
که دل شکستن!


بگویم که گناه، یعنی بی وفایی
یعنی تنها گذاردن
یعنی شکستنِ دل

و من رویای بیهودگی در دل نداشتم
چرا که من اهل دیار بیهودگان نیستم
برای من فرقیست ژرف میان نگاه ها
میان عشق ها!

دست هایم را بالا میبرم
بالاتر از درختان سرو
در من میتوانی دلی را بجویی
که این بار بر خلاف تمام آن بار ها، "دل" باشد و بس
و نشانی را بجویی
که قرار است مقصد را نشان دهد

میتوانی در سکوتم
خشم هزاران فریاد را بخوانی
و در دست هایم
اثر هزاران سال کوه کندن را ببینی

من نه مرد سکوتم؛
و نه مرد دل بریدن!
من مرد عشقم!
مرد آمدن و نرفتن
مرد دل بستن و مرد عاشقانه های پر صلابت
اگر عاشقی جرم است، من مجرم ترینم

انسانها چقدر خوش خیالند
که ادعای عشق دارند
عشق، همان مناجات های گاه و بیگاه من است

عشق همین بغض فروخفته گلوی من است
عشق همین نگاه منتظر و امید نا گسستنی من است
به برپایی دوباره عشق در میان کرانه دلهایمان

عشق ، عبور ثانیه هاییست که بی تو میگذرند
سخت میگذرند اما
سر به ابتذال پیوستن به خاطره را فرو نمی آورند
جاودانه اند

عشق، تنها برگی ست
که پاییز برگ ریز
با تمام قدرت بر سرش هجمه آورده
غافل از آنکه امید در پس دیواره ای ستبر
هنوز از تک و پو نیفتاده

و این مردمان از عشق چه میدانند؟
جز بوسه و آغوشی
و گفتن چند دوستت دارم رنگ و رو رفته!
تلاشی بی شک منجر به پیروزی را چکار با اراده عشق؟

عشق زمانی هویداست که هیچ امیدی نیست
تمام تلاش ها محکوم به شکست اند
و تو باز هم در پی جوانه زدنی...

آری هر روز آفتاب طلوع خواهد کرد
و این برای هر کس معنایی متفاوت دارد
روزی بازخواهم گشت

روزی که بازگردم
دیگر باید فکری به حال عشق های رنگ و رو رفته تان بکنید
چرا که نور شمع، نخواهد توانست جدلی با سراج داشته باشد
عشقم را برای آن روز مبادا
به دستان خالقی سپرده ام
تا از دسترس تمامی شما محفوظ باشد

روزی خواهد آمد
بی شک
که از گریه های شبانگاه سوال شود
و از بی وفایی های پست
از شرم نگاه ها
از قلب های شکسته
از امید های گسسته
از جایگاه های ترک شده
از محبت های به هدر رفته
از عشق های واگذاشته

و آن روز چه کس را
یارای پاسخ است؟

او تو را نیافرید
که آنچنان در لذت های پست فرو روی
که مقصد را فراموش کنی
و آنچنان خود را ببینی
که مخلوقی را نادیده انگاری
و دلی را از هست و نیست ملتهب سازی
آنچنان که هم خود را
و هم دنیا و هم خدا را
از یاد ببرد...

محبت؛
امید من است
تنها گلی که در مواقع شگفت جوانه میزند
امید رویش هست
هنوز خدا هست
عشق هست
من نیز به رسم وفا، هستم


"حصار آسمان"



۳۰ شهریور ۹۵ ، ۱۳:۰۱ ۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
حصار آسمان