شاهرگ های زمین از داغ باران پر شده است
آسمانا! کاسه ی صبر درختان پر شده است
زندگی چون ساعت شماطه دار کهنه ای
از توقف ها و رفتن های یکسان پر شده است
شاهرگ های زمین از داغ باران پر شده است
آسمانا! کاسه ی صبر درختان پر شده است
زندگی چون ساعت شماطه دار کهنه ای
از توقف ها و رفتن های یکسان پر شده است
وقتی چمدانش را به قصد رفتن بست
نگفتم : عزیزم ، این کار را نکن
نگفتم : برگرد
و یک بار دیگر به من فرصت بده
گویند که درویش همان عاشق مست است
خود گفته به میخانه فقط باده پرست است
من رفتم و دیدم که درآن خانه خراب است
گاهی به سجودست و گهی باده شکست است
اینجا غزل میفروشم
اما نه برای تو
تو مجانی ببر!
تقدیم باعشق!
ای وای بر اسیری کز یاد رفته باشد
در دام مانده باشد صیاد رفته باشد
آه از دمی که تنها، با داغ او چو لاله
در خون نشسته باشم چون باد رفته باشد
امشب صدای تیشه از بیستون نیامد
شاید به خواب شیرین، فرهاد رفته باشد
خونش به تیغ حسرت یا رب حلال بادا
صیدی که از کمندت آزاد رفته باشد
از آه دردناکی سازم خبر دلت را
وقتی که کوه صبرم بر باد رفته باشد
رحم است بر اسیری کز گرد دام زلفت؟
با صد امیدواری ناشاد رفته باشد
شادم که از رقیبان دامن کشان گذشتی
گو مشت خاک ما هم، بر باد رفته باشد
پرشور از "حزین" است امروزکوه و صحرا
مجنون گذشته باشد فرهاد رفته باشد
"حزین لاهیجی"
اگر حتى از زندگى یکدیگر رفتنى شدید،
اندکى "حرمت" بین خودتان به یادگار بگذارید...
همه اش را نبَرید!
شاید خاطره اى ،
عکسى،
آهنگى...
"دوستت دارم" ی!
درخواست حلالیت یا "مرا ببخش"ی!
جا گذاشته باشید و مجبور شوید برگردید!
"علی قاضی نظام"
ﺩﻭﺳﺘﯽ ﺑﺎ ﺑﻌﻀﯽ ﺁﺩﻡ ﻫﺎ ﻣﺜﻞ ﻧﻮﺷﯿﺪﻥ ﭼﺎﯼ ﮐﯿﺴﻪ ﺍﯾﺴﺖ
ﻫﻮﻝ ﻫﻮﻟﮑﯽ ﻭ ﺩﻡ ﺩﺳﺘﯽ
ﺑﺮﺍﯼ ﺭﻓﻊ ﺗﮑﻠﯿﻒ
ﺍﻣﺎ ﺧﺴﺘﮕﯽ ﺍﺕ ﺭﺍ ﺭﻓﻊ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﻨﺪ