گرچه چشمان تو جز در پی زیبایی نیست
دل بکن! آینه این قدر تماشایی نیست
حاصل خیره در آینه شدنها آیا
دو برابر شدن غصه تنهایی نیست؟!
گرچه چشمان تو جز در پی زیبایی نیست
دل بکن! آینه این قدر تماشایی نیست
حاصل خیره در آینه شدنها آیا
دو برابر شدن غصه تنهایی نیست؟!
کجا شد عهد و پیمان را چه کردی؟
امانتهای چون جان را چه کردی؟
چرا کاهل شدی در عشقبازی
سبک روحی مرغان را چه کردی؟
میخوام امشب یه داستان براتون تعریف کنم. قبلا این داستان رو شنیدین اما این یکمی متفاوته. در واقع یکم بومی شده! قدیمی ها نقل میکردن و وقتی بچه بودم مادرم برام تعریف میکرد. این داستان توی کلیله و دمنه هم اومده و توی کتاب ادبیات دوران دبیرستان هم هست. اما این کمی متفاوته. پس به خوندنش می ارزه. اسمش هست خیر و شر! اما اینجا اسمش هست، راه و نیم راه!
زمستان نیز رفت اما بهارانی نمی بینم
بر این تکرار در تکرار پایانی نمی بینم
به دنبال خودم چون گردبادی خسته می گردم
ولی از خویش جز گردی به دامانی نمی بینم
مثل کوهیم و از این فاصله هامان چه غم است
لذت عشق من و تو، نرسیدن به هم است
ما دو مغرور، دو خودخواه، دو بد تقدیریم
عاشقی کردن ما شرح عدم در عدم است
شعر گفتم عاشقش سازم ولی آن سنگدل
قدر یک صد آفرین حتی عنایت هم نکرد
صد هزاران بار گفتم، بوسه زن یارا لبم
آن چنان بیزار بود حتی جسارت هم نکرد
بغلم کن که هوا سوزِ فراوان دارد
بدن یخ زده ام حالِ پریشان دارد
مثل بیدی تنم از سوز هوا میلرزد
امشب آغوش پر از مهر تو مهمان دارد