باز با ما سری از ناز گران دارد یار
نکند باز دلی با دگران دارد یار
آن وفایی که ز من دید اگر هم برود
چشم دل در عقبِ سر نگران دارد یار
"شهریار"
باز با ما سری از ناز گران دارد یار
نکند باز دلی با دگران دارد یار
آن وفایی که ز من دید اگر هم برود
چشم دل در عقبِ سر نگران دارد یار
"شهریار"
دلتـنگ توام جانا هردم که روم جـایی
با خود به سفر بردم یاد تو و تنـهایی
تمام خنده هایم را
نذر کرده ام
تا تو همان باشی
که صبح یکی از روزهای خدا
عطر دستهایت
دلتنگی ام را به باد می سپارد...
"سید علی صالحی"
در خواب دیدم دلبرم ، خندید و من بوسیدمش
آرام چون پروانه ای ، رقصید و من بوسیدمش
همپا شدم با گام او ، با ناز و با ایهام او
با نم نم آوازها ، چرخید و من بوسیدمش
چه خبر از دل تو ؟
نفسش مثل نفسهای دل کوچک من میگیرد؟
یا به یک خنده ی چشمان پر از ناز کسی میمیرد؟
تو هم از غصه این قهر کمی دلگیری؟
اگر فردا آخرین روز دنیا باشد جالب است!
تمام خطوط تلفن دنیا پر میشود از جمله های مانند:
"همیشه دوست داشتم"
" عاشقتم"
بعد از من اگر روزی بغض گلویت را فشرد...
پای احساست اگر بر سنگ خورد...
یا اگر یک روز دستان تو هم
گرمی دست کسی را در میان خود ندید...
وندر آن هنگام تلخ
که فضای سینه ات جز آه آتشناک
چیزی را نمی داد گذر...
یادی از این دلداده افسرده کن
بعد از من اگر زین کوچه ها
قلب تنهایی گذشت...
در نگاه او اگر برق نیاز
بر دو پایش پینه بود...
یادی از این خسته ی دلمرده کن
روزگاری بعد از این شاخه خشکی اگر دیدی به باغ...
بلبل افسرده ای دیدی به شاخ...
یادی از این شاعر پژمرده کن
گر شبی تنها شدی در خلوتی...
یافتی از بهر گریه مهلتی...
لیک اشکی گونه ات را تر نکرد...
درد خود را با خدا گفتی ولی باور نکرد...
روزگاری بعد از این
گر تو هم عاشق شدی...
یادی از این عاشق دلخسته کن