در قلزم می همچو حباب است دل ما
از خانه به دوشان شراب است دل ما
موقوف نسیمی است ز هم ریختن ما
چون برگ خزان پا به رکاب است دل ما
در قلزم می همچو حباب است دل ما
از خانه به دوشان شراب است دل ما
موقوف نسیمی است ز هم ریختن ما
چون برگ خزان پا به رکاب است دل ما
گر بیدل و بیدستم، وز عشق تو پابستم
بس بند که بشکستم، آهسته که سرمستم
در مجلس حیرانی ، جانی است مرا جانی
زان شد که تو می دانی، آهسته که سرمستم
با عاشقان بگوئید سروِ روان ما رفت
دل را خبر رسانید کارامِ جان ما رفت
این کاروان که دیگر رنگِ وفا ندارد
با ساربان بگویید تاب و توانِ ما رفت
ناله ای کن عاشقانه، درد محرومی بگو
پارسی گو ساعتی و ساعتی رومی بگو
خواه رومی، خواه تازی، من نخواهم غیر تو
از جمال و از کمال و لطف مخدومی بگو
چند دقیقه دیگر وقت داری
تا به من نگاه کنی
به من ، به چشمانم
و به قلبی که برای تو می تپد
ای خوشا روزی که ما معشوق را مهمان کنیم
دیده از روی نگارینش نگارستان کنیم
گر ز داغ هجر او دردی است در دلهای ما
ز آفتاب روی او آن درد را درمان کنیم
تمام گل هایم
محصول باغ تو
باده ام
ارمغان تاک تو