از کنارِ منِ افسرده یِ تنها تو مرو
دیگران گر همه رفتند، خدا را تو مرو
اشک اگر می چکد از دیده، تو در دیده بمان
موج اگر می رود ای گوهر دریا تو مرو
از کنارِ منِ افسرده یِ تنها تو مرو
دیگران گر همه رفتند، خدا را تو مرو
اشک اگر می چکد از دیده، تو در دیده بمان
موج اگر می رود ای گوهر دریا تو مرو
در این سرای بی کسی ، کسی به در نمی زند
به دشت پر ملال ما پرنده پر نمی زند
یکی ز شب گرفتگان چراغ بر نمی کند
کسی به کوچه سار شب در سحر نمی زند
من نه عاشق بودم
و نه محتاج نگاهی که بلغزد بر من
من خودم بودم و یک حس غریب
که به صد عشق و هوس می ارزید
میخواهم وقتی که میروی
ای دخترک سفیدِ برفی
مرا هم با خود ببری
آنان روزها همچون چوپان مهربانی که مواظب گوسفندان خود هست به سایه مینگرند
و منتظر آمدن شب هستند
و همان گونه که پرندگان هنگام غروب با شور و شوق عازم آشیانه خود میگردند
اینان هم با همین حال به استقبال غروب خورشید میروند
من محبت میفروشم ، تو محبت میخری ؟
خسته از تنهاییم ، من را به همره میبری ؟
شاعری هستم شکسته ، مونس من دفترم
دفترم را میفروشم ، شعرهایم میخری ؟
دوستَت دارَم، غزلهایَم تمامَش مالِ تو
شعرهایم هرچه دارم، عیدیِ امسالِ تو
پُر شِکَر کُن قهوه ات را گرم و طولانی بنوش
دوست دارَم بختِ شیرین، عشق باشد، فالِ تو!