۱۱ مطلب با کلمهی کلیدی «خوشبختی» ثبت شده است
سه شنبه, ۱۶ آبان ۱۳۹۶، ۰۵:۰۰ ب.ظ
حصار آسمان
خوشبختی؟
راستش نمیدانم چیست
اما بهتر است تا ابد دست کسی به آن نرسد!
آنقدر که به بهانه داشتنش؛
زندگی خودمان را جهنم کرده ایم؛
و همدیگر را تحریم!
عده زیادی را در گوشه اتاقهایشان با آرزویش رها کردیم
بر روی دلهای بسیاری پای نهادیم
اگر خوشبختی من، قرار است اشک دیگری را درآورد؛
مایلم تا ابد در حصار مشکلات و دردها گرفتار باشم
این چه انسانیت است که ما "مثلا" انسانها به آن پایبندیم؟
تا آنجا به کمک دیگری می شتابیم، که نفع ما در آن باشد
و تا آنجا به دیگری عشق می ورزیم، که قرار نباشد سختی ها و مشکلات با او بودن را بپذیریم!
بی شک اگر خوشبختی را فراموش میکردیم
یا لااقل آن را فقط برای خود نمی خواستیم
اکنون همه خوشبخت بودیم و چه بسا "انسان"
#حصار_آسمان
- پی نوشت: به آدمای دنیا طلب میتونی خوشبختی و آرزو رو بفروشی. کسی که طمع داشته باشه، میشه همه چیزو باهاش معامله کرد. آبرو رو، ایمان رو، "عشق" ، مهربانی، پاکی، دل و حتی انسان ها رو! کی براشون عزیزتره؟ اونی که پولدارتره، موقعیت بهتری داره، مشهورتره، خوشگل تره! و اگر جایی بین تو و کسی که از تو زیباتره (مشهور تر، پولدار تر و ...) گیر بکنن، تو هرگز انتخابشون نخواهی بود!
اگه دیدی بودن یه آدم توی زندگیت مرهون زیبایی، ثروت، شهرت و یا موقعیتشه، مطمئن باش تو هم یکی از همین آدمای دنیا طلبی!
واسه اینکه بفهمی واقعا خودشو دوست داری یا نه، همون آدمو توی موقعیت نداشتن فرض کن و بعد ببین بازم بهش اهمیت میدی یا نه!
بخوای باور کنی یا نه، خیلی از ماها بخاطر اشتباهاتی طرد میشیم که اگه همون اشتباهات از آدمای برخوردار (از ثروت، شهرت، موقعیت یا زیبایی) سر بزنه، براشون به عنوان یه خصوصیت مثبت تلقی میشه!
۱۶ آبان ۹۶ ، ۱۷:۰۰
۳
۰
حصار آسمان
جمعه, ۱۲ آبان ۱۳۹۶، ۱۰:۰۰ ب.ظ
حصار آسمان
اگر میخواهید یک نفر را
بُکُشید
پیشنهاد میکنم اول به او محبت کنید
خاطره بسازید
ساعتها با او وقت بگذرانید
غافلگیرش کنید،به هر بهانه ای..
شادی اش را باعث شوید،برایش سنگ صبور باشید
اینگونه زنده اش میکنید،
و دقیقا زمانی که جز شما کسی را
در زندگی اش ندارد ،رهایش کنید!!!
او را در بدترین شرایط زندگی اش
درست وقتی که به شما بیش از هر کس دیگری نیاز دارد
تنها بگذارید!
ترجیحا این رفتنتان هم بدون دلیل باشد
بی هیچ حرفی
بدون خداحافظی!
در آخرین مسیجتان هم برایش آرزوی خوشبختی کنید!
شک نکنید او خواهد مرد
هر روز از نو ..
هر روز از نو می میرد و
تا عمر دارد آن آدم سابق نمی شود!
#زیور_شیبانی
۱۲ آبان ۹۶ ، ۲۲:۰۰
۵
۰
حصار آسمان
سه شنبه, ۶ تیر ۱۳۹۶، ۱۰:۲۰ ب.ظ
حصار آسمان
دستهایم را دور خودم حلقه زدم، حس میکردم بعد از مدتها خودم را میبینم. سرد بودم، خیلی سرد. انگار سالها کسی از من بیرون رفته باشد.
مادربزرگ همیشه میگفت: «ناشکر نباش، ممکن بود اتفاق بدتری بیفتد».
راست میگفت. از این بدتر هم میتوانست اتفاق بیفتد. مثلا اینکه هیچوقت نمیآمدی. مثلا اینکه هرگز نمیدیدمت. مثلا اینکه حتی یکبارهم اسمم را صدا نمیزدی. من باید آدم خوشبختی بوده باشم که توانستم با تو قدم زدن را تجربه کنم.
که روزها به تو فکر کردم، که زمانی به من فکر میکردی.
نمیدانم آدمها دقیقا از چه لحظهای با هم غریبه میشوند، نمیدانم دقیقا از چه روزی دیگر نگران هم نیستند، اما تو هرچقدر هم که دورتر بروی، هرچقدر هم که نباشی، نمیتوانی از خاطراتم گم بشوی. من میدانم و تو، حالا که میروی، دیگر هیچکس نمیفهمد که زمانی من، پیدای پنهان در نوشتههایت بودم.. بودم!؟
«یک روز باید دست خودت را بگیری، آرزوهایت را کنار بگذاری و سالها در کنار کسی که نیست زندگی کنی»
#پویا_جمشیدی
۰۶ تیر ۹۶ ، ۲۲:۲۰
۳
۰
حصار آسمان
يكشنبه, ۴ تیر ۱۳۹۶، ۱۲:۰۴ ب.ظ
حصار آسمان
من خودم را در معرض چیز وحشتناکی به اسم صندلیهای موسیقایی قرار دادم، یک بازی بیمروت دیگر. یک صندلی کم است و وقتی موسیقی قطع میشود باید بدوی تا بتوانی بنشینی. درسهای زندگی در مهمانی بچهها تمامی ندارند. عربدهی موسیقی بلند است. نمیدانی کی قرار است قطع شود. تمام مدتِ بازی دلهره داری و فشار غیرقابل تحمل است. همه دور صندلیها میرقصند، ولی رقصی که شاد نیست. همه چشمشان به مادریست که بالاسر رادیو ایستاده و پیچ کم و زیاد کردن صدا را در دست دارد. صورت بچهها از وحشت بیریخت شده. هیچکس دوست ندارد حذف شود.
بازی یک جور تمثیل است: به اندازهی کافی صندلی یا خوشبختی وجود ندارد که به همه برسد، همینطور غذا، همینطور شادی، همینطور تخت و شغل و خنده و دوست و لبخند و پول و هوای تمیز برای نفس کشیدن...
و موسیقی همچنان ادامه دارد.
من یکی از اولین بازندهها بودم و داشتم فکر میکردم آدم باید در زندگی صندلی خودش را همراه داشته باشد.
#جزء_از_کل
#استیو_تولتز
۰۴ تیر ۹۶ ، ۱۲:۰۴
۶
۰
حصار آسمان
يكشنبه, ۲۴ بهمن ۱۳۹۵، ۱۲:۰۰ ب.ظ
حصار آسمان
از تو زاده شدم
وقتی مرا با نام کوچکم خواندی
آن گونه که هیچ آدمیزاده ای دیگری را صدا نکرد
مثل بودنت، عزیز
مثل نامت، خوشبخت
مثل یافتنت، در بهار
واقعه سرخی در حوالی من برپاست
ای که همیشه خنده هایت را
با نفس های خودم اشتباه می گیرم
تو را به همین بوی بارانی که می دهی سوگند
این دلخوشی های سادهی کوچک را از من نگیر
"فرنگیس شنتیا"
از کتاب: در انفرادی آفتاب / انتشارات فصل پنجم / 1394
۲۴ بهمن ۹۵ ، ۱۲:۰۰
۵
۰
حصار آسمان
شنبه, ۲۳ بهمن ۱۳۹۵، ۰۶:۰۰ ق.ظ
حصار آسمان
درد یعنی بزنی دست به انکار خودت
عاشقش باشی و افسوس گرفتار خودت
به خدا درد کمی نیست که با پای خودت
بدنت را بکشانی به سر دار خودت
کاروان رد بشود، قصه به آخر برسد
بشوی گوشه ای از چاه خریدار خودت
درد یعنی لحظاتی به دلت پشت کنی
بشوی شاعر و یک عمر بدهکار خودت
درد یعنی که نماندن به صلاحش باشد
بگذاری برود! آه... به اصرار خودت!
بگذاری برود در پی خوشبختی خود
و تو لذت ببری از غم و آزار خودت
درد یعنی بروی، دردسرش کم بشود
بشوی عابر آواره ی افکار خودت
اینکه سهم تو نشد درد کمی نیست ولی
درد یعنی بزنی دست به انکار خودت
"علی صفری"
۲۳ بهمن ۹۵ ، ۰۶:۰۰
۱
۰
حصار آسمان
يكشنبه, ۱۲ دی ۱۳۹۵، ۰۵:۰۰ ب.ظ
حصار آسمان
ما را کبوترانه وفادار کرده است
آزاد کرده است و گرفتار کرده است
بامت بلند باد که دلتنگیت مرا
از هر چه هست غیر تو بیزار کرده است
خوشبخت آن دلی که گناه نکرده را
در پیشگاه لطف تو اقرار کرده است
تنها گناه ما طمع بخشش تو بود
ما را کرامت تو گنه کار کرده است
چون سرو سرفرازم و نزد تو سر به زیر
قربان آن گلی که مرا خوار کرده است
"فاضل نظری"
۱۲ دی ۹۵ ، ۱۷:۰۰
۴
۰
حصار آسمان