حصار آسمان

حصار آسمان در پهنه بی کران آبی رنگ خود جویای رنگی ست که عشق را معنا کند

۸۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «دلتنگی عاشقانه» ثبت شده است

دوشنبه, ۲۵ مرداد ۱۳۹۵، ۱۱:۰۰ ب.ظ حصار آسمان
باید کسی را پیدا کنم

باید کسی را پیدا کنم

باید کسی را پیدا کنم که دوستم داشته باشد ،
آنقدر که یکی از این شب های لعنتی آغوشش را برای من و یک دنیا خستگیم بگشاید ؛
هیچ نگوید و هیچ نپرسد فقط مرا در آغوش بگیرد

ادامه مطلب...
۲۵ مرداد ۹۵ ، ۲۳:۰۰ ۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
حصار آسمان
دوشنبه, ۲۵ مرداد ۱۳۹۵، ۱۰:۰۰ ب.ظ حصار آسمان
یادت که نرفته؟

یادت که نرفته؟

چنگ می‌زنم به خیالت!
مشتم را که باز میکنم غمگین‌تر می‌شوم...
عطر دست‌هایت می پرد
کدام را نگه دارم؟

ادامه مطلب...
۲۵ مرداد ۹۵ ، ۲۲:۰۰ ۴ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
حصار آسمان
دوشنبه, ۲۵ مرداد ۱۳۹۵، ۰۷:۰۰ ب.ظ حصار آسمان
من سپردم به خودش، هر چه خدا میخواهد

من سپردم به خودش، هر چه خدا میخواهد

روی این قفل نوشتند دعا می خواهد
من سپردم به خودش هر چه خدا می خواهد


رفتنت اول جولان نفس تنگی هاست
بنشین شهر دلش باز هوا می خواهد

ادامه مطلب...
۲۵ مرداد ۹۵ ، ۱۹:۰۰ ۴ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
حصار آسمان
دوشنبه, ۲۵ مرداد ۱۳۹۵، ۰۳:۰۰ ب.ظ حصار آسمان
جز من به شهر یار، کسی شهریار نیست

جز من به شهر یار، کسی شهریار نیست

استاد شهریار در پی یک شکست عشقی ترم آخر پزشکی دانشگاه را رها میکند و ترک تحصیل مینماید. یعنی حدود 6 ماه قبل از اخذ مدرک دکتری از دانشگاه به دلیل شکست عشقی انصراف میدهد. او که به خواستگاری دختری از آشنایان میرود چون وضع مالی مناسبی نداشته و در ابتدا مشهور هم نبوده جواب رد میشنود. استاد ﺷﻬﺮﯾﺎﺭ ﺗﺎ 47 ﺳﺎﻟﮕﯽ ﻣﺠﺮﺩ ﺑﻮﺩ ﻭ

ادامه مطلب...
۲۵ مرداد ۹۵ ، ۱۵:۰۰ ۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
حصار آسمان
دوشنبه, ۲۵ مرداد ۱۳۹۵، ۱۱:۰۰ ق.ظ حصار آسمان
وقتی که دیگر نبود

وقتی که دیگر نبود

وقتی که دیگر نبود
من به بودنش نیازمند شدم!
وقتی که دیگر رفت
من به انتظار آمدنش نشستم!

ادامه مطلب...
۲۵ مرداد ۹۵ ، ۱۱:۰۰ ۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
حصار آسمان
يكشنبه, ۲۴ مرداد ۱۳۹۵، ۱۱:۵۹ ب.ظ حصار آسمان
حذر از عشق ندانم

حذر از عشق ندانم

بی تو مهتاب شبی باز از‌ آن کوچه گذشتم
همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم
شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم
شدم آن عاشق دیوانه که بودم
در نهانخانه جانم گل یاد تو درخشید
باغ صد خاطره خندید
عطر صد خاطره پیچید
یادم آید که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم
پر گشودیم و در آن خلوت دل خواسته گشتیم
ساعتی بر لب آن جوی نشستیم
تو، همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت
من، همه محو تماشای نگاهت
آسمان صاف و شب آرام
بخت خندان و زمان رام
خوشه ماه فرو ریخته در آب
شاخه ها دست براورده به مهتاب
شب و صحرا وگل و سنگ
همه دل داده به آواز شباهنگ
یادم آید تو به من گفتی از این عشق حذر کن
لحظه ای چند بر این آب نظر کن
آب آیینه عشق گذران است
تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است
باش فردا که دلت با دگران است
تا فراموش کنی چندی از این شهر سفر کن
با تو گفتم حذر از عشق ندانم
سفر از پیش تو هرگز نتوانم نتوانم
روز اول که دل من به تمنای تو پر زد
چون کبوتر لب بام تو نشستم
تو به من سنگ زدی من نرمیدم نگسستم
تو صیادی و من آهوی دشتم
تا به دام تو در افتم
باز گفتم
حذر از عشق ندانم
سفر از پیش تو هرگز نتوانم نتوانم
اشکی از شاخه فرو ریخت
مرغ شب ناله تلخی زد و بگریخت
اشک در چشم تو لرزید
ماه بر عشق تو خندید
یادم آید که از تو جوابی نشنیدم
پای در دامن اندوه کشیدم
نگسستم
نرمیدم
رفت در ظلمت غم آن شب و شب های دگر هم
نگرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم
نکنی دیگر از ان کوچه گذر هم
بی تو اما به چه حالی من از آن کوچه گذشتم

"فریدون مشیری"
شعر "کوچه"

این شعر توسط شاعران دیگر باز نویسی شده که الحق زیباست:

بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه ...نه هرگز!
بی تو حتی شب من ماه ندارد
پایِ سست و تنِ فرسوده ام آخِر که به آن کوچه دگر راه ندارد
بی تو یک شب منِ تنها هوسِ کویِ تو کردم
هوسِ مویِ تو و بویِ تو و رویِ تو کردم
سرِ سجاده ی خود تا به سحرگاه نشستم
بند از پای گسستم چشم ها بستم و در خویش شکستم
گله کردم ز نگاهت وان دو چشمانِ سیاهت بوسه ی گاه به گاهت
گله کردم گله کردم به خدایت!
بی تو شب ماه ندارد ابر هم گاه ندارد به سحر راه ندارد در بساط آه ندارد
دلِ سنگی که تو داری به خدا شاه ندارد!
دوش گفتم به خدایت که شب و روز ندارم
که ز دستت نفسم حبس در این سینه و مبهوت نگاه و همه جانم نگران است!
نیمه شب بود و هوا رام. قطره ی اشک خدا پنجره را شست!
چشم ها خیس....پای ها سست.
لرزه افتاد به جانم. تو کجایی؟
نگرانم نکند باد بیاید حالتِ مویِ تو برهم بزند یا بخرامد در اتاقی که تو خوابی!
نکند زوزه ی یک گرگ، از سرت خواب پراند..! نگرانم نگرانم..
من پر از دغدغه و شب پر از آرامش و محجوب.
من قسم می خورم این بار به آرامشِ این شب، به سیاهیِ سماوات ،به کواکب، به سیارات
حذر از عشق ندانم سفر از پیشِ تو هرگز نتوانم نتوانم!

۲۴ مرداد ۹۵ ، ۲۳:۵۹ ۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
حصار آسمان
يكشنبه, ۲۴ مرداد ۱۳۹۵، ۱۰:۳۲ ب.ظ حصار آسمان
بگذار که درها همگی بسته بمانند

بگذار که درها همگی بسته بمانند

من پیر شدم، دیر رسیدی، خبری نیست
مانند من آسیمه سر و دربدری نیست

بسیار برای تو نوشتم غم خود را
بسیار مرا نامه، ولی نامه بری نیست

ادامه مطلب...
۲۴ مرداد ۹۵ ، ۲۲:۳۲ ۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
حصار آسمان