حصار آسمان

حصار آسمان در پهنه بی کران آبی رنگ خود جویای رنگی ست که عشق را معنا کند

۸۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «دلتنگی عاشقانه» ثبت شده است

يكشنبه, ۴ تیر ۱۳۹۶، ۱۱:۳۲ ب.ظ حصار آسمان
بغض یعنی ...

بغض یعنی ...

#بغض ؛
تنها کتابی است که
سنگین ترین جملات را در آن نگاشته اند
اما نباید آنرا گشود!
باید آنرا فهمید، بدون ورق زدن!
آن هنگام که هیچ کلامی ؛
#هیچ کلامی قادر به توصیف آنچه در جریان است، نیست!

 

#بغض ؛
سنگ است!
سنگی که باید تراشید
تا از پی خطوط آن ،نقش درد را پیدا کرد

 

#بغض ؛
یعنی پر از حرفم
اما هر چه می گردم
هیچ چیزی برای گفتن نیست ...

 

#بغض ؛
نخ درونِ شمع است
می سوزاند بی هیچ صدایی ...

 

#بغض ؛
یعنی برای ادای کلماتم
نیاز به دستی دارم روی شانه هایم

 

#بغض ؛
دردیست فراتر از گفتن
آن هنگام که کلمات قالب تهی میکنند!
له می شوند زیر بار این همه درد
در گلو می شکنند و دیگر بالا نمی آیند

 

#بغض ؛
یعنی کلماتی که بی حضور تو
لب از لب نمی گشایند!
 

#بغض؛
یعنی تکرار مکررات
یعنی حرف های هست برای گفتن
اما گوشی نیست برای شنیدن!

 

#بغض؛
یعنی همین حس سنگین سکوت ...

 

۰۴ تیر ۹۶ ، ۲۳:۳۲ ۸ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰
حصار آسمان
شنبه, ۳ تیر ۱۳۹۶، ۰۳:۵۶ ب.ظ حصار آسمان
از دست دارم می‌روم، اصلا حواست نیست!

از دست دارم می‌روم، اصلا حواست نیست!

افتاده‌ام در ابتدای کوچه‌ای بن بست
از دست دارم می‌روم، اصلا حواست هست!؟

بیرون زدم از خاطراتت برف می‌آمد
من گریه کردم آخر این قصه را باید

بعد از تو فکر روزهای آخرم باشم
بعد از تو فکر ضجه‌های دفترم باشم

بعد از تو چشمم دفترم را آبیاری کرد
بعد از تو تهران پابه‌پایم بی قراری کرد

بعد از تو راهی از جهنم رو به من وا شد
بعد از تو بهمن بدترین میدان دنیا شد

بعد از تو دیگر آرزوهایم زمین خوردند
بعد از تو با پای خودم نعش مرا بردند

بعد از تو من زانو زدم، آینده را کشتم
دیوار می‌زد هی خودش را بر سر و مشتم

بعد از تو در من اشتیاق زنده ماندن مُرد
کابوس تنهاتر شدن آینده‌ام را خورد

حس می‌کنم بعد از تو تاریخم دو قسمت شد
می‌خواستم باور کنی در من قیامت شد

از حسرت بازی دستت لای موهایم
از گریه هایم لابه لای آرزوهایم

از بوسه‌های آخرت، از دستِ بر دوشم
از لذت یک دوستت دارم در آغوشم

از من سکوت، از تو سکوت، از عشق پنهانی
لبخندهای زورکی در اوج ویرانی

انگار بغضی در گلویم گم شده باشد
انگار قلبم قسمت مردم شده باشد

انگار خواهم مرد از این کابوس وا مانده
انگار نیمی از وجودم در تو جا مانده

انگار که بازنده‌ام در اوج رویایت
پای پیاده می‌روم از آرزوهایت

از دورتر می‌بینمت این آخرین بار است
دنیا به ما یک زندگی کردن بدهکار است

غمگینم از آینده از تقدیر، غمگینم
دارم تو را در خاطراتم خواب می‌بینم

می‌فهمم این رفتن برایت آخرین راه است
دیوار من از زندگی یک عمر کوتاه است

من رفتنت را با دو چشم بسته‌ام دیدم
از بوسه‌هایت لابه‌لای گریه فهمیدم

قدِّ زمستانی‌ترین روز خدا سردی
تا گریه کردم، گریه کردی.. برنمی‌گردی؟

اسم تو را در شعرهایم خط خطی کردم
وقتی نباشی من به دنیا برنمی‌گردم

باران ببارد آسمان عطر تو را دارد
بغضت گریبان می‌درد تا صبح می‌بارد

لبخند دارم می‌زنم با اینکه دلتنگم
دارم برای زندگی با مرگ می‌جنگم

می‌بوسمت از دورتر این رشته محکم نیست
می‌بوسمت با اینکه لب‌های تو سهمم نیست

می‌بوسمت، می‌بوسمت، تا درد پابرجاست
دلواپسم، دلواپسی از خنده‌ام پیداست

بعد از تو حتی رد شدن از کوچه آسان نیست
حتی برای گریه کردن یک خیابان نیست

این خاطرات لعنتی بعد از تو بی‌رحمند
زانو زدن کنج خیابان را نمی‌فهمند

دارم تو را حس می‌کنم با دستِ در دستم
با هرکه باشی باز هم دلواپست هستم

ای کاش من تنها دلیل بودنت بودم
از سایه‌ات نزدیکتر پیراهنت بودم

حالا من و ، تنها من و تنها دو چشم‌تر
از بی‌قراری‌های عصر جمعه تنها‌تر

لعنت به پایانی‌ترین ساعاتِ هر هفته
لعنت به رویایی که دیگر یادمان رفته

لعنت به آغوشت، به آغوشش، به تنهایی
لعنت به من وقتی که با هر بغض می‌آیی

لعنت به من وقتی هنوز از عطر تو مستم
لعنت اگر در انتظار دیدنت هستم

اصلا مگر راهی برای دیدنت هم هست؟
اصلا مگر حرفی به جز بوسیدنت هم هست؟

اصلا همین حال و همین روز و همین ساعت
اصلا به شبهای بدون بودنت لعنت

باید تو را از راه‌های رفته برگردم
باید نفهمی قاب عکست را بغل کردم

باید تو را از هرچه بود و هست بردارم
باید نفهمی بعد از این هم دوستت دارم

باید نفهمم خنده‌ات بی‌من برای کیست
از دست دارم می‌روم، اصلا حواست نیست!

 

#پویا_جمشیدی

۰۳ تیر ۹۶ ، ۱۵:۵۶ ۶ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
حصار آسمان
پنجشنبه, ۱ تیر ۱۳۹۶، ۰۷:۲۹ ب.ظ حصار آسمان
اگر در توانم بود ...

اگر در توانم بود ...

اگر در توانم بود یقینا وسیله ای میساختم به نام "ترازوی عشق"
که میزانِ علاقه ی هر فرد به فرد مورد نظر را نشان دهد!
من معتقدم که هر انسانی لیاقتِ عشقی حقیقی را دارد و کسی که بی عشق زندگی میکند زندگی را به کل باخته است!
شاید ترازوی عشق کمکی میکرد به تمام آدم هایی که سالهاست با کسی سرشان را روی یک بالشت میگذارند که تنها امضای دفترِ ازدواج آنها را کنار هم نگه داشته...!
شاید کمکی میکرد به آن هایی که شب و روزشان یکیست!
بهار و تابستان و زمستان ندارند تمام سال برایشان پاییز است...
تنها به این جرم که عاشقند!
که اسیرند به عشقی یکطرفه که از آن راه برگشتی ندارند و مدام خودشان را باجمله ای چنینی "از کجا معلوم شاید او هم مرا دوست دارد"
عمرشان را به تباهی میبرند!
شاید کمکی میکرد به تمام کسانی که فریب میخورند!
همان هایی که همیشه تقاصِ قلبِ معصوم و زود باورشان را میدهند!
شاید هم کمکی میکرد به عاشقی که غروب ها لب پنجره ای مینشیند و رویاپردازی میکند و آینده اش را با کسی تصور میکنند که شاید هیچوقت از آنِ او نشود!
شاید هم کمکی میکرد به دخترکِ دلباخته ای که هر روز گل های باغ را میچیند و سر خودش را با گل برگ ها شیره میمالد وبا کندن هر گلبرگ میگوید:
دوستم دارد...
دوستم ندارد...
دوستم دارد...
دوستم...

 

"المیرا دهنوی"

۰۱ تیر ۹۶ ، ۱۹:۲۹ ۱۰ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
حصار آسمان
جمعه, ۲۲ بهمن ۱۳۹۵، ۰۸:۰۰ ب.ظ حصار آسمان
دلتنگ توام جانا و میدانم که میدانی ...

دلتنگ توام جانا و میدانم که میدانی ...

اصل دلتنگی می دونی چیه؟
وسط بیخیالی ها
وسط خنده و شوخی ها یهو یاد یک نفر بیفتی
یک نفر که حال بدت رو بی قید و شرط خوب می کرد
همون که اگه واسه آدم و عالم فیلم بازی می کردی جلوی اون خود خودت بودی
دلتنگی که می تونه بزنه تو برجکت می تونه بادت رو خالی کنه
بدترش می دونی کجاس؟
نیست!
دیگه نداریش
نمی تونی دلت رو برداری بری پیشش،
نمی تونی خودت رو بدی دستش و بگی خرابم
حالم بده واسه خاطر نبودنت
خوبش کن...
دلتنگی،
پا میذاره رو گلوت، انگشت میکنه تو چشمت
الکی مقاومت نکن!
دلتنگی برای کسی که با اون سرپا بودی از پا درت میاره
دلتنگی بده
وقتی باعث و بانیش نباشه بدتره...!

۲۲ بهمن ۹۵ ، ۲۰:۰۰ ۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
حصار آسمان
پنجشنبه, ۹ دی ۱۳۹۵، ۱۱:۵۹ ب.ظ حصار آسمان
فواره ای بین زمین و آسمانم!

فواره ای بین زمین و آسمانم!

ای زندگی بردار دست از امتحانم
چیزی نه می دانم نه می خواهم بدانم

دلسنگ یا دلتنگ! چون کوهی زمینگیر
از آسمان دلخوش به یک رنگین کمانم

کوتاهی عمر گل از بالا نشینی ست
اکنون که می بینند خارم؛ در امانم!

دلبسته ی افلاکم و پا بسته ی خاک
فواره ای بین زمین و آسمانم!

آن روز اگر خود بال خود را می شکستم
اکنون نمی گفتم بمانم یا نمانم!

قفل قفس باز و قناری ها هراسان
دل کندن آسان نیست! آیا می توانم؟!


"فاضل نظری"

۰۹ دی ۹۵ ، ۲۳:۵۹ ۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
حصار آسمان
دوشنبه, ۶ دی ۱۳۹۵، ۱۱:۰۰ ق.ظ حصار آسمان
هیچ کس تکرار من نخواهد شد!

هیچ کس تکرار من نخواهد شد!

باورت بشود یا نه
روزی می رسد که دلت
برای هیچ کس به اندازه ی من تنگ نخواهد شد!
برای نگاه کردنم، خندیدنم
و حتی اذیت کردنم!
برای تمام لحظاتی که در کنار هم داشتیم
روزی خواهد رسید که در حسرت تکرار دوباره من خواهی بود!
می دانم روزی که نباشم
هیچ کس تکرار من نخواهد شد!

"بهومیل هرابال"

 

۰۶ دی ۹۵ ، ۱۱:۰۰ ۳ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
حصار آسمان
جمعه, ۳ دی ۱۳۹۵، ۱۰:۰۰ ب.ظ حصار آسمان
میان سطرهای این شعر ...

میان سطرهای این شعر ...

دلم گرفته باشد و ....
تو نباشی !
و من ...
جایی میان سطرهای این شعر؛
مرده باشم !

دلت که گرفت ...
این شعر را بخوان؛
مـــــن
جایی ...
میان سطرهای این شعر
مــــرده ام!


"کامران رسول زاده"

۰۳ دی ۹۵ ، ۲۲:۰۰ ۴ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
حصار آسمان