پشت آن لبخند بُهت آور فریبی بیش نیست
آنچه آدم را به خاک افکند، سیبی بیش نیست
دست کم هرگز نگیر آن موی کج رفتار را
علت سُر خوردنِ در درّه، شیبی بیش نیست
پشت آن لبخند بُهت آور فریبی بیش نیست
آنچه آدم را به خاک افکند، سیبی بیش نیست
دست کم هرگز نگیر آن موی کج رفتار را
علت سُر خوردنِ در درّه، شیبی بیش نیست
با توام روزگار سختی نیست
بی تو تا روز مرگ وقتی نیست
فکرت آشفته خواب هایم را
بی تو در من خیال تختی نیست
زمانه یک سر سوزن اگر که غیرت داشت
تو سهم من شده بودی و عشق حرمت داشت
همیشه بی تو جهان لحظه لحظه اش غم بود
اگرچه - ازتو چه پنهان - غم تو لذت داشت
مثل آن چایی که می چسبد به سرما بیشتر
با همه گرمیم، با دل های تنها بیشتر
درد را با جان پذیراییم و با غم ها خوشیم
قالی کرمان که باشی می خوری پا بیشتر
هر بار خواست چای بریزد نمانده ای
رفتی و باز هم به سکوتش نشانده ای
تنها دلش خوش است به اینکه یکی دوبار
با واسطه سلام برایش رسانده ای
چقدر دورتر از احساسم ایستاده ای؟
از این فاصله
حتی صدایم را هم نمیشنوی
چه برسد به دلتنگی!
باز در خود خیره شو، انگار چشمت سیر نیست
درد خودبینی است می دانم تو را تقصیر نیست
کوزه ی دربسته در آغوش دریا هم تهی است
در گل خشک تو دیگر فرصت تغییر نیست