سه شنبه, ۱۸ ارديبهشت ۱۳۹۷، ۱۱:۰۸ ب.ظ
حصار آسمان
گر تو از من دل نمی کندی جهانم این نبود
یا اگر بود انتهای داستانم این نبود
ابرهای تیره چشم انداز صبح من شده است
آفتابم مانده بودی، آسمانم این نبود
رنگ و بوی گل مرا از فکر فردا دور کرد
کاج اگر می کاشتم شاید خزانم این نبود
در غمت می سوزم و تنها صبوری می کنم
کاش در دنیا خدایا امتحانم این نبود
"دل بریدن گاه تنها راه عاشق ماندن است"
بی وفا پیش از تو حرف "دوستانم" این نبود
#محمدحسن_جمشیدی
یک مصراع مانده به آخر از #فاضل_نظری
۱۸ ارديبهشت ۹۷ ، ۲۳:۰۸
۹
۰
حصار آسمان
دوشنبه, ۱۷ ارديبهشت ۱۳۹۷، ۱۲:۰۱ ق.ظ
حصار آسمان

اگر مرا دوست داری به من بگو. اگر دلتنگم هستی، دلتنگی ات را با دو قطره اشک یا کلامی لرزان به من بفهمان. یا اصلا بگو. بگو دلتنگم هستی. تو به من بگو دوستم داری و بعد برو آن سوی کره زمین و دیگر نیا! اصلا هر کجا دوست داری برو. فقط اگر هنوز هم احساسی در سینه ات هست، از من دریغش مکن.
عزیز من! تو نمیدانی بی حاصلی چقدر سخت است. تو نمیدانی درخت بی ثمر نشاندن یعنی چه! بگذار مطمئن باشم در ازای تمام وفاداری ام، در قلبت جایی را به تسخیر خود درآورده ام که هرگز با کسی دیگر پر نمی شود. بگذار باور کنم بیهوده نبوده، بودنم، ماندنم و از عشق سرودنم. بگذار خیال کنم در گوشه ای از دنیا، شاید در ثانیه ای حتی، یک نفر دلش هوای مرا دارد، در گوشه ای از زندگی اش، خاطرات مرا ورق می زند، شاید حتی گهگاهی دلش برای بودنم تنگ می شود! اگر قرار است پاسخگوی سوالی باشم، بگذار این سوال "چقدر دلتنگم هستی؟" باشد نه اینکه در گمنامی واژه ها بپرسم "اصلا دلتنگم هستی؟".
تو جانی. همان نوش دارویی که حال مرا خوب می کند. اگر بدانم دوستم داری، دیگر هر غروب اینقدر هوای عاشقی دلتنگ نیست. تو جانی و جان در میان کالبد خاکی من نمی ماند. اما همین که بدانم هستی و گوشه ای از هستِ تو، منم، دیگر عذاب پرسیدن اینهمه "چرا" و بی جواب ماندنشان را نخواهم داشت.
عزیزترینم... بهار با شکوفه هایش بهار است. زمستان با سرما و برفش، تابستان با گرما و عطشش و پاییز با زردی و نم بارانش و من نیز با تو منم و نیستی من با رنگ تو - همان ارغوانی مایل به فیروزه ای - رنگ هستی می یابد. اگر بدانم با منی، حتی اگر نباشی هم، روزگار خیلی سخت نخواهد گذشت. با توام ای آرامش محض، به من بگو!
#حصار_آسمان
شنیدنی: [ دانلود ] سالار عقیلی - موج اشک
۱۷ ارديبهشت ۹۷ ، ۰۰:۰۱
۶
۰
حصار آسمان
چهارشنبه, ۱۲ ارديبهشت ۱۳۹۷، ۱۰:۴۰ ب.ظ
حصار آسمان
پیشِ سازِ تو من از سِحر سخن دم نزنم
که زبانی چو بیان تو ندارد سخنم
ره مگردان و نگه دار همین پرده ی راست
تا من از راز سپهرت گرهی باز کنم
صبر کن ای دل غمدیده که چون پیر حزین
عاقبت مژده ی نصرت رسد از پیرهنم
چه غریبانه تو با یاد وطن می نالی
من چه گویم که غریب است دلم در وطنم
شعر من با مدد ساز تو آوازی داشت
کی بود باز که شوری به چمن در فکنم
همه مرغان هم آواز پراکنده شدند
آه از این باد بلاخیز که زد در چمنم
نی جدا زان لب و دندان چه نوایی دارد؟
من ز بی همنفسی ناله به دل می شکنم
بی تو آری غزل «سایه» ندارد «لطفی»
باز راهی بزن ای دوست که آهی بزنم
#امیر_هوشنگ_ابتهاج
۱۲ ارديبهشت ۹۷ ، ۲۲:۴۰
۹
۰
حصار آسمان
چهارشنبه, ۱۲ ارديبهشت ۱۳۹۷، ۰۵:۱۴ ب.ظ
حصار آسمان
به جان خواجه و حق قدیم و عهد درست
که مونس دم صبحم دعای دولت توست
سرشک من که ز طوفان نوح دست برد
ز لوح سینه نیارست نقش مهر تو شست
بکن معاملهای وین دل شکسته بخر
که با شکستگی ارزد به صد هزار درست
زبان مور به آصف دراز گشت و رواست
که خواجه خاتم جم یاوه کرد و بازنجست
دلا طمع مبر از لطف بینهایت دوست
چو لاف عشق زدی سر بباز چابک و چست
به صدق کوش که خورشید زاید از نفست
که از دروغ سیه روی گشت صبح نخست
شدم ز دست تو شیدای کوه و دشت و هنوز
نمیکنی به ترحم نطاق سلسله سست
مرنج حافظ و از دلبران حفاظ مجوی
گناه باغ چه باشد چو این گیاه نرست
#حافظ
۱۲ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۷:۱۴
۳
۰
حصار آسمان
سه شنبه, ۱۱ ارديبهشت ۱۳۹۷، ۱۱:۲۰ ب.ظ
حصار آسمان
رفت؛ نماند؛ نبود؛ ندید
رفت که رفت
نماند که نماند
نبود که نبود
ندید که ندید
خودت را در آینه نگاه کن!
مرور کن هر روز را
مرور کن از خود گذشتن هایت را
مرور کن باورهایِ زیرِ پا لِه شده ات را
مرور کن که چندین بار برایِ خندیدنش با بغض خندیدی
مرور کن چندین بار راهی را رفتی که همیشه ترس و واهمه از آن داشتی
مرور کن چندین خطِ قرمزِ خودت را برایِ او سبز کردی
دیدی؟
تو همه کار کرده ای! تو عاشق بوده ای!
سرت را بالا بگیر
اشک هایت را پاک کن
لبخند بزن
در این دنیا بی شک یک نفر
بی تابِ خنده هایِ توست
بی قرارِ آغوشِ توست
در این دنیا بی شک یک نفر
طعمِ بوسه هایِ تو را می فهمد
خط به خطِ آغوشِ تو را می خواند
در این دنیا بی شک
یک نفر
تو را آنقدر می خواهد
که گویی
قبل از او
هیچکس در قلبِ تو
خانه ای نداشته
#عادل_دانتیسم
۱۱ ارديبهشت ۹۷ ، ۲۳:۲۰
۳
۰
حصار آسمان
پنجشنبه, ۶ ارديبهشت ۱۳۹۷، ۱۱:۰۷ ب.ظ
حصار آسمان

کسی گفت که چیزی را از یاد برده ام.
در این دنیا اگر همه چیز را فراموش کنی باکی نیست. تنها یک چیز را نباید از یاد برد. تو برای کاری به دنیا آمده ای که آگر آن را به انجام نرسانی، هیچ کاری نکرده ای. از آدمی کاری بر می آید که آن کار نه از آسمان بر می آید و نه از زمین و نه از کوه ها، اما تو می گویی کارهای زیادی از من بر می آید، این حرف تو به این می ماند که شمشیر گرانبهای شاهانه ای را ساطور گوشت کنی و بگویی آن شمشیر را بیکار نگذاشته ام. یا این که در دیگی زرین شلغم بار کنی یا کارد جواهر نشانی را به دیوار فرو ببری و کدوی شکسته ای را به آن آویزان کنی. ای نادان این کار از میخی چوبین نیز بر می آید. خود را این قدر ارزان مفروش که بسیار گرانبهایی!
بهانه می آوری که من با انجام دادن کارهای سودمند روزگار می گذرانم. دانش می آموزم، فلسفه و فقه و منطق و ستاره شناسی و پزشکی می خوانم، اما این ها همه برای تواست و تو برای آن ها نیستی. اگر خوب فکر کنی در می یابی که اصل تویی و همه این ها فرع است. تو نمی دانی که چه شگفتی ها و چه جهان های بیکرانی در تو موج می زند. آخر این تن تو اسب توست. اسبی بر سر آخور دنیا! خوراک این اسب که خوراک تو نیست.
روزی مجنون آهنگ دیار لیلی کرد. با بیقراری بر شتری سوار شد و با دلی لبریز از مهر به جاده زد. در راه گاه خیال لیلی او را با خود می برد. شتر نیز در گوشه ی آبادی بچه ای داشت. او هر بار که مجنون را از خود بیخود می دید، به سوی آبادی باز می گشت و خود را به بچه اش می رساند. مجنون هر بار که به خود می آمد، در می یافت که فرسنگها راه را بازگشته است. او سه ماه در راه ماند پس فهمید که آن شتر با او همراه نیست. او را رها کرد و پای پیاده به سوی دیار لیلی به راه افتاد.
#فیه_ما_فیه
#مولانا
پ.ن: نتیجه ای که از این قطعه متن گرفتید رو بنویسید
من: ببین کدوم شتر احمقی در درونت هست که داره تو رو از رسیدن به یار (یار ازلی) دور میکنه. یادت باشه این شتر، شتریه برسر آخور دنیا، خوراک این شتر، خوراک تو نیست!
۰۶ ارديبهشت ۹۷ ، ۲۳:۰۷
۷
۰
حصار آسمان
سه شنبه, ۴ ارديبهشت ۱۳۹۷، ۱۱:۴۷ ب.ظ
حصار آسمان

ننویس
از این به بعد
تمام بغض هایت را
اشک هایت را
نرسیدن هایت را
نبودن ها را، نشدن ها را
دلتنگی ها، حالهای خراب، اوقات غبار گرفته را
چشمان بارانی ات را
ننویس به نام من!
ننویس پای دل خسته ام!
همان که خسته اش کردی...
از خودت، از خودش و از خدایش!
ننویس پای بغض دلی که دوست داشتنش را دیدی و
راضی به دیدن غروبش شدی!
اگرچه راضی به غروبش کردی؛
اگر چه آنچه تو کردی، فقط زمانی التیام می یابد که
پیمان ها گسسته و یاران از یاد رفته باشند...
لیک، سَرِ این سخن را تا روزی معلوم
که من می دانم و خدا
گم خواهد کرد!
بی انصاف بودن که شاخ و دم ندارد جانم.. دارد؟!
خود رابه آن راه زدن، یک حواسِ پرت می خواهد
که تو داری!
می دانم که تو
آنچه که کردی را به یاد نخواهی آورد
و هر چه شد، به پای دل خسته ای که
با تمام خستگی، هنوز هم دوستت دارد
که تو دوست داشتنش را باور نخواهی کرد
خواهی نوشت..
پس بگذار آنچه در حقت کرده ام، زین پس، بین من و خدا مستور بماند
تو اسمش را بگذار نفرین
و بعدها هر چه شد،
بنویس پایِ... پایِ لنگِ دلِ خسته ام
من اما اسمش را می گذارم عشق
می گویم آنچه که باقی خواهد ماند، جز "عشق" نیست
تو که هم از درک حالم عاجزی،
هم از التیام زخم هایی که سر پنجه خودت بر جای گذاشته،
هم از باور سخن هایی که از عشق بی حدم نشات گرفته اند، نه از زبان و دهانم!
عاجزی، چرا که در کلام های گفته و نگفته ات
یک "من"
یک منِ بزرگ
یک منِ بزرگ تر از تمام آرزوهای دو نفره مان؛
جا خوش کرده است!!
چون دملی چرکین آمد و
حال رابطه و عشق را به هم زد و رفت..
لکه ننگی شد بر صورتمان
و داغ بزرگی بر دلهامان
این "من" همان متهمی است
که نخواهی گذاشت هرگز جرمش محرز شود
این "من" ی که در سخن هایت پیدا شد و
بعض شد و نشست کُنج گلوی غم بارم...
از "ما" به "من" رسیدن، فاجعه عمیقی است؛
که در عشق رخ داده است..
جز این است؟
سربسته می گویم
اگرچه در نگاهت،
مقصر تمام اتفاقات عمرت، زین پس منم؛
اما تو خودت را باخبر کن
که خدای تو فرمود:
وَمَن یَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرًّا یَرَهُ
بر گردن هر کس بندی است،
که سمت دیگرش به اعمال او بند است...
نه به نفرین دیگری!
آنان که عاشقند
آنان که بسیار عاشقند
و آنان که از جام دیوانگان نوشیده اند، بهتر می دانند
که دل عاشق را از کینه نصیبی نیست
اگرچه دلگیرند و متهم
اما تا آن سوی ابد هم
دلشان شور لبخند لیلایشان را خواهد زد
#حصار_آسمان
۰۴ ارديبهشت ۹۷ ، ۲۳:۴۷
۶
۰
حصار آسمان