پنجشنبه, ۱۴ مرداد ۱۳۹۵، ۰۷:۱۱ ب.ظ
حصار آسمان

منم زیبا
که زیبا بنده ام را دوست می دارم
تو بگشا گوش دل
پروردگارت با تو می گوید
ترا در بیکران دنیای تنهایان
رهایت من نخواهم کرد
رها کن غیر من را آشتی کن با خدای خود
تو غیر از من چه می جویی؟
تو با هر کس به غیر از من چه می گویی؟
تو راه بندگی طی کن عزیزم، من خدایی خوب می دانم
تو دعوت کن مرا با خود به اشکی، یا خدایی میهمانم کن
که من چشمان اشک آلوده ات را دوست می دارم
طلب کن خالق خود را، بجو ما را، تو خواهی یافت
که عاشق می شوی بر ما و عاشق می شوم بر تو
ز وصل عاشق و معشوق هم، آهسته می گویم، خدایی عالمی دارد
تویی زیباتر از خورشید زیبایم، تویی والاترین مهمان دنیایم
که دنیا بی تو چیزی چون تو را کم داشت
وقتی تو را من آفریدم بر خودم احسنت می گفتم
مگر آیا کسی هم با خدایش قهر می گردد؟
هزاران توبه ات را گرچه بشکستی؛ ببینم من تو را از درگهم راندم؟
که می ترساندت از من؟ رها کن آن خدای دور!
آن نامهربان معبود. آن مخلوق خود را
این منم، پروردگار مهربانت، خالقت. اینک صدایم کن مرا. با قطره ی اشکی
به پیش آور دو دست خالی خود را
با زبان بسته ات کاری ندارم
لیک غوغای دل بشکسته ات را من شنیدم
غریب این زمین خاکی ام. آیا عزیزم حاجتی داری؟
بگو جز من کس دیگر نمی فهمد. به نجوایی صدایم کن. بدان آغوش من باز است
قسم بر عاشقان پاک با ایمان
قسم بر اسبهای خسته در میدان
تو را در بهترین اوقات آوردم
قسم بر عصر روشن، تکیه کن بر من
قسم بر روز، هنگامی که عالم را بگیرد نور
قسم بر اختران روشن اما دور، رهایت من نخواهم کرد
برای درک آغوشم، شروع کن، یک قدم با تو
تمام گامهای مانده اش با من
تو بگشا گوش دل پروردگارت با تو می گوید
ترا در بیکران دنیای تنهایان، رهایت من نخواهم کرد
"کیوان شاهبداغی"
۱۴ مرداد ۹۵ ، ۱۹:۱۱
۰
۰
حصار آسمان
پنجشنبه, ۱۴ مرداد ۱۳۹۵، ۱۰:۵۵ ق.ظ
حصار آسمان
آدمها
وقتی می آیند
موسیقی شان را هم با خودشان می آورند ...
ولی وقتی می روند
با خود نمی برند !
آدمها
می آیند
و می روند
ولی در دلتنگی هایمان
شعرهایمان
رویاهای خیس شبانهمان... می مانند !
جا نگذارید !
هر چه را که روزی می آورید را
با خودتان ببرید !
وقتی که می روید
دیگر
به خواب و خاطرهی آدم برنگردید.
"هرتا مولر"
۱۴ مرداد ۹۵ ، ۱۰:۵۵
۱
۰
حصار آسمان
پنجشنبه, ۱۴ مرداد ۱۳۹۵، ۱۰:۱۱ ق.ظ
حصار آسمان

در دنیایی هستیم که آدمهایش از سنگند و آهن
که دل چیز نا شناخته ایست...
بگو که تو هم دلگیری از سردی و سنگینی این آدم ها
در نگاهشان هیچ عشقی، نه امیدی و نه آرزویی
همه را در دل کشته اند و دنیایشان با جهنم فرقی ندارد
چیزی که بودنش غنیمت است، فرصت با هم بودنمان است
چیزی که هرگز تکرار نخواهد شد...
نه هیچکس تکرار من و نه هیچکس تکرار تو...
بگو تا بدانم، آن هنگام که بخواهمت و نباشی، دلتنگی سرکشم را با چه خاموش کنم؟
با گفتن اسرار دلم به چه کسی آرامش یابم؟
چه کسی میتواند جایگاه تو را در قلبم برباید؟
نه...کسی جز تو نیست....باید باشی
در این عصر سرد و سنگین سنگ و آهن
چشمانت را ببند و بگذار بگویم در نبودت، درد ها کشیده ام...
تو موهبت خدایی و از خدا میخواهمت...
من باور ندارم خدا چیزی را باز ستاند که پیش از آن عطا کرده است!
و چیزی که خداوند عطا کند، دارای هیچ نقصی نخواهد بود
بیا و تنها یک شب از دور مرا نظاره کن
آن هنگام میفهمی چرا برای بودنت اینقدر عذاب میکشم
باز نیستی و من اما امیدوار
باز دعا پشت دعا و امان از این امید سرکش که چون شوق یافتن تو تمامی ندارد
تا خدا هست و تا شوقی هست و تا امیدی هست من دعا خواهم کرد
و میدانم که خداوند دعای عاشقی که جز او کسی نداشته باشد و برای رفع دلتنگی اش به کسی جز او پناه نبرده باشد، رد نمیکند...
میدانم خداوند از پاکی احساسم باخبر است و از اینکه ندارمت، چقدر در رنجم
میدانم پس از اینهمه عاشقی، از دستت نخواهم داد
پس ای بانوی روشن، من تو را برای روزهای روشنم میخواهم نه شب های تاریکم
که با بودنت دیگر تاریکی رختش را خواهد بست
"حصار آسمان"
۱۴ مرداد ۹۵ ، ۱۰:۱۱
۱
۰
حصار آسمان
جمعه, ۱۱ دی ۱۳۹۴، ۰۷:۳۰ ب.ظ
حصار آسمان
ﻫﻤﯿﺸه ﺩﻳـــــﺮ ﻣﯽ ﻓﻬﻤﻴــــمـــ ،
ﺧﯿﻠﯽ ﺩﯾﺮ ...!
ﮐﻪ ﭼﯿـــــﺰﯼ ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﺗﻤـــــــﺎﻡ ﺷﺪﻥ ﺍﺳﺖ
۱۱ دی ۹۴ ، ۱۹:۳۰
۳
۰
حصار آسمان
جمعه, ۱۱ دی ۱۳۹۴، ۰۷:۱۶ ب.ظ
حصار آسمان
پس از آفــــرینش آدم "خــــدا" گفت به او :
نازنینــــم اَدم ...
با تـــو رازی دارم !...
اندکـــی پیشتـــر آی ...
۱۱ دی ۹۴ ، ۱۹:۱۶
۱
۰
حصار آسمان
جمعه, ۱۱ دی ۱۳۹۴، ۰۷:۱۰ ب.ظ
حصار آسمان
دل بــســـپــار…
به آتشی که نمى سوزاند
” ابراهیم ” را
۱۱ دی ۹۴ ، ۱۹:۱۰
۱
۰
حصار آسمان
پنجشنبه, ۱۰ دی ۱۳۹۴، ۱۲:۱۹ ق.ظ
حصار آسمان
به رسم قصه ها ، یکی بود یکی نبود ...
...در این هنگام بود که روباه پیدا شد.
روباه گفت: سلام!
شازده کوچولو سر برگرداند و کسی را ندید، ولی مودبانه جواب سلام داد.
۱۰ دی ۹۴ ، ۰۰:۱۹
۱
۰
حصار آسمان