ﺧﺪﺍﯾــﺍ ! ﺁﻏﻮﺷـﺕ ﺭﺍ ﺍِﻣﺸﺐ ﺑﻪ ﻣﻦ ﻣﯿﺪَﻫﯽ ؟
ﺑﺮﺍﯼ ﮔﻔﺘﻦ ! ﭼﯿﺰﯼ ﻧـَﺪﺍﺭﻡ ..
ﺍﻣﺎ ﺑﺮﺍﯼ ﺷﻨﻔﺘﻦِ ﺣﺮﻓﻬـﺎﯼ ﺗﻮ ؛ ﮔﻮﺵ ﺑﺴﯿـﺎﺭ ...
ﺧﺪﺍﯾــﺍ ! ﺁﻏﻮﺷـﺕ ﺭﺍ ﺍِﻣﺸﺐ ﺑﻪ ﻣﻦ ﻣﯿﺪَﻫﯽ ؟
ﺑﺮﺍﯼ ﮔﻔﺘﻦ ! ﭼﯿﺰﯼ ﻧـَﺪﺍﺭﻡ ..
ﺍﻣﺎ ﺑﺮﺍﯼ ﺷﻨﻔﺘﻦِ ﺣﺮﻓﻬـﺎﯼ ﺗﻮ ؛ ﮔﻮﺵ ﺑﺴﯿـﺎﺭ ...
بعضی وقت ها یکی یه طوری می سوزونت
که هزار نفر نمیتونن خاموشت کنن
بعضی وقت ها یکی طوری خاموشت میکنه
که هزار نفر نمیتونن روشنت کنن!
نیازمندیم به یک نفر که
" تو " باشی!
که خودت باشی!
" خودت "
با تو می خواستم
به جاهای دوری سفر کنم
به شهرهایی که نرفته ام
به دریاهایی که نپیموده ام
اگر چه گفته بودی پای عشقت تا ابد مردی
ولی روزی که رفتی خواندم از چشمت ، که دلسردی!
به طرزی وحشیانه عاشق زیبایی ات بودم
به جای عشق بازی ، دایماً بازی در آوردی
من و دل آمده بودیم به مهمانی تو
هر دو لبریز غزل غرق گل افشانی تو
دلکم عرض ادب کرد و همان گوشه نشست
من همه محو دل و او همه حیرانی تو
گفته بودم می روی دیدی عزیزم آخرش!
سهم ما از عشق هم شد قسمت زجرآورش
زندگی با خاطراتت اتفاقی ساده نیست!
رفتنت یعنی مصیبت، زجر یعنی باورش