حصار آسمان

حصار آسمان در پهنه بی کران آبی رنگ خود جویای رنگی ست که عشق را معنا کند

۷۲۳ مطلب با موضوع «اشعار» ثبت شده است

دچار آبی دریای بیکرانم و تنها

دلت گرفته...الهی که غم نداشته باشی
فدای چشمت اگر دوستم نداشته باشی

دم غروب مرا در خودت ببار که چیزی
در آن هوای غریبانه کم نداشته باشی

عجیب نیست...من آنقدر خرد و خسته ام از خود
که حال و حوصله ام را تو هم نداشته باشی

"دچار آبی دریای بیکرانم و تنها"
اگر هوای مرا دم به دم نداشته باشی

به جرم کشتن این خنده ها در آینه...سخت است
کسی به غیر خودت متهم نداشته باشی

غمم تو هستی و شادم اگر به سر نمی آیی
منم غم تو…الهی که غم نداشته باشی...!

#اصغر_معاذی

۲۴ تیر ۹۶ ، ۰۷:۰۰ ۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
حصار آسمان

آنها که بی کسند به یک در زدن خوشند

آن شاعران که از تو به توصیف تن خوشند
کورند آنقدر که به یک پیرهن خوشند

زیبایی ات وسیع تر از حد وصف ماست
بدبخت مردمی که به اشعار من خوشند!

دلخوش به خنده‌های منِ خیره سر نباش
دیوانه ها به لطف خدا، غالباً خوشند!

مو وا کن و ببین که در این شهر ، عده ای
با آن کمند گرم به هم ریختن خوشند

گاهی مرا نگاه کنی رد شوی بس است
آنها که بی کسند به یک در زدن خوشند

#حسین_زحمتکش
از کتاب #از_عشق_برگشته

۲۴ تیر ۹۶ ، ۰۶:۰۰ ۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
حصار آسمان

آنقَدَر ها هم که می گویند مومن نیستم

رک بگویم ،پیش چشمت اهل مِن مِن نیستم
ظاهرت را دوست دارم ، فکر باطن نیستم

هرچه می آیم به سمتت دورتر می ایستی
پاره کن تسبیح بسم الله را ، جن نیستم

روسری را پیش من بالا و پایین کم ببر
آنقَدَر ها هم که می گویند مومن نیستم

سختم ، اما ساده می افتم به لطف بوسه ات
اتفاقم ، گرچه از دید تو ممکن نیستم

باد وقتی می وزد از لای موی درهمت
ابر سرگردانم و در خویش ساکن نیستم

رک بگویم ، دوستت دارم ، بدون پیش و پس
پیش خط چشمهایت اهل مِن مِن نیستم

#میثم_داوودی

۲۴ تیر ۹۶ ، ۰۴:۰۰ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
حصار آسمان

ماهی! نمیر... باش که دریا بیاورم!

حالم بد است مثل عقابی که پیر شد
یا کفتری که زخمیِ پروازِ تیر شد

ابری قرار بود از اینجا گذر کند
پیمان شکست باد و نصیبم کویر شد

تا آهِ آخرین نفس، آهو امید داشت
وقتی به چنگِ تیز پلنگی اسیر شد

رودم، که در تقابل با رسم آبشار
در عینِ سربلندی خود، سربه زیر شد

بازیچه‌ی قمار و غرور و شراب و شعر
عاشق که شد به حکم دلش گوشه‌گیر شد

مردی که دل به وسعت رؤیا سپرده بود
با طعنه ای به نام حقیقت حقیر شد

ماهی! نمیر... باش که دریا بیاورم!
- دریا کجاست!؟ تُنگ بیاور که دیر شد

#پوریا_شیرانی
از کتاب #ماهی_نمیر

۲۴ تیر ۹۶ ، ۰۳:۰۰ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
حصار آسمان

یک آه کشیدیم و رسیدیم به معراج

با من که به چشم تو گرفتارم و محتاج
حرفی بزن ای قلب مرا برده به تاراج

ای موی پریشان تو دریای خروشان
بگذار مرا غرق کند این شب مواج

یک عمر دویدیم و به جایی نرسیدیم
یک آه کشیدیم و رسیدیم به معراج

ای کشتۀ سوزاندۀ بر باد سپرده
جز عشق نیاموختی از قصه حلاج

یک بار دگر کاش به ساحل برسانی
صندوقچه ای را که رها گشته در امواج

#فاضل_نظری

۲۴ تیر ۹۶ ، ۰۲:۰۰ ۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
حصار آسمان

مومنم کردی به عشق و جا زدی تکلیف چیست؟

شیر شد هر کس کنارت، خط بکش بر باورش
سکه را این بار برگردان به روی دیگرش

دور خود چرخید، در راه تو هر کس پا گذاشت
دایره فرقی ندارد این سرش با آن سرش

گاه در هر حالتی یکرنگ بودن خوب نیست
مثل تقویمی که با تو زرد شد سر تا سرش

حال تو چون حرکت تقویم سال شمسی است
اولش با روی خوش می آیی اما آخرش

قهر در اوج یکی بودن هم آری ممکن است
مثل روحی که نگنجد در وجود پیکرش

مومنم کردی به عشق و جا زدی تکلیف چیست؟
بر مسلمانی که کافر می شود پیغمبرش

#جواد_منفرد

۲۴ تیر ۹۶ ، ۰۱:۰۰ ۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
حصار آسمان

دعای زنده ماندن چیست وقتی عشق با ما نیست؟

در این دریا، چه می جویند ماهی‌های سرگردان
مرا آزاد می‌خواهی؟ به تنگ خویش برگردان

مرا از خود رها کردی و بال پر زدن دادی
اگر این است آزادی مرا بی بال و پر گردان

دعای زنده ماندن چیست وقتی عشق با ما نیست؟
خداوندا دعای دوستان را بی اثر گردان

من از دنیا به جادوی تو دل خوش کرده ام ای عشق
طلسمی را که بر من بسته بودی، بسته تر گردان

به جای اینکه هیزم بر اجاقی تازه بگذاری
همین خاکستر افسرده را زیر و زبر گردان

من از سرمایه عالم همین یک "قلب" را دارم
اگر چیزی دگر مانده است، آن را هم هدر گردان

در این دوزخ به جز تردید راهی تا حقیقت نیست
مرا در آتش تردیدهایم شعله ور گردان

#فاضل_نظری

۲۴ تیر ۹۶ ، ۰۰:۳۹ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
حصار آسمان