در ارتباط مخفی خود با خواب گریهها
حرفهای عجیبی شنیدهام.
هی ساده، ساده!
در ارتباط مخفی خود با خواب گریهها
حرفهای عجیبی شنیدهام.
هی ساده، ساده!
در راه رسیدن به تو گیرم که بمیرم
اصلا به تو افتاد مسیرم که بمیرم
یک قطره ی آبم که در اندیشه ی دریا
افتادم و باید بپذیرم که بمیرم
تو که در فکر منی مرگ مرا سر برسان
انتظار همه را نیز به آخر برسان
همه پرورده ی مهرند و من آزرده ی قهر
خیر در کار جهان نیست ، تو هم شر برسان
کودکان دیوانه ام خوانند و پیران ساحرم !
من تفرجگاه ارواح پریشان خاطرم
خانه ی متروکم از اشباح سرگردان پر است
آسمانی ناگریز از ابرهای عابرم
اگر امشب بت من دست به ابرو ببرد
خبر مرگ مرا باد به هر سو ببرد
هر کسی شعر به چشمان تو تقدیم کند
مثل این است که رقاصه به باکو ببرد
به تو وابسته ام، مانند سربازی به سربندش
تو معروفی به دل بردن، مونالیزا به لبخندش
به تو تقدیم کردم از همان اول، دلت را زد
بهای شعرهایم را بپرس از آرزومندش !
زود میلرزد دلــــم! اینقـــــدر طنــــازی نکن!
اینچنین با چشم معصومت هوسبازی نکن!
یک سؤال ساده پرسیدم، جوابش ساده است
یا بگو "نه" یا کــــه " آری" ،قصـــــه پردازی نکن