دگر از درد تنهایی، به جانم یار میباید
دگر تلخ است کامم، شربت دیدار میباید
ز جام عشق او مستم، دگر پندم مده ناصح!
نصیحت گوش کردن را دل هشیار میباید
دگر از درد تنهایی، به جانم یار میباید
دگر تلخ است کامم، شربت دیدار میباید
ز جام عشق او مستم، دگر پندم مده ناصح!
نصیحت گوش کردن را دل هشیار میباید
از روز های سخت بی یاری گذشتم
از دل خوشی هایم به ناچاری گذشتم
بی چتر و بی باران و خیس از خاطراتت
از کوچه های سرد تکراری گذشتم
مارا دگر از فاصله ها هم گله ای نیست
زیرا که بجز فاصله ها فاصله ای نیست
تا از غم هجران دلارام بگفتیم
دیدیم پس از مرحله ها مرحله ای نیست
شاهرگ های زمین از داغ باران پر شده است
آسمانا! کاسه ی صبر درختان پر شده است
زندگی چون ساعت شماطه دار کهنه ای
از توقف ها و رفتن های یکسان پر شده است
گویند که درویش همان عاشق مست است
خود گفته به میخانه فقط باده پرست است
من رفتم و دیدم که درآن خانه خراب است
گاهی به سجودست و گهی باده شکست است
ای وای بر اسیری کز یاد رفته باشد
در دام مانده باشد صیاد رفته باشد
آه از دمی که تنها، با داغ او چو لاله
در خون نشسته باشم چون باد رفته باشد
امشب صدای تیشه از بیستون نیامد
شاید به خواب شیرین، فرهاد رفته باشد
خونش به تیغ حسرت یا رب حلال بادا
صیدی که از کمندت آزاد رفته باشد
از آه دردناکی سازم خبر دلت را
وقتی که کوه صبرم بر باد رفته باشد
رحم است بر اسیری کز گرد دام زلفت؟
با صد امیدواری ناشاد رفته باشد
شادم که از رقیبان دامن کشان گذشتی
گو مشت خاک ما هم، بر باد رفته باشد
پرشور از "حزین" است امروزکوه و صحرا
مجنون گذشته باشد فرهاد رفته باشد
"حزین لاهیجی"
زیباترین حرفت را بگو
شکنجه ی پنهان ِ سکوت ات را آشکاره کن
و هراس مدار از آنکه بگویند
ترانه یی بیهوده می خوانید