حصار آسمان

حصار آسمان در پهنه بی کران آبی رنگ خود جویای رنگی ست که عشق را معنا کند

۱۶۶ مطلب با موضوع «قطعه ادبی» ثبت شده است

شنبه, ۱۳ آذر ۱۳۹۵، ۰۱:۰۰ ب.ظ حصار آسمان
دستان من نمی‌توانند

دستان من نمی‌توانند

دستان من نمی‌توانند
نه، نمی‌توانند
هرگز این سیب را عادلانه قسمت کنند!
تو؛
به سهم خود فکر می‌کنی
من؛
به سهم تو ...



"گروس عبدالملکیان"

۱۳ آذر ۹۵ ، ۱۳:۰۰ ۸ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
حصار آسمان
چهارشنبه, ۱۰ آذر ۱۳۹۵، ۰۱:۰۰ ق.ظ حصار آسمان
هر کسی؛ روزنه ایست به سوی خداوند!

هر کسی؛ روزنه ایست به سوی خداوند!

هر کسی؛
روزنه ایست به سوی خداوند!
اگر؛
اندوهناک شود!
اگر؛
به شدت اندهناک شود!

  • پی نوشت:
    در گلو میشِکَنَد ناله ام از رقت دل
    قصه ها هست ولی طاقت ابرازم نیست

    "هوشنگ ابتهاج"
۱۰ آذر ۹۵ ، ۰۱:۰۰ ۵ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰
حصار آسمان
سه شنبه, ۹ آذر ۱۳۹۵، ۱۲:۰۶ ب.ظ حصار آسمان
فرصتی برای عشق، زندگی و ... کم است

فرصتی برای عشق، زندگی و ... کم است

سلام.......خداحافظ
چیزی تازه اگر یافتید
بر این دو اضافه کنید
تا بل
باز شود این در گمشده بر دیوار ...


"حسین پناهی"

۰۹ آذر ۹۵ ، ۱۲:۰۶ ۴ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
حصار آسمان
سه شنبه, ۱۸ آبان ۱۳۹۵، ۱۱:۵۰ ب.ظ حصار آسمان
بچه که بودم فکر میکردم فقط زنبورها نیش میزنند

بچه که بودم فکر میکردم فقط زنبورها نیش میزنند

" بچه که بودم فکر میکردم فقط زنبورها نیش میزنند .. "
بزرگ شدم
دیدم ، شنیدم و یاد گرفتم
نه!
آدمها نیش میزنند ...
هر چقدر صمیمی تر، عزیزتر
نیششان سمی تر ...!
یاد گرفتم اعتماد کنم، نیش میخورم
دل ببندم، نیش میخورم
ساده باشم، نیش میخورم
پر احساس باشم، نیش میخورم
آدم ها سنگدلند!
بیرحمند ...
آرام نزدیکت میشوند
محرمت میشوند
عزیزت
همراهت
عشقت میشوند
تا هستند خوبند، مهربانند
اما کافیست خیال رفتن کنند و تو نخواهی!
ساز بزنند و تو نرقصی
آنوقت بیخ همان گلویی را که بارها بوسیده اند
نیش میزنند!
نیشی عمیقُ کشنده
و می روند!
و از همان موقع تا آخر عمرت؛
دردِ بی درمان میشوی
بی سرو سامان میشوی
گلویت ورم میکند
نفس که میکشی تیر میکشد
دستت را رویش که میکشی
تمامش زخم است
نیش است
درد است ...
" بچه که بودم فکر میکردم فقط زنبورها نیش میزنند .. "

  • پی نوشت: ناچار از رفتن تو نیستی!
    ناچار منم که با تمام دلم به تو دچار شده ام!
    نمیبینی، نمیخواهی ببینی!
    که برای رسیدن به تو چه کارها کرده ام...
    سکوت می کنم تا خدا سخن گوید
    رها می کنم تا خدا هدایت کند
    دست بر می دارم تا خدا دست به کار شود
    به او می سپارم تا آرام شوم
    عشق و ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻦ مقدس است و ﺣﺮﻣﺖ دارد
    ﻣﻨﻔﻌﺖ ﻧﯿﺴﺖ..
    ﺧﻠﻮﺹ ﺍﺳﺖ..
    ﺭﻧﮕﺎﺭﻧﮓ ﺷﺪﻥ ﻧﯿﺴﺖ..
    ﺻﻔﺎﯼ ﺩﻝ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺑﻼ‌ﻫﺖ ﻧﯿﺴﺖ
    الهی!
    ایمان دارم به پایان روزهای سرد و سخت
    ایمان دارم به اجابت تمام دعاهایم
    پس تو هم رهایم مکن !!!
    مگذار قلب شکسته شب زده ام در این تنهایی بمیرد!
    مگذار این احساس، این دل و این حرمت بمیرد!
    آنقدر خسته ام که اگر بگویی تو نیز می روی؛
    میگویم : "دیگر مهم نیست!"
۱۸ آبان ۹۵ ، ۲۳:۵۰ ۱۵ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
حصار آسمان
جمعه, ۱۴ آبان ۱۳۹۵، ۱۲:۱۰ ب.ظ حصار آسمان
دستِ رابطه در دستانِ توست

دستِ رابطه در دستانِ توست

باید آمدنت
آنقدر بویِ ماندن بدهد
که من
از صد قدمیِ راه
شهر را خبر کنم
در میدانِ شهر باله برقصم
و همه را وادار به خندیدن کنم

باید آنقدر دستانت
محکم دستانم را بگیرد
که مردم خیال کنند
ما به هم چسبیده ایم
و ما در دل بخندیم به دلسوزیشان
و من در دل ذوق کنم
از عاشقیمان

باید قهر کردنمان تازه باشد
من خسته ام از قهرهایِ تکراری
از این قهرهایی باشد که
من با اخم یقه ی پیراهنت را صاف می کنم
تو با لبخند نگاهم می کنی
من باز به کارم ادامه می دهم
و تو یواش در گوشم می گویی :
یقه که کنده شد هیچ
این دل هم از این همه اخم
تکه تکه شد
می شود آشتی کنی؟

باید آنقدر چای دارچین بنوشیم
که دیگر چای فروشِ محله
نامِ چای دارچین را
بگذارد :
چایِ عشق..

باید یاد بگیری
دستِ رابطه در دستانِ توست
یا رهایش می کنی به امانِ روزگار
یا در آغوشش می گیری
نوازشش می کنی
بزرگش می کنی
پیر می شوی به پایش ...


"عادل دانتیسم"

۱۴ آبان ۹۵ ، ۱۲:۱۰ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
حصار آسمان
دوشنبه, ۱۰ آبان ۱۳۹۵، ۱۱:۰۰ ب.ظ حصار آسمان
نامه به کودکی که هرگز زاده نشد

نامه به کودکی که هرگز زاده نشد

هر چه انسان تر باشیم، زخم ها عمیق تر خواهند بود!
هر چه بیشتر دوست بداریم، بیشتر غصه خواهیم خورد! بیشتر فراق خواهیم کشید! و تنهایی مان بیشتر خواهد شد!
شادی ها لحظه ای و گذرا هستند. شاید خاطرات بعضی از آنها تا ابد در یاد بماند. اما رنج ها داستانش فرق میکند! تا عمق وجود آدمی رخنه میکند! و ما هر روز با آنها زندگی میکنیم. انگار که این خاصیت انسان بودن است!

نامه به کودکی که هرگز زاده نشد
"اوریانا فالاچی"

پی نوشت: شاید ارزششو داشته باشه که با تحمل این درد ها، همچنان انسان بمونیم!

۱۰ آبان ۹۵ ، ۲۳:۰۰ ۱۰ نظر موافقین ۵ مخالفین ۱
حصار آسمان
جمعه, ۱۶ مهر ۱۳۹۵، ۱۰:۴۴ ب.ظ حصار آسمان
ما دیر رسیدیم به هم

ما دیر رسیدیم به هم

ما دیر رسیدیم به هم
خیلی دیر
آنقدر که پاهایم برای رسیدن به تو
می دود اما نمی رسد
دستانم
دل آشفتگی هایم را
در دل شب تاب می دهد
تا آرام گیرم

چشمانم
همیشه نگران احساس توست
و طفلک دلم
مدام غم دوست داشتنت را
به جان می خرد

نازنینم
کمی از مهرت را برای من نگه دار
من تمام جانم را
برایت کنار گذاشته ام

"سارا قبادی"
 شانه هایم گل داده اند

۱۶ مهر ۹۵ ، ۲۲:۴۴ ۷ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
حصار آسمان