امروز هم به خاطره پیوست ، می روم
من ، آنی ام که عاقبت از دست می روم
سُکری نشانده ای وسط ابروان خود
هشیار بودم آمدم و مست می روم
غیر از تو من به هیچکسی دل نبسته ام
حتی اگر که با تو به بن بست می روم!
بُگذار تا ز حال دلم با خبر شوی
آن وقت اگر که بغض تو نشکست، می روم...
چیزی برای باختن اینجا نمانده است
ای عشق! من بدون تو از دست می روم...
#نفیسه_سادات_موسوی
۲۴ تیر ۹۶ ، ۱۲:۰۰
۳
۰
حصار آسمان
بی حرمتی به ساحت خوبان قشنگ نیست
باور کنید پاسخ آیینه سنگ نیست
سوگند می خورم به مرام پرندگان
در عرف ما سزای پریدن تفنگ نیست
در کارگاه رنگرزان دیار ما
رنگی برای پوشش آثار ننگ نیست
از بردگی مقام بلالی گرفته اند
در مکتبی که عزت انسان به رنگ نیست
دارد بهار می گذرد با شتاب عمر
فکری کنید که فرصت پلکی درنگ نیست
وقتی که عاشقانه بنوشی پیاله را
فرقی میان طعم شراب و شرنگ نیست
تنها یکی به قله ی تاریخ می رسد
هر مرد پاشکسته که تیمور لنگ نیست
#محمد_سلمانی
۲۴ تیر ۹۶ ، ۱۱:۰۰
۱
۰
حصار آسمان
محبوب من جهان ، غزلی عاشقانه است
این بهترین تصور من از زمانه است !
در چارچوب آبی دنیا حیات ما
یک لحظه استراحت در قهوه خانه است
دنیا به لطف عشق چنین دیدنی شده
چون آتشی که جلوه ی آن در زبانه است !
اما بدون عشق ، جهان با جنون جنگ
میدان یک مسابقه ی وحشیانه است !
دنیا بدون عشق خودش یک جهنم است
توصیف یک جهنم دیگر نشانه است !
عاشق شو تا سرشت جهان را عوض کنیم
با من بخوان که فرصت ما یک ترانه است !
ما خسته ایم از این قفسِ صد هزار قفل
دلتنگی و کدورت و غربت بهانه است !
#غلامرضا_طریقی
۲۴ تیر ۹۶ ، ۰۹:۰۰
۰
۰
حصار آسمان
دعای قوم نشسته به بار می آید
اگر که رحم به این روزگار می آید!
زمانه این همه خون را ندیده می گیرد
نگو که ناله ما در شمار می آید
مرا فریب نده با سه ماه اول سال
بگو به خانه ما کی بهار می آید؟
نشد که بشکندش، خود شکسته خواهد شد
نماز با دل سنگم کنار می آید
صفای سفره عقد و نوای مجلس ختم
کجا جز این دو سه، قرآن به کار می آید؟
#علی_کریمان
۲۴ تیر ۹۶ ، ۰۸:۰۰
۰
۰
حصار آسمان
رک بگویم ،پیش چشمت اهل مِن مِن نیستم
ظاهرت را دوست دارم ، فکر باطن نیستم
هرچه می آیم به سمتت دورتر می ایستی
پاره کن تسبیح بسم الله را ، جن نیستم
روسری را پیش من بالا و پایین کم ببر
آنقَدَر ها هم که می گویند مومن نیستم
سختم ، اما ساده می افتم به لطف بوسه ات
اتفاقم ، گرچه از دید تو ممکن نیستم
باد وقتی می وزد از لای موی درهمت
ابر سرگردانم و در خویش ساکن نیستم
رک بگویم ، دوستت دارم ، بدون پیش و پس
پیش خط چشمهایت اهل مِن مِن نیستم
#میثم_داوودی
۲۴ تیر ۹۶ ، ۰۴:۰۰
۰
۰
حصار آسمان
حالم بد است مثل عقابی که پیر شد
یا کفتری که زخمیِ پروازِ تیر شد
ابری قرار بود از اینجا گذر کند
پیمان شکست باد و نصیبم کویر شد
تا آهِ آخرین نفس، آهو امید داشت
وقتی به چنگِ تیز پلنگی اسیر شد
رودم، که در تقابل با رسم آبشار
در عینِ سربلندی خود، سربه زیر شد
بازیچهی قمار و غرور و شراب و شعر
عاشق که شد به حکم دلش گوشهگیر شد
مردی که دل به وسعت رؤیا سپرده بود
با طعنه ای به نام حقیقت حقیر شد
ماهی! نمیر... باش که دریا بیاورم!
- دریا کجاست!؟ تُنگ بیاور که دیر شد
#پوریا_شیرانی
از کتاب #ماهی_نمیر
۲۴ تیر ۹۶ ، ۰۳:۰۰
۰
۰
حصار آسمان
پنجشنبه, ۲۲ تیر ۱۳۹۶، ۰۴:۲۲ ب.ظ
حصار آسمان
داشتم کاج هامو از کوچیک به بزرگ مرتب میکردم اما گوشم بحرفای مامان گرم بود.
- دِ آخه دختر این پسره هم تحصیلات داره هم کارش آبرومندانَس ، با اصالته ، مردِ زندگیه ، ظاهرشم که خوبه ، تو دیگه چی میخوای از یه آدم که بشه همسرت؟!
یکی از کاج هارو از تو قفسه برداشتم و دقیق تر لَمسِش کردم ، بدون اینکه برگردم گفتم :
"دیوونگی "
مامان که از حرفم چیزی نفهمیده بود نشست رو تخت و از پنجره به بیرون نگاه کرد.
_ دیوونگی .... از کِی تاحالا دیوونگی شده معیارِ انتخابِ همسر؟!
با بغضی که تو صدام شکسته بود گفتم:
_ از همون وقتی که بخاطر طرز فکرم خیلیا بهم خندیدن ، از همون وقتی که عمو گفت رفتارت بچگونه ست ، از همون وقتی که .....
میدونی مامان ، یجایی از زندگی هست که دیگه حالت با اتفاقای عادی خوب نمیشه ، حالت با یه سرویسِ طلا ، با یه لباسِ پرنسسی قشنگ ، با یه گلدونِ لوکسِ گرون قیمت خوب نمیشه ، یجایی از زندگی به چیزای بیشتر ازین نیاز داری ، به یه آدم که به این کاج ها نگه آت و آشغال ، به یه آدم که از نگات بفهمه الان دلت میخواد یه عالمه بادکنک داشته باشی ، دلت میخواد سٌرسٌره بازی کنی ، لباسای جینگول مینگولٌ گل گلی بپوشی ... یکی که نگه زشته ، نگه در شأن ما نیست ، نگه چرا موزیک باکس گوشیت پر از تصنیف و آهنگایِ سنتیِ ، میدونی مامان من نمیتونم یه زندگی داشته باشم که توش فقط لباس بخرم و غذا درست کنم و هفته ای یه کتاب نخونم ، نقاشی نکشم ، از هرچیزی که بنظرم جذابه عکس نگیرم ، نمیتونم طاقت بیارم اگه همسرمم مثل همه ی آدما بهم بگه چرا از درو دیوار و پنجره های مسخره عکس میگیری. میخوام وقتی یه پنجره ی قشنگ دید وایسته بگه بریم عکس بگیریم؟! وقتی یه کتاب جدید خریدم بگه باهم بخونیم؟! وقتی دلم گرفت بگه نون پنیر درست کنیم بریم امامزاده نذری بدیم؟! وقتی به تونل رسیدیم بگه جیغ بزنیم؟! میدونم رویاییه اما صبر میکنم براش ، واسه وقتی که جیغ بزنم و بگم آخه کی مثِ تو پایه ی دیوونه بازی های منه و اون بخنده و من دلم قَنج بره واسه دیوونگیاش ... خیلی قشنگه نه؟!
سرمو برگردوندم و لبخند زدم
مامان از ذوقِ رویایِ شیرینِ من خوابش برده بود ...
#نازنین_عابدین_پور
۲۲ تیر ۹۶ ، ۱۶:۲۲
۵
۰
حصار آسمان