خیلی مسخره است
شب به خانه رفتن
و صبح از آن بیرون زدن
ما باید
با خورشید فرق داشته باشیم!
"رسول یونان"
خیلی مسخره است
شب به خانه رفتن
و صبح از آن بیرون زدن
ما باید
با خورشید فرق داشته باشیم!
"رسول یونان"
یک شبی مجنون نمازش را شکست
بی وضو در کوچه لیلا نشست
عشق آن شب مست مستش کرده بود
فارغ از جام الستش کرده بود
من دست خالی آمدم ، دست من و دامان تو
سرتا به پا درد و غمم، درد من و درمان تو
تو هر چه خوبی من بدم ، بیهوده بر هر در زدم
آخر به این در آمدم ،باشم کنار خوان تو
برمزارم گریه کن، اشکت مرا جان می دهد
ناله هایت بوی عشق و بوی باران می دهد
دست بر قبرم بکش تا حس کنی مرگ مرا
دست هایت دردهایم را تسلا می دهد
سمت چشمان تو یک پنجره باشد کافیست
چشم من خیره به آن منظره باشد کافیست
تو به من خیره شوی، من به تبسم هایت
خنده بر روی لبت یکسره باشد کافیست
فاصله دفتر تقدیر مرا پُر کردست
سهم من چند ورق خاطره باشد کافیست
گریه خوبست ولی فکر غرورم هستی؟
بغض دل پشت همین حنجره باشد کافیست
گفتی از فاصله ها خسته شدی درد بس است
خواستی بسته شود پنجره؟ باشد، کافیست
"حمید رضا دولتی"
بعد از آن عشقی که درما اتفاق افتاده است
چشم هایت ظاهرا از اشتیاق افتاده است
فال لازم نیست حتی از خطوط دست هات
می توان فهمید بین ما فراق افتاده است
سوختم اما وجودم روشنی بخش تو شد
قدر یک هیزم که آغوش اجاق افتاده است
این در و آن در زدن چیزی برای من نداشت
مثل گنجشکی که در دام اتاق افتاده است
ترس از این "دوستت دارم" به ما محدود نیست
در تمام شهر انگار اختناق افتاده است
درد دارد نقش عاشق پیشه را بازی کنیم
بعد از آن عشقی که در بند نفاق افتاده است
"محمد نجفی نوکاشتی"
گر به تو افتدم نظر چهره به چهره رو به رو
شرح دهم غم تو را نکته به نکته مو به مو
از پی دیدن رخت همچو صبا فتادهام
خانه به خانه در به در، کوچه به کوچه کو به کو