عاشقان یکدل
در تاریکی شب نیز راه کوی یار را گم نمی کنند
کاش لیلی و مجنون زنده می شدند
تا من راه عشق را به آنان دهم
"یوهان ولفگانگ فُن گوته"
عاشقان یکدل
در تاریکی شب نیز راه کوی یار را گم نمی کنند
کاش لیلی و مجنون زنده می شدند
تا من راه عشق را به آنان دهم
"یوهان ولفگانگ فُن گوته"
اگر این شعر را خواندی
دستی که آن را نوشته است به یاد نیاور
زیرا من به قدری تو را دوست دارم
آیا این خواست توست
که خیال رویت
پلک های سنگین مرا
در شبهای طولانی و کسالت بار
از هم باز نگاه دارد؟
بی قرار چشم هایت دسته دسته سارها
طعم لب هایت شفای عاجل بیمارها
چشم هایت را نبند، این بی محلی کافی است
تا بگیری قدرت پرواز را از سارها
بر گرد , ای پرنده رنجیده , بازگرد
باز آ که خلوت دل من آشیان توست
در راه , در گذر
در خانه , در اتاق
هر سو نشان توست
برای دوست داشتنت
پروانه ها را
پرواز دادم
تا تمامی
شمع های دنیا
را بوسه بزنند
"نسرین خواجه"
نه زلیخا حریف دیوانگی های من
نه یعقوب حریف گریه های شبانه من
هفت سال نه ، تا هفتاد نسلم
عشق ترا در قلبم ذخیره می کردم
فقط اگر تو آنی بودی که می پنداشتم
"نسرین بهجتی"