۲۲۷ مطلب با موضوع «نویسندگان و اشخاص :: دیگر نویسندگان» ثبت شده است
دوشنبه, ۱۹ تیر ۱۳۹۶، ۰۹:۳۸ ب.ظ
حصار آسمان
دیگر این ابر بهاری جان باریدن ندارد
این گل خشکیده دیگر ارزش چیدن ندارد
این همه دیوانگی را با که گویم با که گویم
آبروی رفته ام را در کجا باید بجویم
پیش چشمم چون به نرمی میخرامی می خرامی
در درونم مینشیند شوکران تلخ کامی
نام تو چون قصه هر شب مینشیند بر لب من
غصه ات پایان ندارد در هزار و یک شب من
روی بالینم به گریه نیمه شب سر میگذارم من
از تو این دیوانگی را هدیه دارم هدیه دارم من
ای نهال سبز تازه فصل بی بارم تو کردی تو
بی نصیب و بی قرار و زار و بیمارم تو کردی تو
غم عشق تو مادرزاد دارم نه از آموزش استاد دارم
بدان شادم که از یمن غم تو خراب آباد دل آباد دارم
ای دریغا ای دریغا از جوانی از جوانی
سوخت و دود هوا شد پیش رویم زندگانی
با خودت این نیمه جان را این دل بی آشیان را
تا کجا ها تا کجا ها میکشانی می کشانی
ای نهال سبز تازه فصل بی بارم تو کردی تو
بی نصیب و بی قرار و زار و بیمارم تو کردی تو
طاقت ماندن ندارم آه ای دنیا خداحافط
میروم تنهای تنها ای گل زیبا خداحافظ
#حسین_صفا
متن آهنگ #ای_دریغا
#محسن_چاوشی
- این آهنگ بسیار زیبا را می توانید از این لینک دانلود نمایید.
۱۹ تیر ۹۶ ، ۲۱:۳۸
۲
۰
حصار آسمان
جمعه, ۱۶ تیر ۱۳۹۶، ۱۰:۰۵ ب.ظ
حصار آسمان
رفتم که از دیوانه بازی دست بردارم
تا اَخم کردم مطمئن شد دوستش دارم
واکرد درهای قفس را گفت: مختاری!
ترجیح دادم دست روی دست بگذارم
بیزارم از وقتی که آزادم کند، ای وای!
روزی که خوشحالش نخواهد کرد آزارم
این پا و آن پا کرد گفتم دوستم دارد
اما نگو سر در نمی آورده از کارم!
از یال و کوپالم خجالت می کشم اما
بازیچه ی آهو شدن را دوست می دارم
با خود نشستم مو به مو یادآوری کردم
از خواب های روز در شب های بیدارم
من چای می خوردم به نوبت شعر می خواندند
تا صبح، عکس سایه و سعدی به دیوارم
#مهدی_فرجی
قرار نشد/ فصل پنجم
- پی نوشت 1:
فرصتی نمانده است ...
بیا همدیگر را بغل کنیم !
فردا یا من تو را می کشم
یا تو چاقو را در آب خواهی شست!
همین چند سطر ...
دنیا به همین چند سطر رسیده است !
به این که انسان کوچک بماند بهتر است!
به دنیا نیاید بهتر است ...
اصلا این فیلم را به عقب برگردان
آن قدر که پالتوی پوست پشت ویترین، پلنگی شود
که میدود در دشتهای دور
آنقدر که عصاها
پیاده به جنگل برگردند!
و پرندگان
دوباره بر زمین …
زمین … نه !
به عقب تر برگرد
بگذار خدا
دوباره دستهایش را بشوید
در آینه بنگرد
شاید ...
تصمیم دیگری گرفت ...
#گروس_عبدالملکیان
- پی نوشت 2:
چقدر شیرین است
دیدنِ دو نفره هایتان
لابلاى این شلوغ بازارِ رابطه ها!
در عصرى که تعهد برایش تعریف نشده،
بمانید براى هم...
لطفاً!
تا سالها بعد
وقتى براى فرزندتان قصه ى شب میگویید
داستانِ رسیدنتان را بشنود
نه بلاتکلیفى
نه عشق هاى بى سر و ته!
#علی_قاضی_نظام
- پی نوشت 3:
یکی از نشانه های عشق حقیقی آن است که به تو عشق بورزند بدون اینکه شایستگیاش را داشته باشی.
اگر زنی به من بگوید عاشق توام چون روشنفکری، محترم هستی، برایم هدیه می خری و ظرف ها را هم خوب می شویی، مرا ناامید کرده. چنین عشقی بیشتر عملی خودپسندانه به نظر می رسد.
«چقدر دلپذیر است که بشنوی من دیوانه توام، هرچند که روشنفکر و محترم نباشی.»
#میلان_کوندرا
#آهستگی
۱۶ تیر ۹۶ ، ۲۲:۰۵
۵
۰
حصار آسمان
پنجشنبه, ۱۵ تیر ۱۳۹۶، ۱۱:۰۷ ب.ظ
حصار آسمان
احمق انواع مختلفی دارد!
یک نوع احمق داریم که دائما در گذشته اش زندگی میکند!
یک نوع هم هست ، که احمقیتشان به حدیست که با وجود ضربه خوردن دوباره اعتماد میکنند و از یک سوراخ چندین بار گزیده میشوند و درس عبرت هم نمیگیرند!
یک نوع هم داریم که هر چقدر هم بدی ببینند نمیتوانند دوست نداشته باشند!
به آنها میگویند مهربان!
گاهی اوقات مهربان مترادف احمق است!
حالا با خودت تصور کن
احمق نوع چهار که خصوصیات احمق های دیگر را یکجا باهم دارد چقدر باعث عذاب خودش میشود!
میدانی...
آدمها میفهمند که احمقند!
میفهمند که دارند حماقت میکنند
اما زور قلبشان از منطق و عقلشان خیلی بیشتر است...!
#المیرا_دهنوی
میگما آدم وقتی احساسِ خفگی بهش دست میده و گریه کردن آرومش نمیکنه باید چیکار کنه؟
آره میدونم...
باید یکی باشه نوازشش کنه ،بغلش کنه بگه دیوونه من پیشتم غصه چی رو میخوری،که دلش آروم بگیره...!
خب وقتی همچین کسی نباشه چی؟
اگه تموم آدم های دوروبرت به زندگی خودشون مشغول باشن و تو اون وسط درحال جون دادن باشی ، چطور باید حالِ خودتو خوب کنی؟
اصلا چیزی واسه آدم های تنها ام ساخته شده که بهشون آرامش بده؟
خب اره سیگار چیز خوبیه!
میگما...
اگه کارت از سیگار کشیدنم گذشت
و باز هرشب چشات از اشک کبود شد و دلت آروم نگرفت چی؟
میدونی بنظر من فقط یک کادو میتونه این آدمو سرِ حال بیاره!
یک کادو به بزرگی برگشتنِ آدمِ رفته ی زندگیش...
یا پاک کردنِ خاطراتِ تلخ از حافظه ی کوفتیش...
میگما!
خب اینم که ممکن نیست
بنظرت جز مرگ راه دیگه ای هم میمونه...؟!
#المیرا_دهنوی
۱۵ تیر ۹۶ ، ۲۳:۰۷
۲
۰
حصار آسمان
شنبه, ۱۰ تیر ۱۳۹۶، ۰۸:۰۰ ق.ظ
حصار آسمان
💠 1 💠
جلوی آینه بایست
رو به روی خودت
و در فکر
به این نگاه کن
که مردان آهنین چگونه باید
زیباییت را در حرکت یک ضرب تحمل کنند
این چشمانت را برای دیدن گذاشته اند،نه جنگیدن
تو با چشمان مسلحت
چگونه حامی صلیب سرخ وُ صلیب عیسی ای
که تمام نگاه ها را به خودت میخکوب می کنی
چه با من،چه بی من
من،من نیستم دیگر حالا
مِن مِن
زیر این حجم-خالیِ-نبودن طبیعی ست
طبیعی ست
که پرتقال ها دلشان خون باشد
تو روی زمین وُ
آسمان سهم آنها
باز تو
باز زیباییت دیده می شود
ای جلوه ی جیوه ای
جلوی آینه بایست
روبه روی خودم
که تمام قد
از آن توام
و از این راز برایم پرده بردار
که چرا
که چگونه
وقتی تمام آینه ها می شکنند
از زیبایمان کاسته می شود
#امیرحاجی_زاده
۱۰ تیر ۹۶ ، ۰۸:۰۰
۳
۰
حصار آسمان
سه شنبه, ۶ تیر ۱۳۹۶، ۱۰:۲۰ ب.ظ
حصار آسمان
دستهایم را دور خودم حلقه زدم، حس میکردم بعد از مدتها خودم را میبینم. سرد بودم، خیلی سرد. انگار سالها کسی از من بیرون رفته باشد.
مادربزرگ همیشه میگفت: «ناشکر نباش، ممکن بود اتفاق بدتری بیفتد».
راست میگفت. از این بدتر هم میتوانست اتفاق بیفتد. مثلا اینکه هیچوقت نمیآمدی. مثلا اینکه هرگز نمیدیدمت. مثلا اینکه حتی یکبارهم اسمم را صدا نمیزدی. من باید آدم خوشبختی بوده باشم که توانستم با تو قدم زدن را تجربه کنم.
که روزها به تو فکر کردم، که زمانی به من فکر میکردی.
نمیدانم آدمها دقیقا از چه لحظهای با هم غریبه میشوند، نمیدانم دقیقا از چه روزی دیگر نگران هم نیستند، اما تو هرچقدر هم که دورتر بروی، هرچقدر هم که نباشی، نمیتوانی از خاطراتم گم بشوی. من میدانم و تو، حالا که میروی، دیگر هیچکس نمیفهمد که زمانی من، پیدای پنهان در نوشتههایت بودم.. بودم!؟
«یک روز باید دست خودت را بگیری، آرزوهایت را کنار بگذاری و سالها در کنار کسی که نیست زندگی کنی»
#پویا_جمشیدی
۰۶ تیر ۹۶ ، ۲۲:۲۰
۳
۰
حصار آسمان
دوشنبه, ۵ تیر ۱۳۹۶، ۱۰:۰۲ ب.ظ
حصار آسمان
شاید باید یکبار هم که شده این حس را تجربه کنی؛
اینکه برای کسی که برایت مهم است مهم نباشی !
قطعا اول باور نمی کنی؛ به دنبال دلایلی میگردی که اثبات کنی برایش مهم هستی!
وقتی برای قانع کردن خودت چیز خاصی پیدا نمی کنی یک تلخی ناجور پس زمینه لحظه هایت میشود و بعد از آن تقلایی بیهوده!
تقلاهای بیهوده هم که به جایی نرسید دچار عدم اعتماد به نفس میشوی. با خودت میگویی من زشتم، من کمم!
و فکر می کنی لابد پای از ما بهترانی وسط است.
این موقع ها دیگران هر چقدر هم که به گوشت بخوانند تو بهترینی و لایق بهترین ها؛ تو فقط شنونده کلیشه ای ترین جمله دنیایی!
میدانی این داستان از یک آدم به آدم دیگر ادامه دار میشود!
روزی میرسد که می بینی انگار برای هیچکس مهم نیستی!
می شکنی و شاید لازم باشد که چند باره بشکنی! آنقدر بشکنی تا بالاخره روزی از تکه های شکسته ات هویتی شکل بگیرد و همان لحظه یکی دیگر می آید!
اما تو دیگر نمیتوانی خوب باشی! عاشق باشی! دیگر نمیتوانی شاد باشی! هرجا که میروی یاد خاطرات گذشته ته مانده روحت را هورت می کشند!
- پی نوشت1:
من چاهی را تعلیم کرده ام
که به آبی نمی رسد، ولی
چه تاریکی زیبایی ...!
#بیژن_الهی
- پی نوشت2:
آخرین پرنده را هم آزاد کرده ام
اما هنوز غمگینم
چیزی در این قفسِ خالی هست؛
که آزاد نمی شود!
#گروس_عبدالملکیان
خ نوشت:
می گویند "گاهی هزار دوره دعا بی اجابت است!"
ولیک ...
من هزاران هزار دوره دعا را به سر رسانده ام
و هر غروب با دستانی خالی از "تو"
هم شرمنده عشق گشتم و
هم شرمنده دل!
شاید اگر به جای تو، مرگ را طلب میکردم
خیلی پیش تر از اینها درخواستم اجابت شده بود!
چرا که حداقل میدانم، این دیگر حق است ...
تنها حقی که دیگران نمیخورند!
من دیگر درست نمیشوم عزیز ...
قلب من در یکی از شب های پیش از این، دچار شده
لطفی بکن
در حقم دعای مرگ کن
تا هم تو راحت شوی و هم من!
بیمار نیستم، بیچاره ام ...
دردمند نیستم. من خودِ دردم !
"حصار آسمان"
۰۵ تیر ۹۶ ، ۲۲:۰۲
۴
۰
حصار آسمان
يكشنبه, ۴ تیر ۱۳۹۶، ۱۲:۰۴ ب.ظ
حصار آسمان
من خودم را در معرض چیز وحشتناکی به اسم صندلیهای موسیقایی قرار دادم، یک بازی بیمروت دیگر. یک صندلی کم است و وقتی موسیقی قطع میشود باید بدوی تا بتوانی بنشینی. درسهای زندگی در مهمانی بچهها تمامی ندارند. عربدهی موسیقی بلند است. نمیدانی کی قرار است قطع شود. تمام مدتِ بازی دلهره داری و فشار غیرقابل تحمل است. همه دور صندلیها میرقصند، ولی رقصی که شاد نیست. همه چشمشان به مادریست که بالاسر رادیو ایستاده و پیچ کم و زیاد کردن صدا را در دست دارد. صورت بچهها از وحشت بیریخت شده. هیچکس دوست ندارد حذف شود.
بازی یک جور تمثیل است: به اندازهی کافی صندلی یا خوشبختی وجود ندارد که به همه برسد، همینطور غذا، همینطور شادی، همینطور تخت و شغل و خنده و دوست و لبخند و پول و هوای تمیز برای نفس کشیدن...
و موسیقی همچنان ادامه دارد.
من یکی از اولین بازندهها بودم و داشتم فکر میکردم آدم باید در زندگی صندلی خودش را همراه داشته باشد.
#جزء_از_کل
#استیو_تولتز
۰۴ تیر ۹۶ ، ۱۲:۰۴
۶
۰
حصار آسمان