۷۲۳ مطلب با موضوع «اشعار» ثبت شده است
پنجشنبه, ۲ دی ۱۳۹۵، ۰۶:۰۰ ب.ظ
حصار آسمان
ای مردمان بگویید آرام جان من کو؟
راحتفزای هرکس، محنترسان من کو؟
نامش همی نیارم بردن به پیش هرکس
گه گه به ناز گویم سرو روان من کو؟
در بوستان شادی هرکس به چیدن گل
آن گل که نشکفیدست در بوستان من کو؟
جانان من سفر کرد، با او برفت جانم
باز آمدن از ایشان پیداست آن من کو؟
هرچند در کمینه، نامه همی نیرزم
در نامهٔ بزرگان زو داستان من کو؟
هرکس به خان و مانی دارند مهربانی
من مهربان ندارم، نامهربان من کو؟
"انوری"
۰۲ دی ۹۵ ، ۱۸:۰۰
۳
۰
حصار آسمان
پنجشنبه, ۲ دی ۱۳۹۵، ۱۱:۰۰ ق.ظ
حصار آسمان
گفتی چه خبر؟ از تو چه پنهان خبری نیست!
در زندگی ام، غیر زمستان خبری نیست
در زندگی ام، بعد تو و خاطره هایت
غیر از غم و اندوه فراوان خبری نیست
انگار نه انگار دل شهر گرفته ست
از بارش بی وقفه ی باران خبری نیست
ای کاش کسی بود که می گفت به یوسف
در مصر به جز حسرت کنعان خبری نیست
از روز به هم ریختن رابطه ی ما
از خاله زنک بازی تهران خبری نیست!
گفتند که پشت سرمان حرف زیاد است
از معرفت قوم مسلمان خبری نیست!
در آتش نمرود تو می سوزم و افسوس
از معجزه ی باغ و گلستان خبری نیست!
در فال غریبانه ی خود گشتم و دیدم
جز خط سیاهی ته فنجان خبری نیست
گفتی چه خبر؟ گفتم و هرگز نشنیدی
جز دوری ات ای عشق، به قرآن خبری نیست!
"امید صباغ نو"
۰۲ دی ۹۵ ، ۱۱:۰۰
۴
۰
حصار آسمان
چهارشنبه, ۱ دی ۱۳۹۵، ۰۹:۰۰ ب.ظ
حصار آسمان
ترسم که اشک در غم ما پرده در شود
وین راز سر به مهر به عالم سمر شود
گویند سنگ لعل شود در مقام صبر
آری شود ولیک به خون جگر شود
خواهم شدن به میکده گریان و دادخواه
کز دست غم خلاص من آن جا مگر شود
از هر کرانه تیر دعا کردهام روان
باشد کز آن میانه یکی کارگر شود
ای جان حدیث ما بر دلدار بازگو
لیکن چنان مگو که صبا را خبر شود
از کیمیای مهر تو زر گشت روی من
آری به یمن لطف شما خاک زر شود
در تنگنای حیرتم از نخوت رقیب
یا رب مباد آن که گدا معتبر شود
بس نکته غیر حسن بباید که تا کسی
مقبول طبع مردم صاحب نظر شود
این سرکشی که کنگره کاخ وصل راست
سرها بر آستانه او خاک در شود
حافظ چو نافه سر زلفش به دست توست
دم درکش ار نه باد صبا را خبر شود
"حافظ"
غزل 226
- حتما و حتما بشنوید با نوای دل انگیز علیرضا قربانی:
- دانلود کنید : [لینک]
۰۱ دی ۹۵ ، ۲۱:۰۰
۳
۰
حصار آسمان
چهارشنبه, ۱ دی ۱۳۹۵، ۰۷:۰۰ ب.ظ
حصار آسمان
آن یکی الله میگفتی شبی
تا که شیرین میشد از ذکرش لبی
گفت شیطان آخر ای بسیارگو
این همه الله را لبیک کو؟
مینیاید یک جواب از پیش تخت
چند الله میزنی با روی سخت؟
او شکستهدل شد و بنهاد سر
دید در خواب او خضر را در خضر
گفت هین از ذکر چون وا ماندهای؟
چون پشیمانی از آن کش خواندهای؟
گفت لبیکم نمیآید جواب
زان همیترسم که باشم رد باب
گفت آن الله تو لبیک ماست
و آن نیاز و درد و سوزت، پیک ماست
حیلهها و چاره جوییهای تو
جذب ما بود و گشاد این پای تو
ترس و عشق تو کمند لطف ماست
زیر هر یا رب تو لبیکهاست
جان جاهل زین دعا جز دور نیست
زانک یا رب گفتنش دستور نیست
بر دهان و بر دلش قفلست و بند
تا ننالد با خدا وقت گزند
درد آمد بهتر از ملک جهان
تا بخوانی مر خدا را در نهان
خواندن بی درد از افسردگیست
خواندن با درد از دلبردگیست
آن کشیدن زیر لب آواز را
یاد کردن مبدا و آغاز را
آن شده آواز صافی و حزین
ای خدا وی مستغاث و ای معین
جان بده از بهر این جام ای پسر
بی جهاد و صبر، کی باشد ظفر؟
صبر کردن بهر این نبود حرج
صبر کن کالصبر مفتاح الفرج
کاه باشد کو به هر بادی جهد
کوه کی مر باد را وزنی نهد؟
هر طرف غولی همیخواند ترا
کای برادر راه خواهی هین بیا
ره نمایم همرهت باشم رفیق
من قلاووزم درین راه دقیق
نه قلاوزست و نه ره داند او
یوسفا کم رو سوی آن گرگخو
حزم این باشد که نفریبد ترا
چرب و نوش و دامهای این سرا
که نه چربش دارد و نه نوش او
سحر خواند میدمد در گوش او
"مولانا"
مثنوی معنوی - دفتر سوم
۰۱ دی ۹۵ ، ۱۹:۰۰
۶
۰
حصار آسمان
سه شنبه, ۳۰ آذر ۱۳۹۵، ۰۹:۰۰ ب.ظ
حصار آسمان
لیلا، منیژه، ویس، عذراجان! خداحافظ
دار و ندار آکل ای مرجان! خداحافظ
یک روز این دلدادگیها باورم بودند
اما به یغما رفت آن ایمان...، خداحافظ
من می روم، باشد! برو خوش باش بعد از من
با گرگ پیرت دختر چوپان، خداحافظ
من می روم اما پس از من خوش نخواهی دید
جوری که بعد از لطفعلی کرمان...! خداحافظ
عشق آب و نان شاعران را وقف شاهان کرد
ای سفره خالی از آب و نان! خداحافظ
این برنو را جا می گذارم تا بدانی که
از زندگی خسته ست باقرخان... خداحافظ
#کاظم_ذبیحی_نژاد
۳۰ آذر ۹۵ ، ۲۱:۰۰
۰
۰
حصار آسمان
سه شنبه, ۳۰ آذر ۱۳۹۵، ۰۳:۳۲ ب.ظ
حصار آسمان
نسیم صبح سعادت، بدان نشان که تو دانی
گذر به کوی فلان کن، در آن زمان که تو دانی
تو پیک خلوت رازی و دیده بر سر راهت
به مردمی نه به فرمان، چنان بران که تو دانی
بگو که جان عزیزم ز دست رفت خدا را
ز لعل روح فزایش، ببخش آن که تو دانی
من این حروف نوشتم چنان که غیر ندانست
تو هم ز روی کرامت چنان بخوان که تو دانی
خیال تیغ تو با ما حدیث تشنه و آب است
اسیر خویش گرفتی، بکش چنان که تو دانی
امید در کمر زرکشت چگونه ببندم
دقیقهایست نگارا در آن میان که تو دانی
یکیست ترکی و تازی در این معامله حافظ
حدیث عشق بیان کن بدان زبان که تو دانی
"حافظ"
غزل 476
۳۰ آذر ۹۵ ، ۱۵:۳۲
۳
۰
حصار آسمان
سه شنبه, ۳۰ آذر ۱۳۹۵، ۰۱:۰۰ ق.ظ
حصار آسمان
بلبلی برگ گلی خوش رنگ در منقار داشت
و اندر آن برگ و نوا، خوش نالههای زار داشت
گفتمش در عین وصل، این ناله و فریاد چیست؟
گفت ما را جلوه معشوق در این کار داشت
یار اگر ننشست با ما نیست جای اعتراض
پادشاهی کامران بود، از گدایی عار داشت
در نمیگیرد نیاز و ناز ما با حسن دوست
خرم آن کز نازنینان بخت برخوردار داشت
خیز تا بر کلک آن نقاش، جان افشان کنیم
کاین همه نقش عجب در گردش پرگار داشت
گر مرید راه عشقی فکر بدنامی مکن
شیخ صنعان خرقه رهن خانه خمار داشت
وقت آن شیرین قلندر خوش که در اطوار سیر
ذکر تسبیح ملک در حلقه زنار داشت
چشم حافظ زیر بام قصر آن حوری سرشت
شیوه جنات تجری تحتها الانهار داشت
"حافظ"
غزل 77
- بشنوید با صدای گرم و دلنشین موسوی گرمارودی:
۳۰ آذر ۹۵ ، ۰۱:۰۰
۱
۰
حصار آسمان