۷۲۳ مطلب با موضوع «اشعار» ثبت شده است
جمعه, ۱۰ دی ۱۳۹۵، ۱۰:۰۰ ب.ظ
حصار آسمان
ای چشم تو دشتی پر آهوی رمیده
انگار که طوفان غـزل در تو وزیده
دریاچه ی موسیقی امواج رهایـی
با قافیه ی دسته ی قوهای پریده
اینقدر که شیرینی و آنقدر که زیبا
ده قرن دری گفتن، انگشت گزیده
هـم خواجـه کنار آمده با زهد پس از تو
هم شیخ اجل دست از معشوق کشیده
صندوقچـه ی مبهـم اسرار عروضی
«المعجم» ازاین دست که داری نشنیده
انگار«خراسانی» و «هندی» و «عراقی»
رودند و تو دریـــای بـه وصلش نرسیده
با مثنــوی آرام مگر شعر بگیرد
تا فقر قوافی نفسش را نبریده
مفعــول ومفاعیل و دل بـــی سروسامان
مستفعل و مستفعل و این شعر پریشان
بانـوی مرا از غـزل آکنده، که هستی؟
در جان فضا عطر ِ پراکنده، که هستی؟
از «رابعـــــه» آیـــا متولد شده ای یا
با چنگ تورا «رودکی» آورده به دنیا؟
درباری «محمود» ی یا ساکن «یمگان»؟
در باده ی مستانی یا جامه ی عرفان؟
اسطوره ی فردوسی در پای تو مقهور
«هفتاد من ِ مثنوی» از وصف تو معذور
ای شعرتـر از شعـرتر از شعـرتر از شعر
من باخبر از عشق شدم، بی خبر از شعر
دست تو در این شهر بر این خاک نشاندم
تا قونیــــه، تا بلـــخ چــرا ریشه دواندم؟
آرام ِ غــزل مثنــوی ِ شــور و جنــون شد
این شعر، شرابی ست که آغشته به خون شد
برگرد غزل بلکه گلم بشکفد از گل
لاحــول ولا قــوة الا بتغـــزّل
***
بانـــوی تر و تازه تــراز سیب ِ رسیده
بانوی تورا دست من از شاخه نچیده
باید که ببخشید، پریشان شده بودم
تقصیرخودم نیست، هـوای تو وزیده
آشوب غزل هیچ که خورشید هم امروز
در شــرق فرو رفته و از غــرب دمیده
این قصه ی من بود که خواندم که شنیدی
«افسانـــه مجنــــون ِ بـــه لیلی نرسیده»
"مهدی فرجی"
۱۰ دی ۹۵ ، ۲۲:۰۰
۱
۰
حصار آسمان
جمعه, ۱۰ دی ۱۳۹۵، ۰۵:۰۰ ب.ظ
حصار آسمان
من از عهد آدم تو را دوست دارم
از آغـــاز عالــم تو را دوست دارم
چه شب ها من و آسمان تا دم صبح
سرودیم نم نم؛ تــو را دوست دارم
نه خطی، نه خالی! نه خواب و خیالی!
من ای حس مبهـم تـو را دوست دارم
سلامی صمیمی تر از غـم ندیدم
به اندازه ی غم تو را دوست دارم
بیــا تا صدا از دل سنگ خیــزد
بگوییم با هم: تو را دوست دارم
جهان یک دهان شد همـآواز با ما:
تو را دوست دارم، تو را دوست دارم
"قیصر امین پور"
۱۰ دی ۹۵ ، ۱۷:۰۰
۱
۰
حصار آسمان
جمعه, ۱۰ دی ۱۳۹۵، ۱۲:۰۰ ب.ظ
حصار آسمان
نشسته در حیاط و ظرف چینـی روی زانـویش
اناری بر لبش گل کرده، سنجاقی به گیسویش
قناری های این اطراف را بی بال و پر کرده
صدای نازک برخورد چینـی با النگویش
مضاعف می کند زیبایی اش را گوشوار آنسان
کـه در باغی درختــی مهربان را آلبالویش
کســوف ماه رخ داده ست یا بالا بلای من
به روی چهره پاشیده است از ابریشم مویش؟
اگــر پیــچ امین الدوله بودم می توانستم
کمی از ساقه هایم را ببندم دور بازویش
تـو را از من جدا کردند هر باری به ترفندی
یکی با خنده تلخش یکی با برق چاقویش
قضاوت می کند تاریـــخ بیـــن خان ده با من
که از من شعر می ماند و از او باغ گردویش
رعیت زاده بودم، دخترش را خان نداد و من
هزاران زخم در دل داشتم، این زخم هم رویش
"حامد عسکری"
۱۰ دی ۹۵ ، ۱۲:۰۰
۵
۰
حصار آسمان
جمعه, ۱۰ دی ۱۳۹۵، ۰۹:۰۰ ق.ظ
حصار آسمان
چون سرمه می وزی قدمت روی دیده هاست
لطف خط شکسته بــه شیب کشیده هاست
هرکس که روی ماه تو را دیده، دیده است
فرقـی کـه بین دیده و بین شنیده هاست
موی تو نیست ریخته بر روی شانه هات
هاشور شاعرانه ی شب بر سپیده هاست
من یک چنار پیرم و هر شاخه ای ز من
دستی به التماس به سمت پریده هاست
از عشق او بترس غزل مجلسش نرو
امروز میهمانی یوسف ندیده هاست
"حامد عسکری"
۱۰ دی ۹۵ ، ۰۹:۰۰
۱
۰
حصار آسمان
پنجشنبه, ۹ دی ۱۳۹۵، ۱۱:۵۹ ب.ظ
حصار آسمان
ای زندگی بردار دست از امتحانم
چیزی نه می دانم نه می خواهم بدانم
دلسنگ یا دلتنگ! چون کوهی زمینگیر
از آسمان دلخوش به یک رنگین کمانم
کوتاهی عمر گل از بالا نشینی ست
اکنون که می بینند خارم؛ در امانم!
دلبسته ی افلاکم و پا بسته ی خاک
فواره ای بین زمین و آسمانم!
آن روز اگر خود بال خود را می شکستم
اکنون نمی گفتم بمانم یا نمانم!
قفل قفس باز و قناری ها هراسان
دل کندن آسان نیست! آیا می توانم؟!
"فاضل نظری"
۰۹ دی ۹۵ ، ۲۳:۵۹
۲
۰
حصار آسمان
پنجشنبه, ۹ دی ۱۳۹۵، ۰۹:۰۰ ق.ظ
حصار آسمان
خسته ام مثل جوانی که پس از سربازی
بشنود دوستش از نامزدش دل برده
مثل یک افسر تحقیق شرافتمندی
که به پرونده جرم پسرش برخورده
خسته ام مثل پسربچه که در جای شلوغ
بین دعوای پدرمادرِ خود گم شده است
خسته مثل زن راضی شده به مهرِ طلاق
که پر از چشمِ بد و تهمتِ مردم شده است
خسته مثل پدری که پسر معتادش
غرق در درد خماری شده، فریاد زده
مثل یک پیرزنی که شده سربار عروس
پسرش، پیشِ زنش، بر سرِ او داده زده!
خسته ام مثل زنی حامله که ماه نهم
دکترش گفته به دردِ سرطان مشکوک است
مثلِ مردی که قسم خورده خیانت نکند
زنش اما به قسم خوردنِ آن مشکوک است
خسته مثل پدری گوشه آسایشگاه
که کسی غیر پرستار سراغش نرود
خسته ام بیشتر از پیرزنی تنها که
عید باشد، نوه اش سمت اتاقش نرود!
خسته ام! کاش کسی حال مرا می فهمید
غیر از این بغض که در راهِ گلو سد شده است
شدم ام مثل مریضی که پس از قطع امید
در پی معجزه ای، راهی مشهد شده است
"علی صفری"
۰۹ دی ۹۵ ، ۰۹:۰۰
۲
۰
حصار آسمان
چهارشنبه, ۸ دی ۱۳۹۵، ۱۰:۰۰ ب.ظ
حصار آسمان
سیب من چرخیدی و با اتفاق دیگری
عاقبت افتادی اما توی باغ دیگری
قسمت تو رفتن از باغ است اما سهم من
قصه ای که می رسد دست کلاغ دیگری
بعد تو با هرکسی طرح رفاقت ریختم
تا فراموشم شود با داغ، داغ دیگری!
عشق کورم کرد و بر دستم چراغی هدیه داد
تا بیندازد مرا در باتلاق دیگری!
آنچه بعد از رفتن تو سر به زیرم کرده است
مانده ام عشق است یا ترس از فراق دیگری!
طبق قانون وفاداری به پایت سوختم!
طبق بند آخرش رفتی سراغ دیگری!
"علی صفری"
۰۸ دی ۹۵ ، ۲۲:۰۰
۳
۰
حصار آسمان