مرا پرسی که چونی، چونم ای دوست؟
جگر پر درد و، دل پرخـونم ای دوست
شنیدم عاشقان را، می نوازی
مگر من زان میان، بیرونم ای دوست؟
"نظامی"
مرا پرسی که چونی، چونم ای دوست؟
جگر پر درد و، دل پرخـونم ای دوست
شنیدم عاشقان را، می نوازی
مگر من زان میان، بیرونم ای دوست؟
"نظامی"
نمیداند دل تنها، میان جمع هم تنهاست
مرا افکنده در تنگی که نام دیگرش دریاست
تو از کی عاشقی؟! این پرسش آیینه بود از من
خودش از گریه ام فهمید:
مدت هاست
مدت هاست...
"فاضل نظری"
مرا کم دوست داشته باش
اما همیشه دوست داشته باش !
این وزن آواز من است :
عشقی که گرم و شدید است
من اینجایم
درست نقطه ای مقابل تو و لجبازیهایت
بی اندازه صبور و بی اندازه عاشق
دیگر مهم نیست تو بخواهی یا نخواهی!
من دوستت دارم
جای من نیستی تا بدانی
که حتی لجبازیهایت هم دیگر دلیل رفتن برای من نمیشود
که حتی دلیل میشود برای بیشتر داشتنت و خواستنت
آخ اگر بدانی خداوند قلب مرا از عشق تو سرشار گردانیده
عزیز ترین رویای دست نیافته من!
تو نمیتوانی با قدرت خدا بجنگی!
اوست که خواسته دوستت بدارم
و من این را حس میکنم
از اینکه وقتی با تمام لجبازیهایت، باز هم دوستت دارم
از اینکه با تمام دلگیری هایم، باز هم دلتنگت میشوم
از اینکه بی تو نمیتوانم
از اینکه هنوز نقش اصلی تمام دعاهایم هستی
از اینکه در سجده شکرم نامت به وضوح صدا زده میشود
حتی با اینکه ندارمت!
آری من دیوانه ام
دیوانگی ام را دوست دارم
دیوانه آن لحظه ام که آنقدر دوستت داشته باشم
که حتی اگر تصمیمت به رفتن بود
حتی اگر برایت بدترین عالم بوده باشم
حتی اگر از من متنفر شوی
باز هم برگردی و ببینی نمیتوانی از دلی که بدین سان دوستت دارد، دل بکنی...
من از تشعشع درخشان این عشق از همان روز اول دانستم
که همیشگی ترین خواهی بود
حتی اگر نخواهی، نباشی، حتی اگر نفرینم کنی که چرا اینقدر دوستت دارم
و بگویی ای لعنتی! چرا اینقدر دوستم داری؟!
چرا از دوست داشتنم خسته نمیشوی؟!
چقدر دیگر باید دلت را بشکنم تا از من برنجی تا دیگر نیایی
و سراغم را نگیری!
و من دیوانه آن لحظه ام که به تویی که کلافه شده ای بخندم!
و آهسته بگویم که ای جانِ دل، برای اینکه لایق دوست داشته شدنی!
و تو این را نمیدانی...
من اینجایم
درست در نقطه ای مقابل تو
بیا و از این عاشق خسته، یادی کن
باور کن دلتنگ توام...
"حصار آسمان"
ما هرگز نمی دانیم که می رویم
آن هنگام که در حال رفتن هستیم
به شوخی درها را می بندیم
بی مرز تر از عشقم و
بی خانه تر از باد
ای فاتح بی لشگر من
خانه ات آباد ...
"شهریار"
ماهى به آب گفتا ، من عاشق تو هستم
از لذت حضورت ، مى را نخورده مستم
آیا تو میپذیرى ، عشق خدائیم را ؟
تا این که بر نتابى ، دیگر جدائیم را؟