خب نوبتی هم باشه، نوبت حصار آسمانه که چالش برگزار کنه. این شما و این چالش حصار آسمان : کلیک کن
چیه خب؟ از چالش در و پنجره و دیوار داشتین، اینم داشته باشین. اینقدر تنبلی نکنین!
ببینم کی اول زنگو به صدا درمیاره :))
خب نوبتی هم باشه، نوبت حصار آسمانه که چالش برگزار کنه. این شما و این چالش حصار آسمان : کلیک کن
چیه خب؟ از چالش در و پنجره و دیوار داشتین، اینم داشته باشین. اینقدر تنبلی نکنین!
ببینم کی اول زنگو به صدا درمیاره :))
رفتم که از دیوانه بازی دست بردارم
تا اَخم کردم مطمئن شد دوستش دارم
واکرد درهای قفس را گفت: مختاری!
ترجیح دادم دست روی دست بگذارم
بیزارم از وقتی که آزادم کند، ای وای!
روزی که خوشحالش نخواهد کرد آزارم
این پا و آن پا کرد گفتم دوستم دارد
اما نگو سر در نمی آورده از کارم!
از یال و کوپالم خجالت می کشم اما
بازیچه ی آهو شدن را دوست می دارم
با خود نشستم مو به مو یادآوری کردم
از خواب های روز در شب های بیدارم
من چای می خوردم به نوبت شعر می خواندند
تا صبح، عکس سایه و سعدی به دیوارم
#مهدی_فرجی
قرار نشد/ فصل پنجم
چقدر شیرین است
دیدنِ دو نفره هایتان
لابلاى این شلوغ بازارِ رابطه ها!
در عصرى که تعهد برایش تعریف نشده،
بمانید براى هم...
لطفاً!
تا سالها بعد
وقتى براى فرزندتان قصه ى شب میگویید
داستانِ رسیدنتان را بشنود
نه بلاتکلیفى
نه عشق هاى بى سر و ته!
#علی_قاضی_نظام
یکی از نشانه های عشق حقیقی آن است که به تو عشق بورزند بدون اینکه شایستگیاش را داشته باشی.
اگر زنی به من بگوید عاشق توام چون روشنفکری، محترم هستی، برایم هدیه می خری و ظرف ها را هم خوب می شویی، مرا ناامید کرده. چنین عشقی بیشتر عملی خودپسندانه به نظر می رسد.
«چقدر دلپذیر است که بشنوی من دیوانه توام، هرچند که روشنفکر و محترم نباشی.»
#میلان_کوندرا
#آهستگی
رفتن ما اتفاق ناگوار کوچکی ست
بازمی گردیم روزی، روزگار کوچکی ست
می گذاری گاه دور از تو جهان را حس کنم
لطف یا قهر است این؟! دورم حصار کوچکی ست
با مرور دوستی هایم به من اثبات شد
هر که جز تو دوستم شد، دوستدار کوچکی ست
در تو من دنبال چیزی ماورای شهرتم
شاعرت بودن برایم افتخار کوچکی ست
من برای عشق می میرم، برای شعر نه!
دفتر شاعر برای او مزار کوچکی ست...
چون "عطارد" گرد تو بیش از همه چرخیده ام
سوختم، شکر خدا عشقت مدار کوچکی ست
بارها از پیش رویت رد شدم صیاد پیر
می پسندیدی نمی گفتی شکار کوچکی ست
بعد ساعت ها نگاه و ذوق و ترس و شرم و شک
انتظار یک تبسم، انتظار کوچکی ست
با دعا شاید به دست آوردمت؛ چون با دعا
دستکاری کردن تقدیر کار کوچکی ست
#کاظم_بهمنی
احمق انواع مختلفی دارد!
یک نوع احمق داریم که دائما در گذشته اش زندگی میکند!
یک نوع هم هست ، که احمقیتشان به حدیست که با وجود ضربه خوردن دوباره اعتماد میکنند و از یک سوراخ چندین بار گزیده میشوند و درس عبرت هم نمیگیرند!
یک نوع هم داریم که هر چقدر هم بدی ببینند نمیتوانند دوست نداشته باشند!
به آنها میگویند مهربان!
گاهی اوقات مهربان مترادف احمق است!
حالا با خودت تصور کن
احمق نوع چهار که خصوصیات احمق های دیگر را یکجا باهم دارد چقدر باعث عذاب خودش میشود!
میدانی...
آدمها میفهمند که احمقند!
میفهمند که دارند حماقت میکنند
اما زور قلبشان از منطق و عقلشان خیلی بیشتر است...!
#المیرا_دهنوی
میگما آدم وقتی احساسِ خفگی بهش دست میده و گریه کردن آرومش نمیکنه باید چیکار کنه؟
آره میدونم...
باید یکی باشه نوازشش کنه ،بغلش کنه بگه دیوونه من پیشتم غصه چی رو میخوری،که دلش آروم بگیره...!
خب وقتی همچین کسی نباشه چی؟
اگه تموم آدم های دوروبرت به زندگی خودشون مشغول باشن و تو اون وسط درحال جون دادن باشی ، چطور باید حالِ خودتو خوب کنی؟
اصلا چیزی واسه آدم های تنها ام ساخته شده که بهشون آرامش بده؟
خب اره سیگار چیز خوبیه!
میگما...
اگه کارت از سیگار کشیدنم گذشت
و باز هرشب چشات از اشک کبود شد و دلت آروم نگرفت چی؟
میدونی بنظر من فقط یک کادو میتونه این آدمو سرِ حال بیاره!
یک کادو به بزرگی برگشتنِ آدمِ رفته ی زندگیش...
یا پاک کردنِ خاطراتِ تلخ از حافظه ی کوفتیش...
میگما!
خب اینم که ممکن نیست
بنظرت جز مرگ راه دیگه ای هم میمونه...؟!
#المیرا_دهنوی
انتظارات غیرِ واقع نداشته باش بانو جان!
من از کجای دنیایم بیرونت کنم؟
روزگاری تو در عمق قلب غم گرفته من تپیدن آغاز کردی
تپیدی و شدی سررشته کلماتم
کلماتی که بعدها هزاران جمله از آنها ساخته شد
جملاتی که دنیایی را ساختند به نام من!
اکنون سلول به سلول،
مویرگ به مویرگ،
تپش به تپش
نام تو را
یاد تو را
عشق تو را
در عمیق ترین نقطه دست نیافتنی شان پنهان کرده اند
من از کجای این "من" بیرونت کنم؟
وقتی که حتی اگر نباشی هم
سلول به سلول
تو را تداعی میکنند تا از من
تو را خلق کنند!
این "من" در حقیقت همان تویی هستی که
روزی با دوست داشتنت پایش را به این هستی کشانیدی!
در ژنوم تک تک این سلول ها
ژن دوست داشتنت به یادگار مانده
نه تنها من، بلکه نسلهای پس از من نیز؛
از همان ابتدایی ترین نفس تا آخرین تپش
دوستت دارند!
آری عزیزم ...
عشقی که تو شروعش کردی
پایانی ندارد ...
تو ما را از همان ابتدا نشان کردی
تا نسل به نسل
از امروز تا ابد، در قلب خونین خود عشق تو را
و در لبان خاک گرفته خود، نام تو را
و در ذهن پریشان خود، نقش تو را
پاس داریم و محافظت نماییم ...
ای عزیزتر از هر چه که هست ...
آری من با تمام سلول های تنم
دوستت دارم!
"حصار آسمان"
💠 1 💠
جلوی آینه بایست
رو به روی خودت
و در فکر
به این نگاه کن
که مردان آهنین چگونه باید
زیباییت را در حرکت یک ضرب تحمل کنند
این چشمانت را برای دیدن گذاشته اند،نه جنگیدن
تو با چشمان مسلحت
چگونه حامی صلیب سرخ وُ صلیب عیسی ای
که تمام نگاه ها را به خودت میخکوب می کنی
چه با من،چه بی من
من،من نیستم دیگر حالا
مِن مِن
زیر این حجم-خالیِ-نبودن طبیعی ست
طبیعی ست
که پرتقال ها دلشان خون باشد
تو روی زمین وُ
آسمان سهم آنها
باز تو
باز زیباییت دیده می شود
ای جلوه ی جیوه ای
جلوی آینه بایست
روبه روی خودم
که تمام قد
از آن توام
و از این راز برایم پرده بردار
که چرا
که چگونه
وقتی تمام آینه ها می شکنند
از زیبایمان کاسته می شود
#امیرحاجی_زاده
این یک داستان واقعی است...
قوز بالای قوز که می گویند همین است. دردم کم بود که این بلا هم نصیبم شد و خانه نشینم کرد.
حادثه یک ماه پیش اتفاق افتاد. مدتها بود که بیکار شده بودم و با چند سر عائله زندگی سختی داشتم. یکروز محمد به دیدنم آمد و کلی گله کرد که چرا جریان بیکاریام را به او نگفتهام. گفتم: محمد جان درد را که جار نمیزنند. خود سوختهام چرا باید دیگران را به آتش درد خویش بسوزانم؟
گفت: پس دوستی کهنه و قدیمی ما چه میشود؟ اگر من و تو در روزهای ناچاری به درد هم نخوریم، این رفاقت به چه دردی میخورد؟