شب و روزت همه بیدار، ڪه آید شاید
ڪور شد دیده بر این ڪوره رَهِ شایدها!
شاید ای دل! ڪه مسیحا نفست آمد و رفت!
باختی هستیِ خود بر سَرِ می آیدها!
"حسین پناهی"
شب و روزت همه بیدار، ڪه آید شاید
ڪور شد دیده بر این ڪوره رَهِ شایدها!
شاید ای دل! ڪه مسیحا نفست آمد و رفت!
باختی هستیِ خود بر سَرِ می آیدها!
"حسین پناهی"
مهربانم یاد تو بر شعر من جان می دهد
درد من را چشم تو یکباره درمان می دهد
عشق من با هر حضور تو بهاری می شود
در رگم خون امیدی تازه جاری می شود
اگر جای مروت نیست با دنیا مدارا کن
به جای دلخوری از تنگ بیرون را تماشا کن
دل از اعماق دریای صدف های تهی بردار
همین جا در کویر خویش مروارید پیدا کن
بی تو
با قافله ی
غصه و غمها چه کنم؟؟
تار
و پودم تو بگو
با دل تنها چه کنم؟؟
"شهریار"
مرا پرسی که چونی، چونم ای دوست؟
جگر پر درد و، دل پرخـونم ای دوست
شنیدم عاشقان را، می نوازی
مگر من زان میان، بیرونم ای دوست؟
"نظامی"
نمیداند دل تنها، میان جمع هم تنهاست
مرا افکنده در تنگی که نام دیگرش دریاست
تو از کی عاشقی؟! این پرسش آیینه بود از من
خودش از گریه ام فهمید:
مدت هاست
مدت هاست...
"فاضل نظری"
بی مرز تر از عشقم و
بی خانه تر از باد
ای فاتح بی لشگر من
خانه ات آباد ...
"شهریار"