گر عقل پشت حرف دل اما نمی گذاشت
تردید پا به خلوت دنیا نمی گذاشت
از خیر هست و نیست دنیا به شوق دوست
می شد گذشت، وسوسه اما نمی گذاشت
گر عقل پشت حرف دل اما نمی گذاشت
تردید پا به خلوت دنیا نمی گذاشت
از خیر هست و نیست دنیا به شوق دوست
می شد گذشت، وسوسه اما نمی گذاشت
نازپروردهای و درد نمیدانی چیست
گریۀ ممتد یک مرد نمیدانی چیست
روی پوشاندی و پوشاندن این ماه تمام
آنچه با اهل زمین کرد نمیدانی چیست
به لبخندی قناعت کن ، که خندیدن خطر دارد
تبسم های چون شبنم، به قلب گل اثر دارد
مرام عاشقی را با، سکوتت زنده کُن امشب
که گوش دل ز نجوای، سکوتِ تو خبر دارد
مثل گیسویی که باد آن را پریشان میکند
هر دلی را روزگاری عشق ویران میکند
ناگهان میآید و در سینه میلرزد دلم
هرچه جز یاد تو را با خاک یکسان میکند
باید برای عاشقی دیوانه باشی
آتش خطر دارد ولی پروانه باشی
یک باغ گل را هم اگر دیدی بدانی
باید فقط دور و بر یکدانه باشی
روز سختی تازه میفهمی هوادار تو کیست
بی کس و درمانده وقتی میشوی یار تو کیست
مشتری وقتی که بسیار است ٬ سرگرمی ولی
در کسادی تازه میفهمی خریدار تو کیست
می روم از قصّه ات دیگر کنارت نیستم
هر چه می خواهی بگو فکر شعارت نیستم
گر چه اقیانوسی و من ماهی بی ادّعا
هر چه بودم عاشقت حالا دچارت نیستم