هوای دولت مشرق سفیر باران شد
و چترهای دل ما سریر باران شد
کویر سر به هوای به آسمان محتاج
دچار مرحمت سر به زیر باران شد
هوای دولت مشرق سفیر باران شد
و چترهای دل ما سریر باران شد
کویر سر به هوای به آسمان محتاج
دچار مرحمت سر به زیر باران شد
داغی دست کسی آمد و درگیرم کرد
آمد و از همۀ اهل جهان سیرم کرد
اولین بار خودش خواست که با او باشم
آنقدَر گفت چنینم و چنان، شیرم کرد
شدم زندانی دنیا، دلم پرواز میخواهد
کمی تنهایی و فریاد، دلم آواز میخواهد
زند ساز مخالف باز، این دنیای دیوانه
برای پاسخش اینبار، دلم یک ساز میخواهد
اگر چه گفته بودی پای عشقت تا ابد مردی
ولی روزی که رفتی خواندم از چشمت ، که دلسردی!
به طرزی وحشیانه عاشق زیبایی ات بودم
به جای عشق بازی ، دایماً بازی در آوردی
من و دل آمده بودیم به مهمانی تو
هر دو لبریز غزل غرق گل افشانی تو
دلکم عرض ادب کرد و همان گوشه نشست
من همه محو دل و او همه حیرانی تو
گفته بودم می روی دیدی عزیزم آخرش!
سهم ما از عشق هم شد قسمت زجرآورش
زندگی با خاطراتت اتفاقی ساده نیست!
رفتنت یعنی مصیبت، زجر یعنی باورش
بدبختی ما در رابطه ها این است که میترسیم
از حرف زدن
از خودمان بودن
مطلوب او می شویم و خودمان را فراموش میکنیم