۷۲۳ مطلب با موضوع «اشعار» ثبت شده است
پنجشنبه, ۶ آبان ۱۳۹۵، ۰۹:۱۲ ق.ظ
حصار آسمان
در خیالات خودم در زیر بارانی که نیست
می رسم با تو به خانه، از خیابانی که نیست!
می نشینی روبه رویم خستگی در میکنی
چای می ریزم برایت توی فنجانی که نیست!
باز میخندی و میپرسی که حالت بهتر است؟
باز میخندم که خیلی! گرچه میدانی که نیست!
شعر میخوانم برایت، واژه ها گل می کنند
یاس و مریم می گذارم توی گلدانی که نیست!
چشم می دوزم به چشمت، می شود آیا کمی
دست هایم را بگیری بین دستانی که نیست؟
وقت رفتن می شود، با بغض می گویم نرو
پشت پایت اشک می ریزم در ایوانی که نیست!
میروی و خانه لبریز از نبودت میشود
باز تنها میشوم با یاد مهمانی که نیست!
رفته ای و بعد تو این کار هر روز من است
باور اینکه نباشی کار آسانی که نیست!
"بیتا امیری"
۰۶ آبان ۹۵ ، ۰۹:۱۲
۶
۰
حصار آسمان
چهارشنبه, ۵ آبان ۱۳۹۵، ۰۸:۴۹ ب.ظ
حصار آسمان
کجایی؟ ای ز جان خوشتر ، شبت خوش باد ، من رفتم
بیا در من خوشی بنگر، شبت خوش باد من رفتم
نگارا، بر سر کویت دلم را هیچ اگر بینی
ز من دلخسته یاد آور، شبت خوش باد من رفتم
ز من چون مهر بگسستی، خوشی در خانه بنشستی
مرا بگذاشتی بر در، شبت خوش باد من رفتم
تو با عیش و طرب خوش باش، من با ناله و زاری
مرا کان نیست این بهتر، شبت خوش باد من رفتم
مرا چون روزگار بد ز وصل تو جدا افکند
بماندم عاجز و مضطر، شبت خوش باد من رفتم
بماندم واله و حیران میان خاک و خون غلتان
دو لب خشک و دو دیده تر ، شبت خوش باد من رفتم
منم امروز بیچاره، ز خان و مانم آواره
نه دل در دست و نه دلبر، شبت خوش باد من رفتم
مرا گویی که: ای عاشق، نه ای وصل مرا لایق
تو را چون نیستم در خور، شبت خوش باد من رفتم
همی گفتم که: ناگاهی، بمیرم در غم عشقت
نکردی گفت من باور، شبت خوش باد من رفتم
عراقی میسپارد جان و میگوید ز درد دل:
کجایی؟ ای ز جان خوشتر ، شبت خوش باد من رفتم
"شیخ فخرالّدین ابراهیم بن بزرگمهر" متخلص به "عراقی"
۰۵ آبان ۹۵ ، ۲۰:۴۹
۳
۰
حصار آسمان
چهارشنبه, ۵ آبان ۱۳۹۵، ۰۶:۴۲ ق.ظ
حصار آسمان
تو با قلبِ ویرانه ی من چه کردی؟
ببین عشقِ دیوانه ی من، چه کردی؟
در ابریشمِ عادت، آسوده بودم
تو با حالِ پروانه ی من چه کردی؟
ننوشیده از جام چشمِ تو مستم
خمار است میخانه ی من، چه کردی؟
مگر لایق تکیه دادن نبودم؟
تو با حسرتِ شانه ی من چه کردی؟
مرا خسته کردی و خود خسته رفتی
سفر کرده، با خانه ی من چه کردی؟
جهانِ من از گریه است خیسِ باران
تو با سقف کاشانه ی من چه کردی؟
"افشین یدالهی"
۰۵ آبان ۹۵ ، ۰۶:۴۲
۲
۰
حصار آسمان
سه شنبه, ۴ آبان ۱۳۹۵، ۰۱:۵۰ ب.ظ
حصار آسمان
در زمستان آرزوهایت
هق هق از پشت خنده ات پیداست
تکیه بر کوله بار تنهایی
بدترین شکل زنده بودنهاست
شمع ها رو دوباره می چینی
بعد سی سال خستگی کردن
شاید این بار آخرت باشد
خسته ای از کشیدن این تن
پشت هم گریه می کنی تا مرگ
بهترین هدیه به خودت باشد
بدتر از این نمی شود وقتی
ماه بهمن تولدت باشد
میم بهمن به طرز محسوسی
مثل ماتم همیشه غمگین است
میم اساسا به مرگ می آید
حاصل زنده بودنت این است
درد داری، شبیه دل بستن
باید از انتظار برگردی
با وجودی که باختی باید
پای میز قمار برگردی
در زمینی که بازی ات دادند
یک وجب خاک بهترین برگ است
دست دادی ولی زمین خوردی
زنده بودن برادر مرگ است
دوست داری در آرزوهایت
ناگهان رفته، ناگهان برسد
گریه کن، توی گریه می فهمی
عشق باید به استخوان برسد
با نفسهای رو به پایانت
رنگ و رو از اطاق می افتد
در تب سرد بازوانت، شعر
ناگهان اتفاق می افتد
می نویسی، و خوب می دانی
شعرهایت برای خواندن نیست
شعر یعنی کسی نمی فهمد
هستی اما، دلت به ماندن نیست
از نگاهت تمام آدمها
تک به تک، ناامید و بیمارند
سینه ات را نشانه می گیری
شاعران مرگ بهتری دارند
"پویا جمشیدی"
۰۴ آبان ۹۵ ، ۱۳:۵۰
۳
۰
حصار آسمان
دوشنبه, ۳ آبان ۱۳۹۵، ۱۱:۰۰ ب.ظ
حصار آسمان
حق نداری به کسی دل بدهی الا من!
پیش روی تو دو راهست فقط من یا من!
عاشقم دست خودم نیست ، به هم می ریزم
که تو هم با دگران خوب شوی، هم با من!
لااقل عاشق من هم نشدی عاقل باش
لطفا آلوده نکن، سهم من است آن دامن!
اعتباری به تو و قول و قسمهای تو نیست
باورت کرده ام از ساده دلی اما من!
مثل یک شاخه طوفان زده در پاییزم
باشکوفا شدنت می روم از اینجا من!
هیچ وقت نوبت تنهایی من با تو نشد؟
کمتر از سقف و در و پنجره ام آیا من؟!
دیر می آیی و با خاطره ها می میرم
بی تو در دورترین منطقه دنیا، من!
"مهیا غلامی"
۰۳ آبان ۹۵ ، ۲۳:۰۰
۲
۰
حصار آسمان
دوشنبه, ۳ آبان ۱۳۹۵، ۰۹:۰۰ ب.ظ
حصار آسمان
شمعی ندارد تا شبی پروانه باشد
باید برای گریه هایش شانه باشد
دنیا جهنم دره ی ماقبل مرگ است
وقتی نخواهد لحظه ای دیوانه باشد
حالش شبیه پنجم دیماه، وقتی
باور نمی کرد ارگ بم ویرانه باشد
با هر ترانه عاشقی می کرد، حالا
باید شبیه آدمی بیگانه باشد
یک خاطره از روزهای رفته فهماند
لیلی و مجنون بهتر است افسانه باشد
حتی خدا هم طاقت خواندن ندارد
شعری که اوجش هق هقی مردانه باشد
روزی خبر آمد جهان دیگری هست
تا دردهای این جهان بیعانه باشد
"پویا جمشیدی"
پنهان میان سه نقطه - انتشارات الف
۰۳ آبان ۹۵ ، ۲۱:۰۰
۳
۰
حصار آسمان
چهارشنبه, ۲۸ مهر ۱۳۹۵، ۰۹:۲۰ ب.ظ
حصار آسمان
گفته بـــودم بی تو می میــرم ولی ایــن بار ، نه
گفته بـــودی عاشقـــم هستی ولی انگــار ، نه
هـــرچه گویی "دوستت دارم" به جز تکرار نیست
خو نمی گیــــرم به این تکــــرارِ طوطیــــوار ، نه
تا که پا بندت شَــوَم از خـــویش می رانی مـــرا
دوست دارم همدمت باشــم ولی ســــربار ، نه
دل فروشی می کنی گویا گمان کــــردی که باز
با غــــرورم می خـــــرم آن را در این بــازار ، نه
قصد رفتن کـــــرده ای تا باز هـم گویــم بمـــان
بار دیگـــر می کنــم خواهش ولی اصــــرار ، نه
گه مـرا پس می زنی ، گه باز پیشم می کشی
آنچه دستت داده ام نامش دل است افسار ، نه
می روی اما خودت هم خــــوب می دانی عزیـــز
می کنی گاهــی فــــرامـوشم ولی انکـــار ، نه
سخت می گیـری به من با اینهمه از دست تـو
می شوم دلگیـــر شایــد نازنیــن ، بیــــزار ، نه
"پریناز جهانگیرعصر"
- پی نوشت: در بعضی مراجع، این شعر را به استاد شهریار نسبت داده اند. اما این شعر از ایشان نیست.
۲۸ مهر ۹۵ ، ۲۱:۲۰
۲
۰
حصار آسمان