کم به دست آوردمت، افزون ولی انگاشتم
بیش از این ها از دعای خود توقع داشتم
بید مجنون کاشتم، فکر تو بودم، خشک شد
زرد می شد مطمئنا کاج اگر می کاشتم
کم به دست آوردمت، افزون ولی انگاشتم
بیش از این ها از دعای خود توقع داشتم
بید مجنون کاشتم، فکر تو بودم، خشک شد
زرد می شد مطمئنا کاج اگر می کاشتم
تو همانی که دلم لک زده لبخندش را
او کــه هرگز نتوان یافت همانندش را
منم آن شاعر دلخون که فقط خرج تو کرد
غــــزل و عاطفــــه و روح هنرمندش را
نمیدانم این عاشق سرگشته و این شاعر حیران
تا کدامین طلوع زنده است و در کدامین غروب مرده
اما این را میدانم که عشق، ریشه دارد!
نه من و نه تو و نه هیچکس دیگر نمیتواند و نباید
آن را دست کم بگیرد و یا فراموش کند
بزرگترین نعمت الهی، اگر دستمایه دنیا طلبی های ما شود
دیگر به بازگشت ما به سوی خدا امیدی نیست!
شاید آنچه برمیگردد ما نباشیم!
حسرت های بی بازگشت ما باشند...
حیف است رفیق! حیف...
وقتی آن دنیا خدا نشانت بدهد که اگر با عشق زندگی میکردی چه میشدی و حالا چه شده ای!
آن روز را روز حسرت نام نهاده اند!
بگذار قبل از حسرت، اندکی تامل کنیم!
و بدانیم
که این دنیا فقط محل گذر است و نه جای ماندن!
قرار نیست خانه ای بسازی و یا برعکس، خانه ای را خراب کنی!
منظر چشم کسی را ویران و رواق دل کسی را خراب کنی...
خوب باش، شاد باش، بگو، بخند، از تمام نعمات خدا استفاده کن
اما نه هرگز به قیمت اشک چشمی و یا دل شکسته ای و یا ناله و آهی!
اصلا اگر بدانی اینجا جای ماندن نیست، و فقط باید بگذاری و بگذری، بیشتر به دلت میچسبد
این خوب بودن ها! مهربانی ها!
وگرنه فقط در طمع جمع کردن و بیشتر داشتنی!
مشکل اینجاست که همه میدانند روزی خواهند مرد
اما هیچکس نمیخواهد خود را قبل از مرگ عوض کند!
"حصار آسمان"
گفتم بدوم تا تو همه فاصله ها را
تا زودتر از واقعه گویم گله ها را
چون آینه پیش تو نشستم که ببینی
در من اثر سخت ترین زلزله ها را
میفکن بر صف رندان نظری بهتر از این
بر در میکده می کن گذری بهتر از این
در حق من لبت این لطف که میفرماید
سخت خوب است و لیکن قدری بهتر از این
آن که فکرش گره از کار جهان بگشاید
گو در این کار بفرما نظری بهتر از این
ناصحم گفت که جز غم چه هنر دارد عشق؟
برو ای خواجه عاقل، هنری بهتر از این؟!
دل بدان رود گرامی چه کنم گر ندهم؟
مادر دهر ندارد پسری بهتر از این
من چو گویم که قدح نوش و لب ساقی بوس
بشنو از من که نگوید دگری بهتر از این
کلک حافظ شکرین میوه نباتیست به چین
که در این باغ نبینی ثمری بهتر از این
"حافظ شیرازی"
ای عشق شکسته ایم٬ مشکن ما را
این گونه به خاک ره میفکن ما را
ما در تو به چشم دوستی میبینیم
ای دوست مبین به چشم دشمن ما را
شور دیدارت اگر شعله به دل ها بکشد
رود را از جگر کوه به دریا بکشد
گیسوان تو شبیه است به شب، اما نه
شب که اینقدر نباید به درازا بکشد