حصار آسمان

حصار آسمان در پهنه بی کران آبی رنگ خود جویای رنگی ست که عشق را معنا کند

۲۸ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «آغوش» ثبت شده است

جمعه, ۱۰ دی ۱۳۹۵، ۱۱:۵۹ ب.ظ حصار آسمان
تو نیستی و زندگی انگار تعطیل است

تو نیستی و زندگی انگار تعطیل است

تنهاتر از شمعی که از کبریت می ترسد
غمگین تر از دزدی که از دیوار افتاده
بی اعتنا پاکت کنند از زندگی، مثلِ
خاکستر سردی که از سیگار افتاده!

بی تو دلم می افتد از من، باز می خکشد
مثل کلاغی مرده که از سیم می افتد
این روزها هر بار که یاد تو می افتم
یک خط دیگر روی پیشانیم می افتد !

می خواهی از من رو بگیری، دورتر باشی
مانند طفلی مرده می پیچم به آغوشت
سردرد میگیری و من تکرار خواهم شد
مانند یک موسیقی غمناک در گوشَت

بی تو تمام کوچه ها سرد است، تاریک است
انگار خورشید این حدود اصلا نتابیده
تو نیستی و زندگی انگار تعطیل است
تو نیستی و ساعتِ این شهر خوابیده

تو نیستی و خاطراتی شور در چشمم
چون ماهیان مرده ای در رود، می پیچند
تکرارها من را شبیه زخم می بندند
سیگارها من را شبیه دود، می پیچند

بی تو شبیه ساعتی بی کوک، می خوابم
در لحظه هایی که برای شعر گفتن نیست
در خانه ای که پرده هایش بی تو تاریک است
در خانه ای که لامپ هایش بی تو روشن نیست

اینجا کنارم هستی و آرام، می خندی
آنجا کنار هم بغل کــــردیم دریا را
تو رفته ای، باید همین امشب بسوزانم
این یادها، این عکس ها، این آلبوم ها را


"حامد ابراهیم پور"

۱۰ دی ۹۵ ، ۲۳:۵۹ ۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
حصار آسمان
دوشنبه, ۲۹ آذر ۱۳۹۵، ۱۱:۰۰ ب.ظ حصار آسمان
آذر انگار کمی خسته شده از پاییز

آذر انگار کمی خسته شده از پاییز

بغلم کن که هوا سوزِ فراوان دارد
بدن یخ زده ام حالِ پریشان دارد

مثل بیدی تنم از سوز هوا میلرزد
امشب آغوش پر از مهر تو مهمان دارد

لب به روی لب سرما زده ی من بگذار
لبت امشب بخدا مزّه دو چندان دارد

حسرت داغیِ آغوش تو بیمارم کرد
تب من با لب تو چاره و درمان دارد

بغلم کن که در آغوش تو آرام شوم
روح سرگشته ی من میل به طغیان دارد

لحظه ای از من اگر دور شوی میمیرم
بی تو این زندگی اصلاً مگر امکان دارد؟

آذر انگار کمی خسته شده از پاییز
مژده ی آمدن فصل زمستان دارد

مثل آذر که در آغوش زمستان گم شد
بغلم کن که هوا سوزِ فراوان دارد

۲۹ آذر ۹۵ ، ۲۳:۰۰ ۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
حصار آسمان
شنبه, ۲۲ آبان ۱۳۹۵، ۱۲:۲۰ ق.ظ حصار آسمان
مقصد من نا کجای قصه هاست

مقصد من نا کجای قصه هاست

رک بگویم، از همه رنجیده ام!
از غریب و آشنا ترسیده ام!

با مرام و معرفت بیگانه اند!
من به هر ساز ی که شد رقصیده ام!

در زمستانِ سکوتم بارها
با نگاه سردتان لرزیده ام!

رد پای مهربانی نیست، نیست
من تمام کوچه را گردیده ام!

سالها از بس که خوش بین بوده ام
هر کلاغی را کبوتر دیده ام!

وزن احساس شما را بارها
با ترازوی خودم سنجیده ام!

بی خیال سردی آغوشها
من به آغوش خودم چسبیده ام!

من شما را بارها و بارها
لا به لای هر دعا بخشیده ام!

مقصد من نا کجای قصه هاست
از تمام جاده ها پرسیده ام!

میروم با واژه ها سر میکنم
دامن از خاک شما بر چیده ام!

من تمام گریه هایم را شبی
لا به لای واژه ها خندیده ام!

"فریدون مشیری"

۲۲ آبان ۹۵ ، ۰۰:۲۰ ۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
حصار آسمان
شنبه, ۲۷ شهریور ۱۳۹۵، ۱۱:۰۰ ب.ظ حصار آسمان
تا خوشبختی دوباره، فاصله ای نیست - دست نوشته

تا خوشبختی دوباره، فاصله ای نیست - دست نوشته

من از این همه
تنها آغوشی می خواستم
که ترانه ی ناامیدی هایم
میان گرمایش آب شود و فرو ریزد
همین یک بهانه کافی بود
برای تکرار این اشتباه
برای تکرار عشق
خطوط نگاهت برای ترانه هایم جای خالی نداشت
دریا سرابی بیش نبود
آن امواج لرزان
به صحرایی سوزان ختم می شد
تن به سراب این دریا زدن
پوستم را سوزاند و هزار پاره کرد
زمان خوبی برای عاشقی نبود!
اما عاشقی هیچگاه اشتباه نبود
دوباره شروع خواهم کرد
دوباره از نو عاشقت خواهم شد
مثل هزاران شبی که گذشت...
دیگران راه را دیدند و من، مقصد را
حالا اما ایستاده ام
چون کوه
تاوانم هر چه باشد، باشد!
راهی که به تو ختم شود
ارزش پیمودن را دارد...
و میدانم که روزی بالاخره
بوته محبتم، جوانه خواهد زد
و گل خواهد داد
گل هایی با شمیم یاس
پر از بوی خدا
و آنگاه بر این راه
در آن سوی افق
نمایان خواهی شد
با دشتی سرسبز از یاس های خوشبو
در سینه ات...
آری، محبت همیشه جوانه خواهد زد
تا خوشبختی دوباره، فاصله ای نیست
و این عشق مظلوم، دوباره سربلند خواهد شد...


"حصار آسمان"

۲۷ شهریور ۹۵ ، ۲۳:۰۰ ۵ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
حصار آسمان
يكشنبه, ۱۴ شهریور ۱۳۹۵، ۱۰:۰۰ ب.ظ حصار آسمان
دلم آغوش گرم و عشق یک پروانه می خواهد

دلم آغوش گرم و عشق یک پروانه می خواهد

غمی دارد دلم شرحش فقط افسانه می خواهد
به پای خواندنش هم گریه ی جانانه می خواهد

من آن ابر پر از بغضم که هر جایی نمی بارد
برای گریه کردن، مرد هم یک شانه می خواهد

ادامه مطلب...
۱۴ شهریور ۹۵ ، ۲۲:۰۰ ۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
حصار آسمان
پنجشنبه, ۱۱ شهریور ۱۳۹۵، ۰۷:۰۰ ب.ظ حصار آسمان
همیشه رفتن و رفتن ز آمدن چه خبر؟

همیشه رفتن و رفتن ز آمدن چه خبر؟

نسیم خوش خبر! از نور چشم من چه خبر؟
همیشه در سفر! از بوی پیرهن چه خبر؟

تو پیکی و همه پیغام عاشقان داری
از آن پری، گل قاصد! برای من چه خبر؟

ادامه مطلب...
۱۱ شهریور ۹۵ ، ۱۹:۰۰ ۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
حصار آسمان
پنجشنبه, ۱۱ شهریور ۱۳۹۵، ۰۲:۰۰ ب.ظ حصار آسمان
بعد از آن عشقی که در بند نفاق افتاده است

بعد از آن عشقی که در بند نفاق افتاده است

بعد از آن عشقی که درما اتفاق افتاده است
چشم هایت ظاهرا از اشتیاق افتاده است
 
فال لازم نیست حتی از خطوط دست هات
می توان فهمید بین ما فراق افتاده است
 
سوختم اما وجودم روشنی بخش تو شد
قدر یک هیزم که آغوش اجاق افتاده است

این در و آن در زدن چیزی برای من نداشت
مثل گنجشکی که در دام اتاق افتاده است

ترس از این "دوستت دارم" به ما محدود نیست
در تمام شهر انگار اختناق افتاده است

درد دارد نقش عاشق پیشه را بازی کنیم
بعد از آن عشقی که در بند نفاق افتاده است

"محمد نجفی نوکاشتی"

  • پی نوشت: میتوانید دکلمه این شعر را با صدای مه لقا غلامپور از این [ لینک ] دانلود نمایید.
۱۱ شهریور ۹۵ ، ۱۴:۰۰ ۶ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
حصار آسمان