حصار آسمان

حصار آسمان در پهنه بی کران آبی رنگ خود جویای رنگی ست که عشق را معنا کند

۱۶۹ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «عاشق دل خسته» ثبت شده است

يكشنبه, ۳۰ ارديبهشت ۱۳۹۷، ۱۱:۲۰ ب.ظ حصار آسمان
هر چیزیو که توی آتیش گم کنی، توی خاکستر پیداش میکنی! دست نوشته

هر چیزیو که توی آتیش گم کنی، توی خاکستر پیداش میکنی! دست نوشته

وسط حرفام دیدم یهو کلافه شد. مثل اینکه توی حرفام یه خاطره قدیمی رو یادآوری کرده باشم.
با یه حالت ناراحتی گفت میخوای بازم هوایی بشم؟
گفتم چطور؟
گفت: با یادآوری خاطرات قدیمی!
مثل کسی که یه برگ برنده پیدا کرده باشه ادامه داد:
اگه خودتم اینقدر خاطراتمون رو یادآوری نکرده بودی، الان فراموشم کرده بودی.

یه نگاهی بهش انداختم و گفتم: یعنی تو فکر میکنی اگه هنوز دوستت دارم، بخاطر اینه که خاطراتمون رو یادآوری میکنم؟
گفت: پس چی؟

با خودم فکر کردم شاید همین درک نکردن هاست که ازم دورت کرد. وگرنه مگه میشه بدونی یه نفر اینقدر دوستت داره و بری؟!
سرمو انداختم پایین و گفتم:
اگه میخواستم اینطوری تو رو به یاد خودم بیارم، تا حالا دیوونه شده بودم.
کم نبودن عکسا و متن هایی که میتونستن همه چیزو برام یادآوری کنن. اما من از وقتی که رفتی، هنوز یه بارم عکساتو نگاه نکردم. دیگه کم کم داشت صورت قشنگت یادم میرفت. اگه میخواستم اونا رو ببینم، یا جملاتت رو بخونم، یا خاطرات قدیمی رو یادآوری کنم، تا حالا حتما از نبودنت دیوونه شده بودم..

سرشو انداخت پایین. فکر کنم از نگاه کردن توی چشمام شرم داشت..
این واسه من بهتر بود. آخه اگه سرشو بالا میاورد و چشماشو میدیدم، نمیتونستم حرفای دلمو بگم. کلا لال میشدم. پس ادامه دادم:

نه.. من اینطوری یادآوریت نکردم. یه چیزی توی قلبم هست، که اگه هزار سالم بگذره، حتی اگه شکلتم یادم بره، بازم هر صبح موقع بیداری، قبل از هر فکر دیگه ای، تو رو یادم میاره. من نیازی به یادآوری خاطره ها ندارم. وقتی عاشق میشی، دیگه خودت نیستی. 
بارها سعی کردم فراموشت کنم. بارها خواستم بگذرم و برم سراغ زندگیم. چون بیشتر از هر زمان دیگه ای از انتظار خسته شده بودم. دلتنگی امونمو بریده بود. دوری تو همه فکرمو درگیر کرده بود. یه آدم عاشق، تنها وقتی دلش قرصه که یارش کنارش باشه یا باهاش همدل باشه. اما اگه نباشه، تو اصلا میتونی درک کنی چه شب و روزایی رو پشت سر میزاره؟

سرش همچنان پایین بود و هیچی نمیگفت. پس ادامه دادم: 
به نظرت من چرا باید اینهمه عذابو تحمل میکردم؟ بخاطر لجبازی با تو؟ یا مگه خود آزاری دارم؟ فکر میکنی من از شاد بودن بدم میاد؟ یا دوست دارم تا آخر عمر تنها بمونم که چی بشه؟ نه.. نه عزیزم. من دچار حالی ام که خودمم از درکش عاجزم چه برسه به توصیفش. فقط اینو میتونم بگم، که بهش میگن "دچار".

چندین بار دست به دامان خدا شدم شاید تونستم ازت دل بکنم. شاید دلمو راضی به دل کندن کنم. بعضی وقتا چندین روز پیاپی حالم بد نمیشد. با کلافگی میگذروندم. اما یهو یه شب خوابتو میدیدم. دیگه کل روز بعد و روزای بعدش چشمام خیس بود! از همه کس فاصله میگرفتم. جرات نمیکردم هیچ آهنگی گوش بدم. نه جدید و نه قدیمی و خاطره انگیز. ولی حتی اگه خودمم رعایت میکردم، بازم یهو میدیدی توی تاکسی، توی دانشگاه، توی جمع دوستا، یکی از اون آهنگای خاطره انگیزو میشنیدم. این که دیگه دست خودم نبود. نمیتونستم که گوشمو بگیرم. ناچار شدم واسه آخرین بار دست به دامان خدا بشم. آخرین امیدامو بردم به سمتش. خودش که از دل خستم خبر داشت. خودش که میدونست چند بار تو رو ازش خواستم. حساب تک تک اشکامو داشت. میدونست چقدر نیاز دارم به کمکش. واسه همین با تمام وجودم ازش خواستم. چله نشین شدم. ازش عهد گرفتم که یا تو رو برگردونه یا کمکم کنه که بتونم فراموشت کنم و نسبت بهت بی تفاوت بشم. تا تو هم بشی مثل اینهمه آدمی که دور و برم هستن. که بتونم شاد باشم و بخندم و اگه نیاز شد، دل ببندم به اونی که موندنیه. که بتونم بدون ترس از دلتنگ شدن، یه آهنگ جدید یا قدیمی رو بشنوم. ازش عهد گرفتم و قبل از پایان چله، تو برگشتی! اما حالا میگی که نمیخوای بمونی...

اینکه هر کاری کردم تا فراموشت کنم و نشد، اینکه از خدا بارها خواستم و نشد، اینکه خدا به جای برداشتن عشقت از دلم، تو رو برگردوند، یعنی نباید بری! یعنی نباید فراموشت کنم. یعنی نقش تو توی زندگیم، فعلا تموم نشده. که اگه شده بود، الان به فکرت نبودم، دوستتم نداشتم. دستی ورای تمام دست ها عشقتو توی دلم جا داده. هر کاری کردم شاید دیگه روزمو با تو شروع نکنم، نشد! هر چقدر بیشتر میگذره، انگار عشقمم بیشتر میشه. زمانی میتونم ازت دست بکشم، که اون بخواد. اما اون چرا نمیخواد؟ من نمیدونم! رفتنت، بد شدنت، دل شکستنای مکررت، حرفای اشک درآرت، هیچکدوم باعث نشد این احساس تغییر ماهیت بده.

گفت: اما من برنگشتم که بمونم!

بغض گلومو گرفت. نتونستم حرف بزنم. با خودم گفتم یعنی اینقدر بدم که نمیتونی بمونی؟ یعنی حالا هم که حال بدمو برات تعریف کردم باز هم میخوای بری؟ آخه چطور دلت میاد؟ پس من چیکار کنم؟ چه خاکی سرم بریزم؟
حرفمو قورت دادم و گفتم: من نمیتونم تصمیمتو بپذیرم. گناه من چیه؟ چیکار کردم که از چشمت افتادم؟

سرشو انداخت پایین و گفت: هیچی. تو بهم هیچ بدی نکردی. این وسط من بد بودم. تو فقط داری زندگی خودتو خراب میکنی

گفتم: من هیچوقت عمدا نخواستم زندگیمو خراب کنم. هیچوقت! بعد رفتنت بارها خواستم خودمو خوب کنم. نشد! باورم می کنی؟!
حالا که با چشمات میبینی نمیتونم فراموشت کنم، حالا که میبینی چقدر درد کشیدم توی نبودنت، حالا که می بینی پای دوست داشتنت تا کجا وایسادم، حالا که خسته تر از همیشه ام توی دل کندن از تو، اگه واقعا نمیخوای زندگیم خراب بشه، نمیخوای این دردا رو داشته باشم، پس مسئولیت خودتو بپذیر و برگرد!

باز هم با بی رحمی تمام گفت: نمیتونم، یا شاید نمیخوام!

بهش گفتم: پس می بینی؟! نمیتونی یکیو توی حال بدی که براش درست کردی رها کنی و بری، بعد انتظار داشته باشی که خودش خوب شه! هر چیزیو که توو آتیش گم کنی، توی خاکستر پیداش میکنی! اگه رفتی و من هر کاری کردم نشد، اونوقت چی؟ اگه ده سال گذشت، بیست سال گذشت، اصلا تا آخر عمرم نتونستم چی؟ کدوم آدمی مثل من عاشق شده تا بتونه با اطمینان بگه عشقم در چه سطحیه و تا کجا ادامه داره؟ اگه کل زندگیم نابود شد، اونوقت نمیتونی بگی تقصیر تو نبود! اگه وقتی که فهمیدی باید درستش کنی، خیلی دیر باشه چی؟

...

  • پی نوشت 1: جناب ه الف سایه:
    رفت و از گریه ی توفانی ام اندیشه نکرد 
    چه دلی داشت خدایا که به دریا زد و رفت
    بود آیا که ز دیوانه ی خود یاد کند؟
    آن که زنجیر به پای دل شیدا زد و رفت



قسمتی از نوشته های درهم برهم من!
شاید روزی کتاب شود ...
#حصار_آسمان

۳۰ ارديبهشت ۹۷ ، ۲۳:۲۰ ۱۲ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰
حصار آسمان
سه شنبه, ۴ ارديبهشت ۱۳۹۷، ۱۱:۴۷ ب.ظ حصار آسمان
آنان که بسیار عاشقند - دست نوشته

آنان که بسیار عاشقند - دست نوشته

ننویس
از این به بعد
تمام بغض هایت را
اشک هایت را
نرسیدن هایت را
نبودن ها را، نشدن ها را
دلتنگی ها، حالهای خراب، اوقات غبار گرفته را
چشمان بارانی ات را
ننویس به نام من!

ننویس پای دل خسته ام!
همان که خسته اش کردی...
از خودت، از خودش و از خدایش!

ننویس پای بغض دلی که دوست داشتنش را دیدی و
راضی به دیدن غروبش شدی!

اگرچه راضی به غروبش کردی؛
اگر چه آنچه تو کردی، فقط زمانی التیام می یابد که
پیمان ها گسسته و یاران از یاد رفته باشند...
لیک، سَرِ این سخن را تا روزی معلوم
که من می دانم و خدا
گم خواهد کرد!

بی انصاف بودن که شاخ و دم ندارد جانم.. دارد؟!
خود رابه آن راه زدن، یک حواسِ پرت می خواهد
که تو داری!
می دانم که تو
آنچه که کردی را به یاد نخواهی آورد
و هر چه شد، به پای دل خسته ای که
با تمام خستگی، هنوز هم دوستت دارد
که تو دوست داشتنش را باور نخواهی کرد
خواهی نوشت..
پس بگذار آنچه در حقت کرده ام، زین پس، بین من و خدا مستور بماند
تو اسمش را بگذار نفرین
و بعدها هر چه شد،
بنویس پایِ... پایِ لنگِ دلِ خسته ام

من اما اسمش را می گذارم عشق
می گویم آنچه که باقی خواهد ماند، جز "عشق" نیست
تو که هم از درک حالم عاجزی،
هم از التیام زخم هایی که سر پنجه خودت بر جای گذاشته،
هم از باور سخن هایی که از عشق بی حدم نشات گرفته اند، نه از زبان و دهانم!

عاجزی، چرا که در کلام های گفته و نگفته ات
یک "من"
یک منِ بزرگ
یک منِ بزرگ تر از تمام آرزوهای دو نفره مان؛
جا خوش کرده است!!
چون دملی چرکین آمد و
حال رابطه و عشق را به هم زد و رفت..
لکه ننگی شد بر صورتمان
و داغ بزرگی بر دلهامان

این "من" همان متهمی است
که نخواهی گذاشت هرگز جرمش محرز شود
این "من" ی که در سخن هایت پیدا شد و
بعض شد و نشست کُنج گلوی غم بارم...
از "ما" به "من" رسیدن، فاجعه عمیقی است؛
که در عشق رخ داده است..
جز این است؟

سربسته می گویم
اگرچه در نگاهت،
مقصر تمام اتفاقات عمرت، زین پس منم؛
اما تو خودت را باخبر کن
که خدای تو فرمود:
وَمَن یَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرًّا یَرَهُ
بر گردن هر کس بندی است،
که سمت دیگرش به اعمال او بند است...
نه به نفرین دیگری!

آنان که عاشقند
آنان که بسیار عاشقند
و آنان که از جام دیوانگان نوشیده اند، بهتر می دانند
که دل عاشق را از کینه نصیبی نیست
اگرچه دلگیرند و متهم
اما تا آن سوی ابد هم
دلشان شور لبخند لیلایشان را خواهد زد

#حصار_آسمان

۰۴ ارديبهشت ۹۷ ، ۲۳:۴۷ ۱۴ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰
حصار آسمان
سه شنبه, ۲۴ بهمن ۱۳۹۶، ۱۲:۳۸ ق.ظ حصار آسمان
اسمتو ببخش به لبهام

اسمتو ببخش به لبهام

پس از آن غروبِ رفتن، اولین طلوع من باش
من رسیدم رو به آخر، تو بیا شروعِ من باش

شبو از قصه جدا کن، چکه کن روو باور من
خط بکش روو جای پای گریه های آخرِ من

اسمتو ببخش به لبهام، بی تو خالیه نفس هام
قد بکش روو باور من، زیر سایه بون دست هام

خواب سبز رازقی باش، عاشق همیشگی باش
خسته ام از تلخی شب، تو طلوع زندگی باش

من پر از حرف سکوتم، خالی ام! روو به سقوطم
بی و تو آبیِ عشقت، تشنه ام، کویر لوتم

نمیخوام آشفته باشم، آرزوی خفته باشم
تو نزار آخرِ قصه، حرفمو نگفته باشم

ترانه سرا: #ترانه_مکرم
آهنگساز و تنظیم: #بابک_زرین
#معین
موزیک #طلوع
[ دانلود ]

۲۴ بهمن ۹۶ ، ۰۰:۳۸ ۱۸ نظر موافقین ۱۴ مخالفین ۰
حصار آسمان
پنجشنبه, ۱۹ بهمن ۱۳۹۶، ۰۷:۵۹ ب.ظ حصار آسمان
تمامِ این سال ها می توانستم نمانم

تمامِ این سال ها می توانستم نمانم

تمامِ این مدت می توانستم
عاشقِ هر رهگذری که می آید
بشوم
و هیچ خیالی هم از تو
در سرم نپرورانم
من می توانستم
دوست داشتن را
نکِ زبانم بنشانم
و با هر لبخندی
دهان باز کنم و بگویم:
راستی! من دوستت دارم
من می توانستم دلم را
تکه تکه کنم و هر تکه اش را
جایی جای بگذارم!
می بینی؟ من می توانستم
نغمه ی عاشقم عاشقم را
دور تا دورِ این دنیا
رقصان زمزمه کنم
اما تو
لعنت به این تو!
که هرکه هم که آمد
به حرمتِ جایِ پایِ تو
بر رویِ چشمانِ منتظرِ من
سر خم کرد و به ادایِ احترام
نماند!
نه که نخواهد بماند نه!
تو نگذاشتی
بس که از این زبان وامانده
در نمی آمد چند کلامِ دلبرانه!
تمامِ این سال ها می توانستم نمانم
اما ماندم...
نه تنها پایِ تو
من ماندم تا اگر هم نیامدی
دنیا ببیند این حوالی می شود
هر روز و هر ثانیه
دل را حراجِ هر شیرین زبانی نکرد

#عادل_دانتیسم


تمام نوشته ها و تصاویر با کیفیت اصلی توی صفحه اینستاگرام و کانال تلگرام ما موجوده. اگر کسی خواست، ما رو دنبال کنه.

۱۹ بهمن ۹۶ ، ۱۹:۵۹ ۱۲ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰
حصار آسمان
شنبه, ۱۴ بهمن ۱۳۹۶، ۰۸:۰۲ ب.ظ حصار آسمان
تا ابد هم از اینکه بهش گفتم دوستت دارم، پشیمون نمیشم - دست نوشته

تا ابد هم از اینکه بهش گفتم دوستت دارم، پشیمون نمیشم - دست نوشته

توی زندگیم کارای زیادی کردم
بخاطر خیلیاش پشیمونم
اما تا ابد هم از اینکه بهش گفتم دوستت دارم، پشیمون نمیشم
حتی اگه تا یه چیزی اونور تر از ابد هم به درد دوری دچارم کنه
میگن عاشق شدن خوبه، ولی زمانی که عاشق کسی بشی که موندنی باشه...
اما من میگم عاشق شدنی خوبه، که در قید و بند رفتن و موندن کسی نباشه
آدما همیشه در گذرن، حتی اگه بمونن!
طرف مقابلت نیست که باعث شدت عشقت میشه!
این تویی و طینتت که تا چه حد بخوای پای عشقت خرج کنی...
بعضیا با دلشون میان، بعضیا با پولشون!
بعضیام مثل من با همه دار و ندارشون ...
برای من قماری در کار نبود
آدما با عاشق شدن، حتی با درد فراق کشیدن یا رفتن اونی که دوستش دارن، نمی بازن!
اونا وقتی می بازن که عشقشون ته بکشه!
وقتی که عشقشون با رفتن اونی که رفته، بره
اما من نباختم...
از یه جایی به بعد همه چیزو فهمیدم
اونجا فهمیدم که نیازی نیست ببینمش تا عشقش توی سینم گر بگیره!
لازم نیست صداشو بشنوم تا بازم دلم به عشقش بزنه!
لازم نیست کنارم باشه تا بخوام کنارش باشم...
حتی فهمیدم که بدیاشو هم دوس دارم
که با تمام بدیاش بازم عزیزمه...
که حتی اگر نخواد، نباشه، نیاد، و تا ابد دردمو درمان نکنه، بازم نمیتونم دوستش نداشته باشم
حتی اگه نابودم کنه ولی ازم کمک بخواد، حتی نمیتونم بهش جواب رد بدم
حال زلیخا رو میبینی؟ منم خیلی وقته همونجورم
همون اندازه دیوانه، همون اندازه پایبند، همون اندازه دردمند!
روز و شبام با درد داره میگذره ولی...
من به عاقبت این عشق خوش بینم
شاید خیلی چیزا از دست دادم
اما وقتی دیدم مسیر عشقم به خدا ختم میشه، همه دردا برام شیرین شد. نقمت رو نعمت میبینم و بر اون شاکرم
مطمئن باش اگه عشقت ته بکشه، عاشق خوبی نبودی!
حالا میتونم با افتخار بگم که بهترین کاری که توی تمام عمرم میتونستم بکنم، دوست داشتنش بود...
یه عشق زمینی که پله ای شد برای رسیدن به معشوق اصلی
و من مطمئنم روزی دست هر دومونو میگیره
دوری تموم میشه، روزای خوب میرسه
و خدا محاله از عشقی که بنده ای رو بهش نزدیک کرده، به سادگی بگذره.. #مطمئن باش


#حصار_آسمان
این متن قابلیت تبدیل به یه دیالوگ عالی رو داره :)
از نوشته های درهم برهم من!
امیدوارم روزی کتاب شود

۱۴ بهمن ۹۶ ، ۲۰:۰۲ ۱۴ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰
حصار آسمان
پنجشنبه, ۱۲ بهمن ۱۳۹۶، ۰۹:۲۳ ب.ظ حصار آسمان
قد عاشق شدنم را خودت اندازه بگیر

قد عاشق شدنم را خودت اندازه بگیر

مثل یک کودک بد خواب که بازیچه شده
خسته ام خسته تر از آنکه بگویم چه شده
در خیالات بهم ریخته ى دور و برم
خیره بر هر چه شدم خاطره اى زد به سرم
مى روم چشم ترم را به زیارت ببرم
تا از آن چشم نظر باز شکایت ببرم

ناممان منتسبش بود نمیدانستیم
جانمان در طلبش بود نمیدانستیم
خبر آمد همه جا شعر تو را میخواند
شعرمان ورد لبش بود نمیدانستیم

قول دادم برود از غزل آتى من
لطف کن حرف نزن قلب خیالاتى من
مشکلت با من و احوال پریشانم چیست ؟
قلب من تند نرو صبرکن آرام بایست
نفسم را به هواى نفسى تازه بگیر
قد عاشق شدنم را خودت اندازه بگیر
بخدا هیچ کسى مثل من آزرده نشد
مثل لب هاى تو انقدر ترک خورده نشد
هیچ کس مثل من از دست خودش شاکى نیست
از همین فاصله برگرد تو هم باکى نیست

فرق دارد دل من با دل تو عالمشان
در دهانم پر حرف است نمى گویمشان
به خودم سیلى سرخى زدم و دم نزدم
آن زمان که همه فریاد زدند از غم شان

پشت وابستگى ام هست دلیلى که نپرس
منم و تجربه ى طعم اصیلى که نپرس
حرف دل را که نباید بگذارى آخر
این چه چشمان شروریست که دارى آخر ؟
چشم تو روى من غم زده شمشیر کشید
قلب من یاد تو افتاد فقط تیر کشید
حمله ى قرنیه ها را نپذیرم چه کنم ؟
من اگر دست تو را سخت نگیرم چه کنم ؟
هر چه من مى کشم از این دل نامرد من است
این غزل ها همگى گوشه اى از درد من است

#سید_تقی_سیدی

۱۲ بهمن ۹۶ ، ۲۱:۲۳ ۱۰ نظر موافقین ۸ مخالفین ۰
حصار آسمان
يكشنبه, ۲۱ آبان ۱۳۹۶، ۱۲:۰۰ ب.ظ حصار آسمان
زندگی درد قشنگیست که جریان دارد

زندگی درد قشنگیست که جریان دارد

تا زمانی که رسیدن به تو امکان دارد
زندگی درد قشنگیست که جریان دارد

زندگی درد قشنگیست به جز شبهایش
که بدون تو فقط خواب پریشان دارد

یک نفر نیست تو را قسمت من گرداند؟
کار خیر است اگر این شهر مسلمان دارد!

خواب بد دیده ام ای کاش خدا خیر کند
خواب دیدم که تو رفتی، بدنم جان دارد!

شیخ و من هر دو طلبکار بهشتیم، ولی
من به تو، او به نماز خودش ایمان دارد

اینکه یک روز مهندس برود در پی شعر
سر و سریست که با موی پریشان دارد

"من از آن روز که در بند توام" فهمیدم
زندگی درد قشنگیست که جریان دارد


"علی صفری"


همچنین سایز استوری اون رو میتونین از این لینک ببینید

۲۱ آبان ۹۶ ، ۱۲:۰۰ ۵۷ نظر موافقین ۱۶ مخالفین ۰
حصار آسمان