حصار آسمان

حصار آسمان در پهنه بی کران آبی رنگ خود جویای رنگی ست که عشق را معنا کند

۳۷ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «عشق واقعی» ثبت شده است

شنبه, ۲۵ آذر ۱۴۰۲، ۰۶:۰۷ ب.ظ حصار آسمان
هنر در فاصله هاست

هنر در فاصله هاست

خوبِ من، هنر در فاصله هاست...
زیاد نزدیک به هم می سوزیم و زیاد دور از هم یخ می زنیم.
تو، نباید آن کسی باشی که من می خواهم
و من نباید آنکسی باشم که تو می خواهی!
کسی که تو از من می خواهی بسازی
یا کمبودهایت هستند یا آرزوهایت
من باید بهترین خودم باشم برای تو
و تو باید بهترین خودت باشی و بشوی برای من
خوب ِ من، هنرِ عشق در پیوند تفاوت هاست
و معجزه اش نادیده گرفتن کمبودها...
تمام غصه ها از همان جایی آغاز می شوند
که، ترازو بر می داری می افتی به جان دوست داشتنت
اندازه می گیری!
حساب و کتاب می کنی!
مقایسه می کنی!
و خدا نکند حساب و کتابت برسد
به آنجا که زیادتر دوستش داشته ای
که زیادتر گذشته ای
که زیادتر بخشیده ای
به قدر یک ذره
یک ثانیه حتی!
درست از همانجاست که توقع آغاز می شود
و توقع آغاز همه ی رنج هاست
زندگی ست دیگر...
همیشه که همه رنگ‌هایش جور نیست
همه سازهایش کوک نیست
باید یاد گرفت با هر سازش رقصید
حتی با ناکوک ترین ناکوکش
اصلا رنگ و رقص و ساز و کوکش را فراموش کن
حواست باشد به این روزهایی که دیگر برنمی گردد
به فرصت هایی که مثل باد می آیند و می روند و همیشگی نیستند
به این سالها که به سرعت برق گذشتند
به جوانی که رفت
میانسالی که می رود
حواست باشد به کوتاهی زندگی
به زمستانی که رفت
بهاری که دارد تمام می شود کم کم
ریز ریز
آرام آرام
نم نمک...
زندگی به همین آسانی می گذرد.
ابرهای آسمان زندگی گاهی می بارد گاهی هم صاف است،
بدون ابر بدون بارندگی...


این نوشته را به گاندی نسبت میدهند! درست و غلطش با خودشان اما من فکر نمیکنم!



پی نوشت اول: بین دلهای ما گاهی فاصله می افتد که این فاصله را گاه دیگران و شرایط می سازند و گاه خودمان. با درک نکردن. با غرور، با ترس، با خودخواهی! اما من این بار دوست دارم این فاصله را با عشق قرار دهم. وقتی به تو نزدیکم، روحم در طلب تو آنقدر شور و هیجان به خود میگیرد که می ترسم از حرارتش، بسوزی و شیرینی اش دلت را بزند. وقتی هم از تو دورم، دلتنگی امانم را میبرد. مجبورم گاهی اوقات تحمل کنم اما نمی توانم زیاد از تو دور بمانم. چون می ترسم مبادا این دوری، تو را مغموم و دلشکسته کند! همیشه باید تعادلی میان این بودن و نبودن، باشد. به قول نزار قبانی: "بیم آن دارم که زیاد با تو سخن بگویم. مبادا خسته شوی و بیم آن دارم که سکوت کنم، مبادا گمان کنی دیگر برای قلبم مهم نیستی"


من تو را آنقدر دوست دارم، که باور نمیکنی! می ترسم گمان کنی نمایش است. می ترسم با خود بیندیشی مرا فتح کرده ای و دیگر به من رغبتی نداشته باشی. آخر آدم قله هایی که فتح میکند را دیگر بار نمیخواهد فتح کند. باید دست به عصا حرکت کنم. باید تو را بفهمم، درک کنم. نه تندِ تند. بلکه آرام آرام. مانند حل شدن قند در چای. نمیفهمی کی حل شد! اما شیرینی اش را حس میکنی. من همین یک دل را بیشتر ندارم. اگر بی محابا عمل کنم، اگر دلت را بزنم، هم دلت را باخته ام، هم دلم را... بی تابی گنجشک در قفس را ببین و بدان دل من نیز در دوری تو آنگونه خود را به در و دیوار قفسی که خودم ساخته ام می کوبد. چون می خواهم وقتی رهایش کردم، مقصدی جز تو نداشته باشد و در کنج آغوش تو جای بگیرد.

 

۲۵ آذر ۰۲ ، ۱۸:۰۷ ۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
حصار آسمان
چهارشنبه, ۲۸ آبان ۱۳۹۹، ۱۱:۰۹ ب.ظ حصار آسمان
ملت عشق یا ملت بی بند و باری؟

ملت عشق یا ملت بی بند و باری؟

مدتها بود که از غریب و آشنا، تعریف کتاب "ملت عشق" نوشته الیف شافاک را می شنیدم اما فرصت نمیشد سری به این کتاب بزنم تا ببینم آنچه می گویند درست است یا غلوّی است حیله گرانه. داستان اصلی کتاب حول شمس تبریزی و دیدارش با مولاناست. از این نظر حقیقتا مجذوب شدم که بخوانمش. اما اکنون می گویم که از خواندنش شرمسارم!

نویسنده سعی کرده در سایه عشق حقیقی که در اشعار مولانا پیداست، عشق نفسانی و هوس خودش را به مخاطب بقبولاند. میخواسته خواننده را با دلیل و توجیه و کمک گرفتن از مولانا و شمس و ادراکات و مفهوم عرفانی، به این سمت سوق دهد که قرار نیست خیانتی در کار باشد و هر چه هست، از عشق است! عشقی معصومانه!!! (دقیقا همین جمله در کتاب نوشته شده) شخصیت اولیه داستان زنی است به نام اللا روبینشتاین که بیست سال است با همسرش زندگی مشترک دارد و صاحب سه فرزند است. اللا به گفته نویسنده داستان، متوجه خیانت های مکرر همسرش به خودش می شود. اما چگونه؟ با بوی عطری روی لباس همسرش یا با دیر آمدن همسرش! این در حالی است که در تمام داستان سعی شده به خواننده بفهماند که قضاوت عجولانه و نابجا نباید داشت اما خود شخصیت اصلی اش خیانت را بدون نشان دادن هیچ سندی محرز میداند. حال چطور فهمید شوهرش خیانت کرده؟ الله اعلم! سپس نویسنده داستان را همزمان با شرح دادن داستان شمس و مولانا پیش می برد و قواعد چهلگانه عشق را که به هر چیزی شبیه است الا قاعده (!) مطرح میکند. هدف اصلی این است که بگوید حالا اللا هم به حکم عشق و قواعدش حق دارد خیانت کند و برود سراغ مرد دیگری! از این هوس به احساسات معصومانه یاد میکند و طوری نمایش می دهد که انگار این حق همه است که خیانت کنند! که اگر وسط زندگی مشترک دیدند دلشان با همسرشان خوش نیست، بروند با کس دیگری بنای عشق بگذارند آنهم وقتی که هنوز تکلیف این رابطه را مشخص نکرده اند! خب پس بین شوهر اللا و خود اللا دیگر چه فرقی هست؟ تازه من می گویم که اگر شوهر اللا بخاطر هوس های زودگذر به سراغ زنهای دیگر میرفته و صد البته عشقی به آنها نداشته، لااقل خانه و خانواده اش را ترک نکرده و همچنان محبتش را هرچند کمرنگ تر، نثار آنها میکند. اما اللا چه؟ بعد از مدت ها نامه نگاری عاشق مردی غریبه شده و سپس به محل اقامتش می رود و سپس به اتاقش و در دل آرزوی این را دارد که آن مرد او را در بر بگیرد و از هم کام دل بگیرند! سپس با او می رود و همسر و سه فرزندش را رها میکند! هیچ هوسی هم در کار نیست! فقط نمی دانم چرا از تمام متن داستان اینگونه بر می آید که اللا برای هم بستر شدن با آن مرد غریبه لحظه شماری می کند و آرزوی گم شده اوست!! به اسم عشق، به کام نفس! اگر آن مرد غریبه یک آدم صوفی مسلک و پرهیزکار و مسلمان است، نباید این را بداند که به یک زن متاهل نباید نزدیک شد؟ در حالی که از همان اوایل داستان می داند اللا همسر و سه فرزند دارد! این رابطه از همان ابتدا غلط و شیطانی است! این رابطه را چه به عشق؟ همسرش مقصر است اما این دلیل خوبی برای خیانت نیست.

از همان اوایل داستان که نویسنده سعی میکرد رابطه دختر بزرگ اللا با دوست پسرش را عشق بنامد، شک کرده بودم که عشق در ذهن نویسنده مفهومی بس پایین تر و پست تر از عشق واقعی را دارا باشد. آن هنگام که دخترش رابطه را با دوست-پسرش به هم می زند و دوست-پسرش هم دوست-دختری دیگر را انتخاب میکند (گفتن این متون بسیار خنده دار است!) فهمیدم که آن رابطه اصلا عشق نبوده! پس نویسنده از چه دفاع میکرد؟ جز از هوس؟! اگر عشق در کار بود، اینقدر زود تمام میشد و آن پسر کسی دیگر انتخاب میکرد؟ این است عشق؟ وقتی اللا همسر و سه فرزندش را آن هم بیخبر و بدون طلاق گرفتن رها کرد و با مردی غریبه رفت، آن هم به اسم (عشق)، دیگر مطمئن شدم عشق در نظر الیف شافاک همین لذت های پست و زودگذر دوزاری است که امروز هست و فردا نیست! عشق در نظر ایشان یعنی غلیانی هورمونی که در یک آن راه خوشایندی از آینده به شما نشان دهد و اینکه چقدر به اصول اخلاقی و انسانی نزدیک باشد اصلا مهم نیست. مهم این است که من چه میخواهم!

تمام قسمت هایی که مربوط به اللا بود را به اکراه خواندم چون وجدانم نمیطلبید شاهد خیانت باشم و بدتر از همه، توجیهات مسخره ای که فقط برای دلخوشی بعضی ها خوب است را بخوانم. در فکرم بود که شاید نویسنده بخواهد آخر داستان همه این سوء تفاهم ها را به کمک یکی از آن قواعد چهلگانه حل کند. یکی از آن قواعد حرف از آزادی در عشق می زند. بله عشق باعث آزادی است. اما آزادی از قید و بندهایی که انسان را به جمود و نیستی می کشانند. نه آزادی از قواعدی که عشق را شکل می دهند. اگر قرار باشد در آسمان پرواز کنیم، خب، باید اول قواعد پر زدن را بدانیم و موبه مو اجرا کنیم! اگر بگوییم پرواز کردن به قوائد پرواز نیازی ندارد، اصلا پروازی شکل نخواهد گرفت. اولین قانون عشق تعهد است. در زندگی اللا تعهد چه جایی دارد؟ (گناه کسی دیگر، گناه مرا توجیه نمی کند!). اگر میبیند همسرش را دیگر نمیخواهد یا در انتخابش اشتباه کرده، خب اول تکلیف این رابطه را مشخص کند! وقتی جایی که باید تعهد داشته باشد، ندارد و جایی که نباید داشته باشد، دارد، چه فایده از این تعهد؟! تعهد در برابر مردی غریبه! اما آخر داستان اللا رفته بود و خانواده اش را رها کرده بود. آن هم به نام عشق! آه که چه مظلومی عشق!

عاشق، نمی تواند نامرد باشد، خیانت کند، یا از زیر بار مسئولیتی که دارد شانه خالی کند. چه اصراری است که لذت ها و هوس های دل سرگردان خویش را عشق بنامند؟ جز اینکه میدانند هوس های رنگارنگ و بی مایه شان، از عشق اعتبار میگیرد و الا بدون عشق، بوی گندش همه هستی را میگیرد! فرض بگیریم همسر اللا خیانتکار و پست است. وظیفه اللا در برابر سه فرزندش چه می شود؟ آنها چه گناهی دارند که باید شاهد این باشند مادرشان سرسپرده مردی غریبه شده و آنها را رها کرده است؟ هر چند می دانم اینگونه روابط و اینگونه زندگی ها برای غربی ها خیلی وقت است عادی شده. اما تعجبم از این است که چرا خیلی از خود ماها که از بچگی با قواعد اسلامی بزرگ شده ایم و رابطه با زن متاهل را از بدترین پستی ها می دانیم، باز هم آن را می پسندیم؟ انسان عاشق می داند که بین عشق و هوس، به عرض یک مو فاصله هست! کمی بلغزد، تمام مفهوم و اعتبار و اللهیتی که برای عشق قائل است، یکباره چون دود به هوا می رود و جز تمثالی سیاه و سوخته، چیزی نمی ماند.


تمام دید مثبتی که به شمس و مولانا داشتم، با این پایان تلخ انتخاب اللا دود هوا شد. تازه میفهمم که شاید کل داستان شمس و مولانا را برای توجیه کارهای اللا مطرح کرده باشد! هر انسانی با رجوع به فطرت خود می تواند بفهمد خواست خدا چه هست و چه نیست. بعضی کارها در فطرت انسان سیاه و کدرند و انسان آنها را بر نمی تابد. یکیش همین خیانت! دیگری رابطه با زن متاهل! اصلا ربطی به دین و ایمان ندارد. کثیف است! بوی گندش مسیحی و مسلمان و کافر را مشمئز میکند. اگر کسی اینها را میپسندد نشانه این است که از فطرتش دور شده. وقتی دائم در معرض بوهای بد باشی، دیگر به آنها عادت میکنی و حسش نمیکنی. باید مدتی به خلا درونت رجوع کنی تا ببینی راه چیست و بیراهه کدام است. انسانها دائما در حال فریب خود هستند. حال آنکه حقیقت درونی خود را نمیتوانند فریب دهند. با دست نمیتوان جلوی نور خورشید را گرفت.
۲۸ آبان ۹۹ ، ۲۳:۰۹ ۲ نظر موافقین ۵ مخالفین ۱
حصار آسمان
چهارشنبه, ۱۹ تیر ۱۳۹۸، ۰۹:۳۲ ب.ظ حصار آسمان
پری دخت

پری دخت

جایی از کتاب نبود که بخوانم و نشانه های آشنا به چشمم نخورد. نشانه هایی که یادآور چندین سال خون دل خوردن بوده و هست. الحق که دست نویسنده درد نکند! شاید خیلیها این نوشته ها را نفهمند اما یک عاشق میداند که جوهر دل کجای کاغذ نشسته. که البته عشق های امروزی را با این نوع از عشق سر و کاری نیست. چند ماه آزگار بوس و بغل و گردش و ... تازه می شنوی که "ما به درد هم نمیخوریم" یا "هرچی بینمون بوده تموم شده!" و نهایتا اسمت می شود دوست! چه تنزل حقیرانه ای!

کجا معنای فراق را میدانند؟ کجا به حد غایت دلتنگی رسیده اند؟ دلتنگ که شده اند، دست محبوب ساعتی (!!!) خود را گرفته اند یا در چشمانش چشم دوخته اند... اصلا جهنم ضرر، خیلی که دلتنگی را چشده باشند، قید محبوب را زده اند و بهانه آورده اند و "ارزش من، ارزش تو" گفته اند و منت ها گذاشته اند! کجا میدانند دوری یعنی چه؟ کجا میدانند وفاداری یعنی چه؟ حتی این وفا را حماقت میدانند و روشنفکرانه دم از منطق و عقل زده اند! کجا هزار باره در برابر کوه دلتنگی و فراق ایستاده اند و دم نزده اند؟ نهایتا گفته اند "نباشی هستن" و محبوب را تنزل داده اند به سرگرمی ساعتی ای که چون نباشد، کسان دیگر هستند که خاطرش را خوش کنند!

عشق یعنی پریدخت. یعنی سوز فراق و دلتنگی موجود در هر نامه. یعنی عشقی نجیب و سر به زیر. یعنی خیلی چیزها که به مشام نسل حاضر نرسیده و شاید هرگز نرسد!


#پریدخت #حامد_عسکری

۱۹ تیر ۹۸ ، ۲۱:۳۲ ۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
حصار آسمان
شنبه, ۱۴ بهمن ۱۳۹۶، ۰۸:۰۲ ب.ظ حصار آسمان
تا ابد هم از اینکه بهش گفتم دوستت دارم، پشیمون نمیشم - دست نوشته

تا ابد هم از اینکه بهش گفتم دوستت دارم، پشیمون نمیشم - دست نوشته

توی زندگیم کارای زیادی کردم
بخاطر خیلیاش پشیمونم
اما تا ابد هم از اینکه بهش گفتم دوستت دارم، پشیمون نمیشم
حتی اگه تا یه چیزی اونور تر از ابد هم به درد دوری دچارم کنه
میگن عاشق شدن خوبه، ولی زمانی که عاشق کسی بشی که موندنی باشه...
اما من میگم عاشق شدنی خوبه، که در قید و بند رفتن و موندن کسی نباشه
آدما همیشه در گذرن، حتی اگه بمونن!
طرف مقابلت نیست که باعث شدت عشقت میشه!
این تویی و طینتت که تا چه حد بخوای پای عشقت خرج کنی...
بعضیا با دلشون میان، بعضیا با پولشون!
بعضیام مثل من با همه دار و ندارشون ...
برای من قماری در کار نبود
آدما با عاشق شدن، حتی با درد فراق کشیدن یا رفتن اونی که دوستش دارن، نمی بازن!
اونا وقتی می بازن که عشقشون ته بکشه!
وقتی که عشقشون با رفتن اونی که رفته، بره
اما من نباختم...
از یه جایی به بعد همه چیزو فهمیدم
اونجا فهمیدم که نیازی نیست ببینمش تا عشقش توی سینم گر بگیره!
لازم نیست صداشو بشنوم تا بازم دلم به عشقش بزنه!
لازم نیست کنارم باشه تا بخوام کنارش باشم...
حتی فهمیدم که بدیاشو هم دوس دارم
که با تمام بدیاش بازم عزیزمه...
که حتی اگر نخواد، نباشه، نیاد، و تا ابد دردمو درمان نکنه، بازم نمیتونم دوستش نداشته باشم
حتی اگه نابودم کنه ولی ازم کمک بخواد، حتی نمیتونم بهش جواب رد بدم
حال زلیخا رو میبینی؟ منم خیلی وقته همونجورم
همون اندازه دیوانه، همون اندازه پایبند، همون اندازه دردمند!
روز و شبام با درد داره میگذره ولی...
من به عاقبت این عشق خوش بینم
شاید خیلی چیزا از دست دادم
اما وقتی دیدم مسیر عشقم به خدا ختم میشه، همه دردا برام شیرین شد. نقمت رو نعمت میبینم و بر اون شاکرم
مطمئن باش اگه عشقت ته بکشه، عاشق خوبی نبودی!
حالا میتونم با افتخار بگم که بهترین کاری که توی تمام عمرم میتونستم بکنم، دوست داشتنش بود...
یه عشق زمینی که پله ای شد برای رسیدن به معشوق اصلی
و من مطمئنم روزی دست هر دومونو میگیره
دوری تموم میشه، روزای خوب میرسه
و خدا محاله از عشقی که بنده ای رو بهش نزدیک کرده، به سادگی بگذره.. #مطمئن باش


#حصار_آسمان
این متن قابلیت تبدیل به یه دیالوگ عالی رو داره :)
از نوشته های درهم برهم من!
امیدوارم روزی کتاب شود

۱۴ بهمن ۹۶ ، ۲۰:۰۲ ۱۴ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰
حصار آسمان
جمعه, ۱۳ بهمن ۱۳۹۶، ۰۷:۳۱ ب.ظ حصار آسمان
صبحت بخیر عزیزم!

صبحت بخیر عزیزم!

«روزی نامه ای از ایران به دستم رسید. داستان زندگی پسری که در 16 سالگی عاشق دختری میشه . پسر نوشته بود چنان دیوانه وار عاشقش شده بودم که به اصرار زیاد تونستم پدرمو قانع کنم که بریم خواستگاری. اما پدر دختر مخالفت کرد. برای اینکه منو از سر خودش باز کنه، گفت باید دیپلم بگیری. با جدیت درس خوندم و دیپلم گرفتم. دوباره که رفتیم، پدر دختر گفت، باید کارت پایان خدمت هم بگیری. وقتی از سربازی برگشتم، گفت باید شغل مناسبی داشته باشی. کار خوبی پیدا کردم اما هر بار که میرفتیم خواستگاری بهونه های جدیدتری میگرفت و خواسته های دیگه ای داشت. اجباراً به تمام خواسته هاش عمل کردم. جالب اینکه در تمام این مدت اون دختر هم عاشقانه به پام مونده بود و به تمام خواستگاراش جواب رد می داد. دیگه تقریبا ناامید شده بودم که در سن 32 سالگی، پدر دختر بالاخره راضی شد.
 
جشن بزرگی گرفتیم، خودمو خوشبخت ترین مرد دنیا میدونستم. بعد از یه جشن مفصل و طولانی، به خونمون که رسیدیم، اونقدر خسته بودیم که من و همسرم با همون لباس عروسی خوابمون برد.
 
صبح اول وقت، بیدار که شدم، خوشحال از اینکه بعد از سالها انتظار عشقمو کنارم میبینم، خواستم بیدارش کنم اما دلم نیومد و تصمیم گرفتم منتظرش بمونم. صبحانه رو با اشتیاق آماده کردم و منتظر بیدار شدنش شدم. اما انتظارم طولانی شد و نگران شدم. با ترس و نگرانی سمتش رفتم، از شدت نگرانی داشتم دیوونه میشدم. و دیدم نفس نمیکشه ...
 
سریع زنگ زدم به اورژانس، بعد از معاینه مشخص شد که در اثر خوشحالی زیاد، توی خواب قلبش ایستاده ...
بعد از سالها انتظار برای به دست آوردنش، باز از دستش دادم ...»

این خاطره رو معین، خواننده معروف، در مورد دلیل ساخت یکی از آهنگاش میگه. ترانه "صبحت بخیر عزیزم"

در مورد ترانه چیزی نگم بهتره. خودتون بشنوید: [ دانلود  ]

#صبحت_بخیر_عزیزم
ترانه سرا: #هما_میرافشار
آهنگساز: #محمد_حیدری
تنظیم: #منوچهر_چشم_آذر
سال تولید: 1368- 28 سال پیش

۱۳ بهمن ۹۶ ، ۱۹:۳۱ ۸ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
حصار آسمان
شنبه, ۲۰ آبان ۱۳۹۶، ۱۲:۰۰ ب.ظ حصار آسمان
عشق با شما چنین رفتار می‌کند

عشق با شما چنین رفتار می‌کند

هر زمان که عشق اشارتی به شما کرد در پی او بشتابید ، هرچند راه سخت و ناهموار باشد.
و هر زمان بالهای عشق شما را در بر گرفت خود را به او بسپارید ، هر چند که تیغهای پنهان در بال و پرش ممکن است شما را مجروح کند.
و هر زمان عشق با شما سخن گوید او را باور کنید ، هرچند او رویاهای شما را چون باد مغرب درهم کوبد و باغ شما را خزان کند. زیرا عشق چنانکه شما را تاج بر سر می‌نهد به صلیب نیز می‌کشد.
و چنانکه شما را می‌رویاند شاخ و برگ شما را هرس می‌کند
و چنانکه تا بلندای درخت وجودتان بالا می‌رود و ظریفترین شاخه های شما را که در آفتاب می رقصند نوازش می‌کند.
همچنین تا عمیق‌‌ترین ریشه‌های شما پایین می‌رود و آنها را که به زمین چسبیده‌اند تکان می‌دهد.
عشق شما را چون خوشه‌های گندم دسته می‌کند.
آنگاه شما را به خرمن کوب از پرده خوشه بیرون می‌آرود.
و سپس به غربال باد دانه را از کاه می‌رهاند.
و به گردش آسیاب می سپارد تا آرد سپید از آن بیرون آید.
سپس شما را خمیر می‌کند تا نرم و انعطاف پذیر شوید ، و بعد از آن شما را بر آتش مقدس می‌نهد تا برای ضیافت مقدس خداوند نان مقدس شوید.

عشق با شما چنین رفتار می‌کند تا به اسرار قلب خود معرفت یابید و بدین معرفت با قلب زندگی پیوند کنید و جزیی از آن شوید.

عشق / از کتاب پیامبر
#جبران_خلیل_جبران / ترجمه حسین الهی قمشه‌ای

۲۰ آبان ۹۶ ، ۱۲:۰۰ ۱۲ نظر موافقین ۸ مخالفین ۰
حصار آسمان
جمعه, ۱۲ آبان ۱۳۹۶، ۰۵:۰۰ ب.ظ حصار آسمان
از این دو حالت خارج نیست جانم...

از این دو حالت خارج نیست جانم...

مردها به دو دسته تعصبی و اپن مایند تقسیم نمیشوند بانو؛
مردها یا دوستت دارند یا ندارند...
دوستت که داشته باشند حتی وقتی مهمانتان پسر ده سال از تو کوچک تر هم باشد حسودی میکنند،
هر یک قلب قرمز زیر عکسهایت میشود یک درد روی قلبش،
هر یک باری که اسم پسر غریبه جلویش بیاوری یک تار سفید میکند...
مردها که دوستت داشته باشند؛
به رنگ موهایت کار دارند،
به رژ قرمز و سرخی دستانت،
به شلوار تا زده و به مانتویی که به نظرشان کمی جذب است.
مردهایی که دلشان را به تو داده اند از ساعت نه آمدنت به خانه قلبشان مچاله میشود،
دوست معمولی و هم کلاسی همه را به یک چشم میرانند:
"خطر"
مردهایی که دوستت ندارند ولی؛
ساعت یک بروی خانه یا هشت شب برایشان فرقی ندارد،
اینکه هم کلاسی دانشگاهت تو را فلانی جان صدا میزند اخم هایشان را توی هم نمیکند،
رژت که پررنگ باشد برای پاک کردنش با حرص دستمال کاغذی روی لب هایت نمیکشند،
موهایت را نامرتب زیر روسریت نمیزنند
و اسم هزار تا پسر هم که روی گوشیت بیفتد عکس العمل نشان نمیدهد...
آنهایی که دوستت ندارند
با گفتن باید ازدواج کنم هم ته دلشان از حس رقیب داشتن نمیلرزد،
با هیچ حرفی حسادتشان تحریک نمیشود
و مدام فالوور هایت را چک نمیکنند...
مردها یا متعصبند یا دوستت ندارند
از این دو حالت خارج نیست جانم...

۱۲ آبان ۹۶ ، ۱۷:۰۰ ۵ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
حصار آسمان