ای هست‌ترین هستیِ رویایِ محالم
ای خاص‌ترین اشاره‌یِ مِثل و مثالم

ای نازترین دستِ نوازشگر دستم
جادویِ فریبنده‌یِ افسانه‌یِ حالم

کافی است تبسّمی ببینم به لبانت
تا کَر کنم از قهقه‌ام گوش دو عالم

لبخند زدی شکفته از گل گل شوقم
دیوانه‌یِ افسونِ رخِ غرقِ کمالم

مجذوبِ لبِ گَزیده‌دندانِ پر از حرف
لب می‌گَزم از هجومِ افکار و خیالم

دیری‌است که کُنجِ دلم اسرار نهفته
هرگز نتوانم به لب آورد سوالم

چندی‌است تو سردی، کِسِلَم، بی‌رمقم، سرد مزاجم
این عارضه سینه‌ام فشرده‌ تا بطنِ طحالم

تردید که کردی "بروی یا نروی" آخرِ خط بود
مکثی که نشانده به خیالاتِ زوالم


خالید علی پناه