حصار آسمان

حصار آسمان در پهنه بی کران آبی رنگ خود جویای رنگی ست که عشق را معنا کند

۲۷ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «بغض لعنتی» ثبت شده است

دوشنبه, ۱۹ ارديبهشت ۱۴۰۱، ۱۱:۰۶ ب.ظ حصار آسمان
از بد حادثه اینجا به پناه آمده‌ام

از بد حادثه اینجا به پناه آمده‌ام

آمدم از شب تاریک به فردا برسم
از بد و خوب گذشتم که به اینجا برسم

پشت سر، خاطرۀ کودکی‌ام جا مانده
یک نفر در دل من هست که تنها مانده

با دل خسته کسی کاش که راهی نشود
هیچ‌کس، هیچ‌کس، آواره الهی نشود

خانه‌ام سوخت، اگر این همه راه آمده‌ام
«از بد حادثه اینجا به پناه آمده‌ام»

از غم و درد دلم کاش که آکنده نبود
جنگ در کشور من کاش پناهنده نبود

باغ‌ها را بغل بوتۀ خشخاش ببین
زشت و زیبای مرا مثل خودت فاش ببین

من همانم که نرفته‌ست غمت از یادم
تو همانی که زمین خوردی و من افتادم

پای یک چشمه نبوده مگر آبادی‌مان؟
پس چرا دور شده خانۀ اجدادی‌مان؟

هشت سال از تب یک عشق سرودم با تو
من مگر هم‌نفس جنگ نبودم با تو؟

حائلی بین دل ما دو نفر کاش نبود
مرزها ساختۀ دست بشر کاش نبود

دوستی کاش دمی دست تکانم بدهد
وقت لبخند زدن بغض امانم بدهد

هر دو همسایۀ دیوار به دیوار من‌اند
مثل تو، شادی و اندوه وطن‌دار من‌اند


#سیده_تکتم_حسینی
۱۹ ارديبهشت ۰۱ ، ۲۳:۰۶ ۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
حصار آسمان
پنجشنبه, ۱۸ آبان ۱۳۹۶، ۱۰:۰۰ ب.ظ حصار آسمان
به خدایی که آن بالاست عجییب معتقدم...

به خدایی که آن بالاست عجییب معتقدم...

"چوب خدا"
شاید همان بغضی باشد
که دخترت سالها بعد می خورد....
و تو در عمق چشمانش خاطره تلخ رفتنت را می ببینی...
تو را نمیدانم اما...
من به خدایی که آن بالاست عجییب معتقدم...

#یگانه_حق‌پرست

  • پی نوشت: خب مطالب ارسال نشده داخل کانال، به طور کامل ارسال شد.
۱۸ آبان ۹۶ ، ۲۲:۰۰ ۱۱ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰
حصار آسمان
سه شنبه, ۱۶ آبان ۱۳۹۶، ۰۸:۰۰ ق.ظ حصار آسمان
در من دیوانه ای جا مانده

در من دیوانه ای جا مانده

1
در من
دیوانه ای جا مانده
که دست از
دوست داشتنت بر نمی‌دارد!
با تو قدم می‌زند
حرف می‌زند
می‌خندد
شعر می‌خواند
قهوه می‌خورد
فقط نمی‌تواند
در آغوش بگیردت ...
به گمانم
همین بی آغوشی
او را
خواهد کشت ...
 
2

شعر و
بغض و
اشک
کفافِ رفتنت را نمی دهند
باید
سرِ فرصت
برایت
بمیرم ...

3

کاش
یکی پیدا شود
به پاهایت
آمدن را یاد بدهد...
 
#مریم_قهرمانلو

۱۶ آبان ۹۶ ، ۰۸:۰۰ ۳ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰
حصار آسمان
يكشنبه, ۳۰ مهر ۱۳۹۶، ۰۸:۰۰ ق.ظ حصار آسمان
سالها بعد که داماد خانواده ای شدی

سالها بعد که داماد خانواده ای شدی

سالها بعد که داماد خانواده ای شدی...
درست همان موقع که برای خودت خانواده ای تشکیل داده ای و مردِ زندگیِ همسرت شده ای...
همان سالها وسطِ تمامِ خستگی هایت ناخواسته یادِ من و دوست داشتنم می افتی...
یادت می افتد که چه خوب بلدت بودم و میدانستم چگونه خستگی هایت را فروکش بکنم...
به همسرت نگاه میکنی...
در رفتارش،درنگاهش دنبالِ من میگردی...
دنبال توجه هایم...
دلت برای دوست داشتن های زیادم...
دلت برای دلنازکی هایم...
دلت برای گوش به فرمانت بودن هایم...
دلت برای یکرنگی هایم...
دلت برای شیطنت و بچه بازی هایم تنگ میشود...
از نگاهِ سردی که داری تعجب میکند...
می آید کنارت مینشیند و دستهایت را میگیرد و دلیل سردی دستانت را میپرسد...
و تو ناچارا لبخندِ مصنوعی تحویلش میدهی و میگویی:
عزیزم...اشتباه میکنی!
بغضت را قورت میدهی و یادت می افتد که آن روزها برای خوب شدن حال و احوالت چه ها که نمیکردم...
تازه متوجه میشوی دلت یک عمر احساس را به قلب من بدهکار است...
تازه متوجه میشوی که با قلبِ ویرانه ام چه کرده ای...
تازه میفهمی که هیچکس به اندازه ی من بفکرِ حالِ دلت نیست...
پشیمان میشوی اما چه سودی دارد...
آنموقع برای این فکرها خیلی دیر شده است
دلت پیش من است اما...
نمیتوانی برگردی و بدرفتاری هایت را،بی توجهی هایت را،قلبی که تکه تکه اش کردی را، نبودن هایت راجبران کنی...
شب و روزت را گم میکنی...
درست مثلِ من که شبهایم با سردی تمام به صبح میرسد...
درست مثلِ من که نمیتوانم دیگر دلم را به احدی بسپارم،
توهم در آغوشِ دیگری با یادِ من بخواب میروی...
 

#المیرا_دهنوی

۳۰ مهر ۹۶ ، ۰۸:۰۰ ۴ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
حصار آسمان
سه شنبه, ۲۵ مهر ۱۳۹۶، ۱۲:۰۰ ب.ظ حصار آسمان
من رفیق دردهای هر شب تو نیستم

من رفیق دردهای هر شب تو نیستم

زهر مار و دوستش داری، ولم کن لعنتی !
درد و شب تا صبح بیداری، ولم کن لعنتی!

بعد از این دیگر نبینم تب کنی با یاد ِ او
خسته هستم از پرستاری، ولم کن لعنتی!

قهوه اش کم ترکمن چای ِ تو را بر باد داد؟
کوفت و چشمان ِ قاجاری! ولم کن لعنتی!

کور بودی و ندیدی بر سرش تور ِ سپید؟
رفته از یاد ِ تو انگاری، ولم کن لعنتی!

کم نشستی گریه کردی، خش به خش با برگها
پشت ِ آن ماشین ِ گلکاری؟ ولم کن لعنتی!

جز دو چشم ِ خیس ِ پُر حسرت که از تو دور شد
شد چه سهمت از وفاداری؟ ولم کن لعنتی!

باز بغ کردی نشستی گوشه ای با خاطرات
همصدا با چاردیواری؟ ولم کن لعنتی!

مرگ و دلتنگی! نکش این قدر آه از پشت ِ آه
مرده شوی ِ زیر سیگاری، ولم کن لعنتی!

"خسته ام من، مثل ِ مرغ ِ بی بال و پر.." دیگر بس است
خسته ام از بغض ِ "یسّاری"، ولم کن لعنتی!

من رفیق ِ دردهای ِ هر شب ِ تو نیستم
بیخیالم شو چه اصراری؟ ولم کن لعنتی!

شاعر دیوانه! پا بردار از روی ِ دلم
کم کن از دوش ِ جهان باری، ولم کن لعنتی!

آینه بشکن زد و گفت عاشقش هستی هنوز؟
شاهرگ با گریه گفت: "آری.. ولم کن لعنتی"!

#شهراد_میدری
 
 
نقاشی اثری از حامد الملک مشعشع المعانی :)
دیگه بهتر از این در نیومد. تخصص اصلی من منظره ست نه این چیزا
رنگ آمیزی با فتوشاپ صورت گرفته

۲۵ مهر ۹۶ ، ۱۲:۰۰ ۴ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
حصار آسمان
شنبه, ۲۲ مهر ۱۳۹۶، ۱۰:۰۰ ب.ظ حصار آسمان
در دل معشوق اگر باشى اسیرى بهتر است

در دل معشوق اگر باشى اسیرى بهتر است

زندگى آموخت گاهى سربزیرى بهتر است
وقت دلتنگى برایت گوشه گیرى بهتر است

دخترى زیبا که در رویا تو را بوسیده است
دست در دست کسى دیدى، بمیرى بهتر است

بغض دارى، خیره مى مانى به عکسى توى قاب
خوب مى دانى در آغوشش نگیرى بهتر است

روزها دلگیر و تکرارى است اما شب که شد
زیر ماه و "کوچه" گردى با "مشیرى" بهتر است

سنگ هم عاشق شود گوهر صدایش مى کنند
در دل معشوق اگر باشى اسیرى بهتر است

#فریدون‌_مشیری
 
 
اعتراف میکنم که در انتخاب تصویر برای طراحی خوب عمل نمیکنم. وگرنه طراحی هام خیلی خیلی بهتر می بود. البته شاید اینکه تصاویر زیادی ندارم هم بی دلیل نباشه!

۲۲ مهر ۹۶ ، ۲۲:۰۰ ۶ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰
حصار آسمان
چهارشنبه, ۵ مهر ۱۳۹۶، ۱۰:۰۰ ب.ظ حصار آسمان
هیچ عشق در جهان با هیچ رفتنی تمام نشده است!

هیچ عشق در جهان با هیچ رفتنی تمام نشده است!

هیچگاه
هیچ عشق در جهان
با هیچ رفتنی تمام نشده است!
با هر رفتن؛
تنها بغض کردن ها، جای ذوق کردن ها را می گیرند!

#مسلم_علادی

۰۵ مهر ۹۶ ، ۲۲:۰۰ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
حصار آسمان