حصار آسمان

حصار آسمان در پهنه بی کران آبی رنگ خود جویای رنگی ست که عشق را معنا کند

۲۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «عشق بی همتا» ثبت شده است

شنبه, ۲۵ آذر ۱۴۰۲، ۰۶:۰۷ ب.ظ حصار آسمان
هنر در فاصله هاست

هنر در فاصله هاست

خوبِ من، هنر در فاصله هاست...
زیاد نزدیک به هم می سوزیم و زیاد دور از هم یخ می زنیم.
تو، نباید آن کسی باشی که من می خواهم
و من نباید آنکسی باشم که تو می خواهی!
کسی که تو از من می خواهی بسازی
یا کمبودهایت هستند یا آرزوهایت
من باید بهترین خودم باشم برای تو
و تو باید بهترین خودت باشی و بشوی برای من
خوب ِ من، هنرِ عشق در پیوند تفاوت هاست
و معجزه اش نادیده گرفتن کمبودها...
تمام غصه ها از همان جایی آغاز می شوند
که، ترازو بر می داری می افتی به جان دوست داشتنت
اندازه می گیری!
حساب و کتاب می کنی!
مقایسه می کنی!
و خدا نکند حساب و کتابت برسد
به آنجا که زیادتر دوستش داشته ای
که زیادتر گذشته ای
که زیادتر بخشیده ای
به قدر یک ذره
یک ثانیه حتی!
درست از همانجاست که توقع آغاز می شود
و توقع آغاز همه ی رنج هاست
زندگی ست دیگر...
همیشه که همه رنگ‌هایش جور نیست
همه سازهایش کوک نیست
باید یاد گرفت با هر سازش رقصید
حتی با ناکوک ترین ناکوکش
اصلا رنگ و رقص و ساز و کوکش را فراموش کن
حواست باشد به این روزهایی که دیگر برنمی گردد
به فرصت هایی که مثل باد می آیند و می روند و همیشگی نیستند
به این سالها که به سرعت برق گذشتند
به جوانی که رفت
میانسالی که می رود
حواست باشد به کوتاهی زندگی
به زمستانی که رفت
بهاری که دارد تمام می شود کم کم
ریز ریز
آرام آرام
نم نمک...
زندگی به همین آسانی می گذرد.
ابرهای آسمان زندگی گاهی می بارد گاهی هم صاف است،
بدون ابر بدون بارندگی...


این نوشته را به گاندی نسبت میدهند! درست و غلطش با خودشان اما من فکر نمیکنم!



پی نوشت اول: بین دلهای ما گاهی فاصله می افتد که این فاصله را گاه دیگران و شرایط می سازند و گاه خودمان. با درک نکردن. با غرور، با ترس، با خودخواهی! اما من این بار دوست دارم این فاصله را با عشق قرار دهم. وقتی به تو نزدیکم، روحم در طلب تو آنقدر شور و هیجان به خود میگیرد که می ترسم از حرارتش، بسوزی و شیرینی اش دلت را بزند. وقتی هم از تو دورم، دلتنگی امانم را میبرد. مجبورم گاهی اوقات تحمل کنم اما نمی توانم زیاد از تو دور بمانم. چون می ترسم مبادا این دوری، تو را مغموم و دلشکسته کند! همیشه باید تعادلی میان این بودن و نبودن، باشد. به قول نزار قبانی: "بیم آن دارم که زیاد با تو سخن بگویم. مبادا خسته شوی و بیم آن دارم که سکوت کنم، مبادا گمان کنی دیگر برای قلبم مهم نیستی"


من تو را آنقدر دوست دارم، که باور نمیکنی! می ترسم گمان کنی نمایش است. می ترسم با خود بیندیشی مرا فتح کرده ای و دیگر به من رغبتی نداشته باشی. آخر آدم قله هایی که فتح میکند را دیگر بار نمیخواهد فتح کند. باید دست به عصا حرکت کنم. باید تو را بفهمم، درک کنم. نه تندِ تند. بلکه آرام آرام. مانند حل شدن قند در چای. نمیفهمی کی حل شد! اما شیرینی اش را حس میکنی. من همین یک دل را بیشتر ندارم. اگر بی محابا عمل کنم، اگر دلت را بزنم، هم دلت را باخته ام، هم دلم را... بی تابی گنجشک در قفس را ببین و بدان دل من نیز در دوری تو آنگونه خود را به در و دیوار قفسی که خودم ساخته ام می کوبد. چون می خواهم وقتی رهایش کردم، مقصدی جز تو نداشته باشد و در کنج آغوش تو جای بگیرد.

 

۲۵ آذر ۰۲ ، ۱۸:۰۷ ۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
حصار آسمان
شنبه, ۲۹ مهر ۱۴۰۲، ۰۹:۱۰ ب.ظ حصار آسمان
و سخن تنها دریچه قلب توست به روی من!

و سخن تنها دریچه قلب توست به روی من!

گاهی چشمه احساست میخشکد
و تو نمیدانی تا کجاها نابودی ریشه دوانده
گاهی غرق می شوی در دنیای تردیدها و سوالها و نشدن ها
احساس میکنی راه چاره ای نیست. فریادرسی نیست
اما یکدفعه نوری بیرون می زند
چشمه ای می جوشد
که سالهاست خشکیده

نسیم که شروع به وزیدن کند
در بیشه زار رازها
خوشه های گندم را خواهی دید
که سر تا به سر دشت
صدای خش خش خود را می افشانند
و گندمکاران را خواهی دید
که داس را بر شانه های خود گذاشته اند
پروانه ها خوشه ها را یکی پس از دیگری می بوسند
خورشید با وقار و تحسین خوشه های طلایی را می نگرد
و آسیابان پیر
که آسیاب کهنه اش را دوباره برپا میکند
و کودکان را که شبها خواب نان گرم و تازه را می بینند
و پرندگان که منتظر سخاوت دستان کشاورزانند
همه اینها را یک دانه گندم آغاز کرد
دانه ای که سرمای زمین و زمان را دید
و در دل خاک ها خوابید و نور بر سر و رویش نپاشید
دانه ای که هیچکس نمی دانست
تا این حد می تواند برکت داشته باشد
و گرما و شعر بیافریند
و اینهمه چشم را به خود خیره کند

خودخوری میکنی
خودت را از همه دور میکنی
احساس میکنی فراموش شده ای
درست در نقطه ای که فکرش را نمی کنی
یک در باز می شود که در خود هفتاد در دارد
نقطه روشنی که دیگر روشن نبود
و میپدانشتی که به فراموشی سپرده شده
و از نظرها دور و از افکار پنهانش میداشتی
یکدفعه گل می دهد
و نور از همه جای زندگیت بیرون می زند

اما امان!
امان از تردید های خفته در پستوی نمناک دهلیزها
امان از موج های سهمگینِ بر هم زننده خواب ها
امان از واژگونی لحظه های دلهره آور در بطن خاطرات
که همه چیز را می بلعد
و همه دشت را به سکوتی خوفناک فرا میخواند
آری اینگونه نور را به تاریکی فرامیخواند
و از دل روشنایی ها موج های تاریک را می نوشد
و عشق را یارای مقابله نیست...
آی عشق... آی عشق...
چه غریب و غمناکی ای عشق

سخن بگو
با من از دردها سخن بگو
با من از راز مگو سخن بگو
اگر چشمه ها می خشکند و اگر ابرها گریه ای ندارند
اگر جویبارها از حرکت می ایستند و اگر کوه ها می لرزند
اگر آنچه که در دل داری را در سفره دستانم بنشانی
عهد می بندم به جای چشمه ها بجوشم
به جای ابرها بگریم
به جای جویبارها جاری شوم
به جای کوه ها سر به فلک رسانم
و آوازه ی دوستت دارم را آنقدر به پژواک دشت ها رسانم
که دردهایت خجل شوند
و دست هایت گرم و تنور دلت روشن شود
و نور به عمق عشق برسد
و جهان در تلالو این گوهر نایاب دوباره آغاز شود

و سخن
تنها دریچه قلب توست به روی من



#حصار_آسمان
29 مهرماه 1402



پی نوشت اول: زندگی سرد بود اما عشق
                      می توانست کارگر باشد
                      می توان قطب را جهنم کرد
                      پای دل در میان اگر باشد!

پی نوشت دوم: بخش جدیدی به وبلاگ اضافه شده که از منوی بالا در دسترس خواهد بود. بخش گالری تصاویر که در برگیرنده تمام تصاویر طراحی شده توسط بنده طی این سالها بوده.

۲۹ مهر ۰۲ ، ۲۱:۱۰ ۱ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
حصار آسمان
جمعه, ۱۲ آبان ۱۳۹۶، ۰۵:۰۰ ب.ظ حصار آسمان
از این دو حالت خارج نیست جانم...

از این دو حالت خارج نیست جانم...

مردها به دو دسته تعصبی و اپن مایند تقسیم نمیشوند بانو؛
مردها یا دوستت دارند یا ندارند...
دوستت که داشته باشند حتی وقتی مهمانتان پسر ده سال از تو کوچک تر هم باشد حسودی میکنند،
هر یک قلب قرمز زیر عکسهایت میشود یک درد روی قلبش،
هر یک باری که اسم پسر غریبه جلویش بیاوری یک تار سفید میکند...
مردها که دوستت داشته باشند؛
به رنگ موهایت کار دارند،
به رژ قرمز و سرخی دستانت،
به شلوار تا زده و به مانتویی که به نظرشان کمی جذب است.
مردهایی که دلشان را به تو داده اند از ساعت نه آمدنت به خانه قلبشان مچاله میشود،
دوست معمولی و هم کلاسی همه را به یک چشم میرانند:
"خطر"
مردهایی که دوستت ندارند ولی؛
ساعت یک بروی خانه یا هشت شب برایشان فرقی ندارد،
اینکه هم کلاسی دانشگاهت تو را فلانی جان صدا میزند اخم هایشان را توی هم نمیکند،
رژت که پررنگ باشد برای پاک کردنش با حرص دستمال کاغذی روی لب هایت نمیکشند،
موهایت را نامرتب زیر روسریت نمیزنند
و اسم هزار تا پسر هم که روی گوشیت بیفتد عکس العمل نشان نمیدهد...
آنهایی که دوستت ندارند
با گفتن باید ازدواج کنم هم ته دلشان از حس رقیب داشتن نمیلرزد،
با هیچ حرفی حسادتشان تحریک نمیشود
و مدام فالوور هایت را چک نمیکنند...
مردها یا متعصبند یا دوستت ندارند
از این دو حالت خارج نیست جانم...

۱۲ آبان ۹۶ ، ۱۷:۰۰ ۵ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
حصار آسمان
چهارشنبه, ۲۶ مهر ۱۳۹۶، ۱۲:۰۰ ب.ظ حصار آسمان
عشق بی حد به کسی داشتن آن خود کشی است

عشق بی حد به کسی داشتن آن خود کشی است

مثل آن جسم که از روح جدا می ماند
از منِ بعد تو یک مرده بجا می ماند

عشق بی حد به کسی داشتن آن خود کشی است
که به جان دادنِ در راه خدا می ماند

رفتنت حادثه ای بود که با دیدن آن
تا همیشه دهن پنجره وا می ماند

بد شکسته ست دلم ،این همه دلداری تو
آب دادن به گلی سوخته را می ماند

جای آزادگی احساس اسارت دارد
هر که از بند تو ای عشق رها می ماند

بی تو محکوم به بی وزنی ام و تا به ابد
هستی و نیستی ام روی هوا می ماند

می روی، بس که به این خانه تعلق داری
در دل آینه تصویر تو جا می ماند

#جواد_منفرد

۲۶ مهر ۹۶ ، ۱۲:۰۰ ۷ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
حصار آسمان
دوشنبه, ۲۹ آذر ۱۳۹۵، ۰۷:۲۷ ب.ظ حصار آسمان
هیچ راهی برایِ رفتن نیست

هیچ راهی برایِ رفتن نیست

روی پیشانیم سیاه شده
دستمال سپید مرطوبم
دارم از دست می روم اما
نگرانم نباش! من خوبم!

هیچ حسّی ندارم از بودن
تیغ حس می کند جنونم را
دارم از دست می دهم کم کم
آخرین قطره های خونم را

در صفِ جبرِ خاک منتظرم
اختیار زمان تمام شود
زندگی مثل فحش ارزان بود!
مرگ باید گران تمام شود!

از سرم مثل آب می گذرد
خاطرانی که تلخ و شیرین است
زندگی را به خواب می بینم
مرگ، تعبیر ابن سیرین است!

در سرت کلّ خانه چرخیدن
توی تقدیر، در به در گشتن
هیچ راهی برایِ رفتن نیست
هیچ راهی برای برگشتن

خودکشی بر چهارپایه عشق
مثل اثبات، دال و مدلولی است
نگرانم نباش ... من خوبم
مرگ یک اتفاق معمولی است!


"یاسر قنبرلو"

۲۹ آذر ۹۵ ، ۱۹:۲۷ ۶ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
حصار آسمان
سه شنبه, ۲ آذر ۱۳۹۵، ۰۲:۰۵ ب.ظ حصار آسمان
چنان بی پا و سرگشتم که پای از سر نمی‌دانم

چنان بی پا و سرگشتم که پای از سر نمی‌دانم

بجز غم خوردن عشقت، غمی دیگر نمی‌دانم
که شادی در همه عالم ازین خوشتر نمی‌دانم

گر از عشقت برون آیم، به ما و من فرو نایم
ولیکن ما و من گفتن، به عشقت در نمی‌دانم

ز بس کاندر ره عشق تو از پای آمدم تا سر
چنان بی پا و سرگشتم که پای از سر نمی‌دانم

به هر راهی که دانستم فرو رفتم به بوی تو
کنون عاجز فرو ماندم، رهی دیگر نمی‌دانم

ادامه مطلب...
۰۲ آذر ۹۵ ، ۱۴:۰۵ ۶ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
حصار آسمان
شنبه, ۱۰ مهر ۱۳۹۵، ۰۳:۰۰ ب.ظ حصار آسمان
عمیقترین و بهترین تعریف از عشق

عمیقترین و بهترین تعریف از عشق

عمیقترین و بهترین تعریف از عشق این است که :
عشق زاییده تنهایی است
و تنهایی نیز زاییده عشق است…
تنهایی بدین معنا نیست که یک فرد بیکس باشد …
کسی در پیرامونش نباشد!
اگر کسی پیوندی ، کششی ، انتظاری و نیاز پیوستگی و اتصالی در درونش نداشته باشد تنها نیست!
برعکس!
کسی که چنین چنین اتصالی را در درونش احساس میکند…
و بعد احساس میکند که از او جدا افتاده ، بریده شده و تنها مانده است ؛
در انبوه جمعیت نیز تنهاست …


"دکتر علی شریعتی"
کتاب نیایش

۱۰ مهر ۹۵ ، ۱۵:۰۰ ۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
حصار آسمان