حصار آسمان

حصار آسمان در پهنه بی کران آبی رنگ خود جویای رنگی ست که عشق را معنا کند

۹ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «غم دل» ثبت شده است

يكشنبه, ۱۵ بهمن ۱۳۹۶، ۰۲:۲۶ ب.ظ حصار آسمان
عشق را زمزمه کافی ست، به آواز مگو

عشق را زمزمه کافی ست، به آواز مگو

گوش دل می شنود آنچه که در دل باشد
عشق را زمزمه کافی ست، به آواز مگو

آتشی در دلم انداخته چشمت که مپرس
پیش من حرفی از آن خانه برانداز مگو

روی زیبای تو کافی ست به شیدایی من
رحم کن با دلم و اینهمه با ناز مگو

من گرفتار غم عشق و تو درگیر سفر
به اسیر قفس از لذت پرواز مگو

این جهان چشم دریده ست، تو هم رازت را
پیش این پیرزن پشت هم انداز مگو

بگذر از آنچه که مویت به سر آورد مرا
شرح آن قصه دراز است، به ایجاز مگو

#علیرضا_بدیع

++ دوستان بخش مشاعره را دریابید :)
منوی وبلاگ

۱۵ بهمن ۹۶ ، ۱۴:۲۶ ۴ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
حصار آسمان
شنبه, ۱۳ آبان ۱۳۹۶، ۱۰:۰۰ ب.ظ حصار آسمان
خلاف عامه ى مردم به عشق پابندم

خلاف عامه ى مردم به عشق پابندم

دلم گرفته، به دلتنگیِ شبانه قسم
به گیسوان سیاه تو روی شانه قسم

تو بهترین غزل عاشقانه را با چشم،
سروده ای، به غزل های عاشقانه قسم

درخت های کهنسال با رسیدن تو
جوان شدند، به شادابی جوانه قسم

خلاف عامه ى مردم به عشق پابندم
به سنگ های شکیبای رودخانه قسم

فدائیان غم عشق و کشتگان فراق
نمرده اند! به غم های جاودانه قسم

#سجاد_سامانی

۱۳ آبان ۹۶ ، ۲۲:۰۰ ۵ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
حصار آسمان
پنجشنبه, ۲۰ مهر ۱۳۹۶، ۱۰:۰۰ ب.ظ حصار آسمان
دل دیوانه از آن شد که نصیحت شنود

دل دیوانه از آن شد که نصیحت شنود

صنما با غم عشق تو چه تدبیر کنم؟
تا به کی در غم تو ناله شبگیر کنم؟

دل دیوانه از آن شد که نصیحت شنود
مگرش هم ز سر زلف تو زنجیر کنم

آن چه در مدت هجر تو کشیدم هیهات
در یکی نامه محال است که تحریر کنم

با سر زلف تو مجموع پریشانی خود
کو مجالی که سراسر همه تقریر کنم

آن زمان کآرزوی دیدن جانم باشد
در نظر نقش رخ خوب تو تصویر کنم

گر بدانم که وصال تو بدین دست دهد
دین و دل را همه دربازم و توفیر کنم

دور شو از برم ای واعظ و بیهوده مگوی
من نه آنم که دگر گوش به تزویر کنم

نیست امید صلاحی ز فساد حافظ
چون که تقدیر چنین است چه تدبیر کنم؟

#حافظ
 
20 مهر ماه، روز بزرگداشت حضرت حافظ

۲۰ مهر ۹۶ ، ۲۲:۰۰ ۱ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
حصار آسمان
يكشنبه, ۱۶ مهر ۱۳۹۶، ۱۰:۰۰ ب.ظ حصار آسمان
شادم که نگه داشته‌ام از تو نشانه

شادم که نگه داشته‌ام از تو نشانه

اندوه جهان چیست ؟ تویی داغِ یگانه
دلسوختگان را چه به اندوه زمانه ؟

بر شانه بیفشان و مزن شانه به مویت
بگذار حسادت بکند شانه به شانه !

زخم تبرت مانده ولی جای شکایت
شادم که نگه داشته‌ام از تو نشانه

از عشق چرا چشم بپوشم که ندارد
این تازه مسلمان شده با کفر میانه

بهتر که سرودی نسراییم و نخوانیم
سخت است غم عشق در آید به ترانه

#سجاد_سامانی ‌

۱۶ مهر ۹۶ ، ۲۲:۰۰ ۵ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
حصار آسمان
شنبه, ۱۱ دی ۱۳۹۵، ۰۹:۰۰ ق.ظ حصار آسمان
در گوشه ی دل هیچ رُخی خانه ندارد

در گوشه ی دل هیچ رُخی خانه ندارد

در گوشه ی دل هیچ رُخی خانه ندارد
چون این دلِ من جز غمت افسانه ندارد

با یادِ تو دل پر بکشد کُنج خرابات
زیرا که در آن جا من و بیگانه ندارد

ای آن که مرا در همه عالم بشکستی
بی روی تو این دل سرِ دیوانه ندارد

با هر که دمی می زدمی کُنجِ خرابات
دیدم که دگر میل به میخانه ندارد

گفتم که دلا از منِ مسکین چه خواهی؟
گفتا دگرش هیچ به این خانه ندارد

زین جام که از دستِ جفای تو گرفتم
هرگز دگرم دل، غمِ جانانه ندارد

برخیز شباهنگ که این رسم بماند
زیرا که کسی عشق چو پروانه ندارد


#(ک)_شباهنگ

۱۱ دی ۹۵ ، ۰۹:۰۰ ۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
حصار آسمان
يكشنبه, ۵ دی ۱۳۹۵، ۱۱:۵۹ ب.ظ حصار آسمان
عهد کردیم که جان در سر کار تو کنیم

عهد کردیم که جان در سر کار تو کنیم

عشقبازی نه من آخر به جهان آوردم
یا گناهیست که اول من مسکین کردم


تو که از صورت حال دل ما بی‌خبری
غم دل با تو نگویم که ندانی دردم


ای که پندم دهی از عشق و ملامت گویی
تو نبودی که من این جام محبت خوردم


تو برو مصلحت خویشتن اندیش که من
ترک جان دادم از این پیش که دل بسپردم


عهد کردیم که جان در سر کار تو کنیم
و گر این عهد به پایان نبرم نامردم


من که روی از همه عالم به وصالت کردم
شرط انصاف نباشد که بمانی فردم


راست خواهی تو مرا شیفته می‌گردانی
گرد عالم به چنین روز نه من می‌گردم


خاک نعلین تو ای دوست نمی‌یارم شد
تا بر آن دامن عصمت ننشیند گردم


روز دیوان جزا دست من و دامن تو
تا بگویی دل سعدی به چه جرم آزردم


"سعدی"

۰۵ دی ۹۵ ، ۲۳:۵۹ ۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
حصار آسمان
سه شنبه, ۲ آذر ۱۳۹۵، ۰۲:۰۵ ب.ظ حصار آسمان
چنان بی پا و سرگشتم که پای از سر نمی‌دانم

چنان بی پا و سرگشتم که پای از سر نمی‌دانم

بجز غم خوردن عشقت، غمی دیگر نمی‌دانم
که شادی در همه عالم ازین خوشتر نمی‌دانم

گر از عشقت برون آیم، به ما و من فرو نایم
ولیکن ما و من گفتن، به عشقت در نمی‌دانم

ز بس کاندر ره عشق تو از پای آمدم تا سر
چنان بی پا و سرگشتم که پای از سر نمی‌دانم

به هر راهی که دانستم فرو رفتم به بوی تو
کنون عاجز فرو ماندم، رهی دیگر نمی‌دانم

ادامه مطلب...
۰۲ آذر ۹۵ ، ۱۴:۰۵ ۶ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
حصار آسمان