حصار آسمان

حصار آسمان در پهنه بی کران آبی رنگ خود جویای رنگی ست که عشق را معنا کند

۱۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «گم کردن» ثبت شده است

سه شنبه, ۱۷ بهمن ۱۳۹۶، ۱۲:۱۸ ب.ظ حصار آسمان
حال همه‌ی ما خوب است!

حال همه‌ی ما خوب است!

سلام!
حال همه‌ی ما خوب است
ملالی نیست جز گم شدنِ گاه به گاهِ خیالی دور،
که مردم به آن شادمانیِ بی‌سبب می‌گویند
با این همه عمری اگر باقی بود
طوری از کنارِ زندگی می‌گذرم
که نه زانویِ آهویِ بی‌جفت بلرزد و
نه این دلِ ناماندگارِ بی‌درمان!

تا یادم نرفته است بنویسم
حوالیِ خوابهای ما سالِ پربارانی بود
می‌دانم همیشه حیاط آنجا پر از هوای تازه‌ی باز نیامدن است
اما تو لااقل، حتی هر وهله، گاهی، هر از گاهی
ببین انعکاس تبسم رویا
شبیه شمایل شقایق نیست!
راستی خبرت بدهم
خواب دیده‌ام خانه‌ای خریده‌ام
بی‌پرده، بی‌پنجره، بی‌در، بی‌دیوار ... هی بخند!
بی‌پرده بگویمت
چیزی نمانده است، من چهل ساله خواهم شد
فردا را به فال نیک خواهم گرفت
دارد همین لحظه
یک فوج کبوتر سپید
از فرازِ کوچه‌ی ما می‌گذرد
باد بوی نامهای کسان من می‌دهد
یادت می‌آید رفته بودی
خبر از آرامش آسمان بیاوری!؟
نه ری‌را جان
نامه‌ام باید کوتاه باشد
ساده باشد
بی حرفی از ابهام و آینه،
از نو برایت می‌نویسم
حال همه‌ی ما خوب است
اما تو باور نکن!
 
#سید_علی_صالحی
از مجموعه دیر آمدی ری را (نامه ها)

فیلم زیر دکلمه همین شعر، با صدای خسرو شکیبایی هست. امیدوارم لذت ببرید

ادامه مطلب...
۱۷ بهمن ۹۶ ، ۱۲:۱۸ ۱۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
حصار آسمان
يكشنبه, ۷ آبان ۱۳۹۶، ۰۵:۰۰ ب.ظ حصار آسمان
دو تنها و دو سرگردان، دو بی کس

دو تنها و دو سرگردان، دو بی کس

به چشمان پری رویان این شهر
به صد امید می بستم نگاهی
مگر یک تن از این ناآشنایان
مرا بخشد به شهر عشق راهی

به هر چشمی به امیدی که این اوست
نگاه بی قرارم خیره می ماند
یکی هم، زین همه نازآفرینان
امیدم را به چشمانم نمی خواند

غریبی بودم و گم کرده راهی
مرا با خود به هر سویی کشاندند
شنیدم بارها از رهگذاران
که زیر لب مرا دیوانه خواندند

ولی من، چشم امیدم نمی خفت
که مرغی آشیان گم کرده بودم
زهر بام و دری سر می کشیدم
به هر بوم و بری پر می گشودم

امید خسته ام از پای ننشست
نگاه تشنه ام در جستجو بود
در آن هنگامه ی دیدار و پرهیز
رسیدم عاقبت آن جا که او بود

"دو تنها و دو سرگردان، دو بی کس"
ز خود بیگانه، از هستی رمیده
از این بی درد مردم، رو نهفته
شرنگ ناامیدی ها را چشیده

دل از بی همزبانی ها فسرده
تن از نامهربانی ها فسرده
ز حسرت پای در دامن کشیده
به خلوت، سر به زیر بال برده

"دو تنها و دو سرگردان، دو بی کس"
به خلوتگاه جان، با هم نشستند
زبان بی زبانی را گشودند
سکوت جاودانی را شکستند

مپرسید، ای سبکباران! مپرسید!
که این دیوانه ی از خود به در کیست؟
چه گویم؟! از که گویم؟! با که گویم؟!
که این دیوانه را از خود خبر نیست!

به آن لب تشنه می مانم که ناگاه
به دریایی درافتد بیکرانه
لبی، از قطره آبی تر نکرده
خورد از موج وحشی تازیانه!

مپرسید، ای سبکباران مپرسید
مرا با عشق او تنها گذارید
غریق لطف آن دریا نگاهم
مرا تنها به این دریا سپارید



"فریدون مشیری"
 
باز نشر شد

۰۷ آبان ۹۶ ، ۱۷:۰۰ ۱۰ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰
حصار آسمان
شنبه, ۱ مهر ۱۳۹۶، ۰۷:۱۴ ق.ظ حصار آسمان
غرض رنجیدن ما بود از دنیا که حاصل شد!

غرض رنجیدن ما بود از دنیا که حاصل شد!

به تنهایی گرفتارند، مشتی بی پناه اینجا
مسافرخانه ی رنج است یا تبعیدگاه اینجا؟

غرض رنجیدن ما بود از دنیا که حاصل شد
مکن عمر مرا ای عشق بیش از این تباه اینجا

برای چرخش این آسیاب کهنه دل سنگ
به خون خویش می غلطند صد ها بی گناه اینجا

نشان خانه خود را در این صحرای سردرگم
بپرس از کاروان هایی که گم کردند راه اینجا

اگر شادی سراغ از من بگیرد جای حیرت نیست
نشان می جوید از من تا نیاید اشتباه اینجا

تو زیبایی و زیبایی در اینجا کم گناهی نیست
هزاران سنگ خواهد خورد در مرداب ماه اینجا

#فاضل_نظری

۰۱ مهر ۹۶ ، ۰۷:۱۴ ۵ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
حصار آسمان
سه شنبه, ۶ تیر ۱۳۹۶، ۱۰:۲۰ ب.ظ حصار آسمان
در کنار کسی که نیست زندگی میکنم ...

در کنار کسی که نیست زندگی میکنم ...

دست‌هایم را دور خودم حلقه زدم، حس می‌کردم بعد از مدت‌ها خودم را می‌بینم. سرد بودم، خیلی سرد. انگار سال‌ها کسی از من بیرون رفته باشد.
مادربزرگ همیشه می‌گفت: «ناشکر نباش، ممکن بود اتفاق بدتری بیفتد».
راست می‌گفت. از این بدتر هم می‌توانست اتفاق بیفتد. مثلا اینکه هیچوقت نمی‌آمدی. مثلا اینکه هرگز نمی‌دیدمت. مثلا اینکه حتی یک‌بارهم اسمم را صدا نمی‌زدی. من باید آدم خوشبختی بوده باشم که توانستم با تو قدم زدن را تجربه کنم.
که روزها به تو فکر کردم، که زمانی به من فکر می‌کردی.
نمی‌دانم آدم‌ها دقیقا از چه لحظه‌ای با هم غریبه می‌شوند، نمی‌دانم دقیقا از چه روزی دیگر نگران هم نیستند، اما تو هرچقدر هم که دورتر بروی، هرچقدر هم که نباشی، نمی‌توانی از خاطراتم گم بشوی. من می‌دانم و تو، حالا که می‌روی، دیگر هیچ‌کس نمی‌فهمد که زمانی من، پیدای پنهان در نوشته‌هایت بودم.. بودم!؟
 
«یک روز باید دست خودت را بگیری، آرزوهایت را کنار بگذاری و سال‌ها در کنار کسی که نیست زندگی کنی»

 

#پویا_جمشیدی

 

  • پی نوشت1:

    تنهایی؛
    تنهاترین بلای بودن نیست!
    چیزهای بدتری هم هست مثل دیر آمدن! دیر آمدن!

    #چارلز_بوکفسکی

  • پی نوشت 2:

    نمیخواهد به خاطر من به کل دنیا پشت کنی!
    همین که با آمدنت، به بدترین کابوس زندگی ام تبدیل نشوی، کافیست!

    #ناشناس

  • پی نوشت 3:

    در به در، بی خانمان باش، بهتر است از آنکه روزی
    خانه باشد، سقف باشد، گم کنی همخانه را

    #باقر_دیلمی

  • پی نوشت 4:

    رسول این زمان منم! گواه من، همین که من
    به هر چه دست می زنم بدل به هیچ می شود

    #یاسر_قنبرلو

۰۶ تیر ۹۶ ، ۲۲:۲۰ ۵ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
حصار آسمان
شنبه, ۳ تیر ۱۳۹۶، ۱۰:۴۲ ب.ظ حصار آسمان
چه غمبار، وقتی نمی دانی ...

چه غمبار، وقتی نمی دانی ...

تنها نگرانِ این بودم
که به جستجوی تو
در دورترین کوچه ی دنیا به خانه ات برسم
و تو به جستجویم رفته باشی


چه غمبار
وقتی نمی دانی
گم کرده ای
یا گم شده ای؟


#معین_دهاز

۰۳ تیر ۹۶ ، ۲۲:۴۲ ۱ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
حصار آسمان
چهارشنبه, ۲۴ شهریور ۱۳۹۵، ۰۹:۰۰ ب.ظ حصار آسمان
تا تو از در در نیایی از دلم غم کی شود؟

تا تو از در در نیایی از دلم غم کی شود؟

چون تو جانان منی جان بی تو خرم کی شود؟
چون تو در کس ننگری کس با تو همدم کی شود؟

گر جمال جانفزای خویش بنمایی به ما
جان ما گر در فزاید حسن تو کم کی شود؟

ادامه مطلب...
۲۴ شهریور ۹۵ ، ۲۱:۰۰ ۳ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
حصار آسمان
شنبه, ۱۳ شهریور ۱۳۹۵، ۰۶:۰۰ ب.ظ حصار آسمان
آدمیست دیگر

آدمیست دیگر

آدمیست دیگر
یک روز حوصله هیچ چیز را ندارد
دوست دارد بردارد خودش را
و دور بریزد!

"حسین پناهی"

۱۳ شهریور ۹۵ ، ۱۸:۰۰ ۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
حصار آسمان