حصار آسمان

حصار آسمان در پهنه بی کران آبی رنگ خود جویای رنگی ست که عشق را معنا کند

۷۶ مطلب در آبان ۱۳۹۶ ثبت شده است

پنجشنبه, ۱۸ آبان ۱۳۹۶، ۰۵:۰۰ ب.ظ حصار آسمان
عشق حادثه اى مبتلا به عادت نیست

عشق حادثه اى مبتلا به عادت نیست

تو زخم مى زنى و شیوه ات لطافت نیست
بگو ، جواب محبّت مگر محبّت نیست ؟

نگو به تلخى این اتفاق عادت کن
که عشق حادثه اى مبتلا به عادت نیست

درون آینه غیر از خودت چه مى بینى ؟
تو هم شبیه منى هیچکس کنارت نیست

پر از گلایه ام اما به جبر خندانم
همیشه واقعیت ناشى از حقیقت نیست

برو سفر بسلامت ولى بدان از عشق
اگر که خیر ندیدى بدون علت نیست

فقط اجازه بده در نبودنت شب ها
کمى به فکر تو باشم اگر جسارت نیست

#سید_تقی_سیدی

۱۸ آبان ۹۶ ، ۱۷:۰۰ ۵ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
حصار آسمان
پنجشنبه, ۱۸ آبان ۱۳۹۶، ۱۲:۰۰ ب.ظ حصار آسمان
من همانم که شدم باعث آشفتن خویش

من همانم که شدم باعث آشفتن خویش

زخم داریم هم از دوست هم از دشمن خویش
دست باید بکشیم از همه جز دامن خویش

شک ندارم به تلنگر زدنی می شکند
کوه دردی که من اندوخته ام در تن خویش

میپذیری اگر از من دل دیوانه بدان
من همانم که شدم باعث آشفتن خویش

دور و بر پر شده از دوست و من تنهایم
سر فرو بردم از اندوه به پیراهن خویش

ما سبک سر تر از آنیم که پنداشته ای
مست بودیم و نشستیم به فهمیدن خویش

نخ نما می شود این سینه و از ناچاری
وصله باید بزنم بعد تو با سوزن خویش

آنچه پیداست در آیینه فقط ظاهرم است
روزگاریست که نشناخته ام دشمن خویش

#سعید_شیروانی

۱۸ آبان ۹۶ ، ۱۲:۰۰ ۶ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰
حصار آسمان
پنجشنبه, ۱۸ آبان ۱۳۹۶، ۰۸:۰۰ ق.ظ حصار آسمان
ای آنکه دوست دارمت اما ندارمت

ای آنکه دوست دارمت اما ندارمت

آنقدر ساده ام که گمان می کنم تو هم
مانند من به آنچه نشد فکر می کنی!
حتی خیال می کنم این من، خود تویی
اینجا نشسته ای و به خود فکر می کنی

شاید نباید این همه باور کنم ترا
شاید که اتفاق نیفتاده ای هنوز
شاید تجسم غزلی عاشقانه ای
جامانده در خیال من از خواب نیمروز

حتی اگر خیال منی دوست دارمت
(ای آنکه دوست دارمت اما ندارمت)
تو رفته ای و من به خدا غبطه می خورم
از بس که روز و شب به خدا می سپارمت

بگذار با خیال تو این روزهای تلخ
در استکان لب زده عمر حل شود
بگذار کام مرگ هم از شهد این خیال
روزی که هم پیاله من شد عسل شود

#مجید_آژ

۱۸ آبان ۹۶ ، ۰۸:۰۰ ۴ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
حصار آسمان
چهارشنبه, ۱۷ آبان ۱۳۹۶، ۱۰:۰۰ ب.ظ حصار آسمان
چقدر آدمای کمیابی هستن

چقدر آدمای کمیابی هستن

بچه که بودم، وقتی کسی میومد خونه مون که خیلی برام عزیز بود،
دلم نمی خواست بره، دوس داشتم یه مدت طولانی بمونه، به این زودیا نره.
مام خب بچه بودیم،
کاری از دستمون برنمیومد،
اومدم کفش اون مهمون عزیز رو یه جا قایم می کردم که پیداش نکنه؛
بعد که می خواست بره،
دنبال کفشاش که میگشت و پیداشون نمیکرد،
مامان بابا میگفتن،
آخی ببین بچه چقد دوسِت داره! دلشو نشکن، بمون.
مهمون هم با یه لبخند برمیگشت
و یه مدت دیگه می موند خونمون.
به همین سادگی.
اما حالا که بزرگ شدیم،
همه چی یهو تغییر کرده.
اوضاع عوض شد کلا.
حالا کسی رو نداریم که بخوایم کفششو پنهون کنیم که بمونه؛
یعنی راستشو بخواین،
کفشِ هرکیو توی هزارتا سوراخ سُنبه هم پنهون کنیم،
بازم میذاره میره.
خیلی طول کشید که بفهمم،
موندنِ آدما به کفش شون نیس، به دلشونه.
اما آخ که چه سعادت بزرگیه اگه برای کسی اونقد مهم باشی که کفشتو برای همیشه پنهون کنه که نری.
چه سعادت بزرگیه اگه هنوز کسی هست که بخواین کفشاشو پنهون کنین!
و چقدر آدمای کمیابی ان
اونا که میدونن کفششونو کجا گذاشتین، اما وانمود میکنن که ندیدن،
می مونن.
⛔️مراقب اون آدمای زندگیتون باشین

۱۷ آبان ۹۶ ، ۲۲:۰۰ ۱۲ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰
حصار آسمان
چهارشنبه, ۱۷ آبان ۱۳۹۶، ۰۵:۰۰ ب.ظ حصار آسمان
شد "فراموش شدن" ماحصلِ زندگی ام

شد "فراموش شدن" ماحصلِ زندگی ام

چون بنایی که فرو ریخته شد روی خودش
معنیِ واضحِ ویرانی و درماندگی ام

منِ مدفون شده در خِشت و گِل و لای خودم
خیره بر عابرِ وامانده ز ویرانِگی ام!

شکلِ یک جسمِ پُر از ترکشِ بی جان شده ام
شد "فراموش شدن" ماحصلِ زندگی ام

مثلِ یک زخم که از شُره ی خونْ خسته شده
بی امان، منتظرِ لحظه ی خون مُردگی ام!

خسته ام ... خسته از این رابطه ی بی سر و ته
بس که همخوابِ همه روزه ی "افسردگی ام"!

من در این محکمه ی یک طرفه، با چه زبان
به چه کس شرح دهم وصفِ ستم دیدگی ام؟!

متولد شده ی شهرِ پُر از آتش و دود
ساکنِ دهکده ی ظُلمت و یخ بستگی ام!

تا به کِی مُشت به دیوارِ جهانم بزنم؟
شک ندارم که کسی نیست در همسایگی ام

#مجید_صادق_حسینی

۱۷ آبان ۹۶ ، ۱۷:۰۰ ۴ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰
حصار آسمان
چهارشنبه, ۱۷ آبان ۱۳۹۶، ۱۲:۰۰ ب.ظ حصار آسمان
در سلام تو خداحافظی ات پیدا بود

در سلام تو خداحافظی ات پیدا بود

آمدی گریه کنی شعر بخوانی بروی
نامه ای خیس به دستم برسانی بروی

در سلام تو خداحافظی ات پیدا بود
قصدت این بود از اول که نمانی بروی

خواستی جاذبه ات را به رخ من بکشی
شاخه ی سیب دلم را بتکانی بروی

جای این قهوه فنجان که به آن لب نزدی
تلخ بود این که به جان لب برسانی بروی

بس نبود این همه دیوانه ی ماهت بودم ؟
دلت آمد که مرا سر بدوانی بروی ؟

جرم من هیچ ندانستن از عشق تو بود
خواستی عین قضات همه/دانی بروی

چشم آتش، مژه رگبار، دو ابرو ماشه
باید این گونه نگاهی بچکانی بروی

باشد این جان من این تو , بکشم راحت باش
ولی ای کاش که این شعر بخوانی بروی ..

#شهراد_میدری

۱۷ آبان ۹۶ ، ۱۲:۰۰ ۳ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
حصار آسمان
چهارشنبه, ۱۷ آبان ۱۳۹۶، ۰۸:۰۰ ق.ظ حصار آسمان
موجوداتی به نام سخت جانان

موجوداتی به نام سخت جانان

و من تازگیها کشف کرده ام
روی این کره ی خاکی
موجوداتی زندگی میکنند؛
ناشناخته!
به نام "سخت جانان"
همانهایی که
عاشقند و
امیدوار و
زنده ...!
 
#هستی_دارایی

۱۷ آبان ۹۶ ، ۰۸:۰۰ ۵ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰
حصار آسمان