با عاشقان بگوئید سروِ روان ما رفت
دل را خبر رسانید کارامِ جان ما رفت
 
این کاروان که دیگر رنگِ وفا ندارد
با ساربان بگویید تاب و توانِ ما رفت
 
پا درگلِ و دل پریش سرگشته از بخت خویش
ماندیم و از بَرِ ما سرو روان ما رفت
 
آتش به محمل افتاد بی روی ماه لیلی
ساقی پیاله پر کن جانِ نهانِ ما رفت
 
ما را چه حاصل از این لیل و نهارِ موجود
دیگر نمانده شوقی، کان دلسِتان ما رفت
 
زین پس بر نخیزد جز ناله از دلِ ما
یاری که نامِ او بود وردِ زبان ما رفت
 
تا کی نشینی ای دل اندر حجابِ غفلت
برخیز که رسمِ مردی، هم از جهان ما رفت
 
از جورِ این شباهنگ هرگز نگردم رها
کاتش به خرمن زد و از گلسِتان ما رفت


"شباهنگ"
[ لینک به وب شاعر ]